پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

روی این چرخ سیه روی ستمکاره سیاه


روی این چرخ سیه روی ستمکاره سیاه    که رخم کرد سیه در غم آن روی چو ماه
خامه در نامه اگر شرح دهد حال دلم    از سر تیغ زبانش بچکد خون سیاه
بجز از شمع کسی بر سر بالینم نیست    که بگرید ز سر سوز برین حال تباه
گر چه از ضعف چنانم که نیایم در چشم    کیست کو در من مسکین کند از لطف نگاه
به شه چرخ برم زین دل پرآه فغان    بدر مرگ برم زین تن پردرد پناه
تا ببیند که که آرد خبری از راهم    می‌دود دم بدمم اشک روان تا سر راه
نه مرا آگهی از حال رفیقان قدیم    نه کسی از من بیچاره‌ی مسکین آگاه
کار من هست چو گیسوی تو دایم در هم    پشت من هست چو ابروی تو پیوسته دوتاه
گر نبودی شب من چون سر زلف تو دراز    دستم از زلف دراز تو نبودی کوتاه
آه من گر نکند در دل سخت تواثر    زان دل سنگ جفا کار دلا زار تو آه
گر ازین درد جگر سوز بمیرد خواجو    حال درویش که گوید به سراپرده‌ی شاه


همچنین مشاهده کنید