ضماندار سلامت شد دل من |
|
که دار الملک عزلت ساخت مسکن |
امل چون صبح کاذب گشت کم عمر |
|
چو صبح صادقم دل گشت روشن |
به وحدت رستم از غرقاب وحشت |
|
به رستم رسته گشت از چاه بیژن |
شدستم ز انده گیتی مسلم |
|
چو گشتم ز انده عزلت ممکن |
نشاید بردن انده جز به اندوه |
|
نشاید کوفت آهن جز به آهن |
دلم آبستن خرسندی آمد |
|
اگر شد مادر گیتی سترون |
چو حرص آسود چه روزه چه روزی |
|
چو دیده رفت چه روز و چه روزن |
از آتش طعمه خواهم داد دل را |
|
چو دل خرسند شد گو خاک خور تن |
ببین هر شامگاهی نسر طائر |
|
به خوان همتم مرغ مسمن |
سلیمانوار مهر حسبی الله |
|
مرا بر خاتم دل شد مبین |
نه با یاران کمر بندم چو غنچه |
|
نه بر خصمان سنان سازم چو سوسن |
نخواهم چارطاق خیمهی دهر |
|
وگر سازد طنابم طوق گردن |
مرا یک گوش ماهی بس بود جای |
|
دهان مار چون سازم نشیمن |
جهان انباشت گوش من به سیماب |
|
بدان تا نشنوم نیرنگ این زن |
مرا دل چون تنور آتشین شد |
|
از آن طوفان همی بارم به دامن |
در این پیروزه طشت از خون چشمم |
|
همه آفاق شد بیجاده معدن |
اگر نه سرنگونسارستی این طشت |
|
لبالب بودی از خون دل من |
من اندر رنج و دونان بر سر گنج |
|
مگس در گلشن و عنقا به گلخن |
عجب ترسانم از هر ماده طبعی |
|
اگرچه مبدع فحلم در این فن |
لگامم بر دهان افکند ایام |
|
که چون ایام بودم تند و توسن |
زبان مار من یعنی سر کلک |
|
کزو شد مهرهی حکمت معین |
کشد چون مور بر کژدم دلان خیل |
|
که خیل مور، کژدم راست دشمن |
نبینی جز مرا نظمی محقق |
|
نیابی جز مرا نثری مبرهن |
نیازد جز درخت هند کافور |
|
نیریزد جز درخت مصر روغن |
نه نظم من به بیت کس مزور |
|
نه عقد من به در کس مزین |
نه پیش من دواوین است و دفتر |
|
نه عیسی را عقاقیر است و هاون |
ضمیر من امیر آب حیوان |
|
زبان من شبان واد ایمن |
کبوتر خانهی روحانیان را |
|
نقطهای سر کلک من ارزن |
سفال نو شود گردون چو باشد |
|
عروس خاطرم را وقت زادن |
برای قحط سال اهل معنی |
|
همی بارم ز خاطر سلوی و من |
اگر ناهید در عشرتگه چرخ |
|
سراید شعر من بر ساز ارغن |
ببخشد مشتری دستار و مصحف |
|
دهد مریخ حالی تیغ و جوشن |
ازین نورند غافل چند اعمی |
|
بر این نطقند منکر چند الکن |
ازین مشتی سماعیلی ایام |
|
وزاین جوقی سرابیلی برزن |
همه قلب وجود و شولهی عصر |
|
نعایموار آتشخوار و ریمن |
همه چون دیگ بیسر زاده اول |
|
کنون سر یافته یعنی نهنبن |
چون موسیجه همه سر بر هواکش |
|
چو دمسیجه همه دم بر زمین زن |
همه بیمغز و از بن یافته قدر |
|
که از سوراخ قیمت یافت سوزن |
عمود رخش را سازند قبله |
|
نهند آنگاه تهمت بر تهمتن |
حدیث کوفیان تلقین گرفته |
|
به اسناد و بقال و قیل و عنعن |
لقبشان در مصادر کرده مفعول |
|
دو استاد این ز تبریز آن ز زوزن |
فرنجک وارشان بگرفته آن دیو |
|
که سریانی است نامش خرخجیون |
نداند طبع این حاشا ز حاشا |
|
نداند فهم آن بهمن ز بهمن |
یکایک میوه دزد باغ طبعم |
|
ولیک از شاخ بختم میوه افکن |
مرا در پارسی فحشی که گویند |
|
به ترکی چرخشان گوید که سنسن |
چو من لاحول کردم طاعنان را |
|
به گرد من کجا یارند گشتن |
نه من دنبالشان دارم به پاسخ |
|
نه جنگ حیز جوید گیو و بهمن |
ز تف آه من آن دید خواهد |
|
که از آتش نبیند هیچ خرمن |
که با فیل آن کند طیر ابابیل |
|
که نکند هیچ غضبان و فلاخن |
تب ربع آمد ایشان را که نامم |
|
به گرد ربع مسکون یافت مسکن |
عجب نه گر شب میلاد احمد |
|
نگون سار آمد اصنام برهمن |
توئی خاقانیا سیمرغ اشعار |
|
بر این کرکس شعاران بال بشکن |
دهان ابلهان دارند، بر دوز |
|
بروت روبهان دارند، برکن |
برای آنکه خرازان گه خرز |
|
کنند از سبلت روباه درزن |
چو شیر از بهر صید گاو ساران |
|
لعاب طبع گرداگرد می تن |
وفا اندک طلب زین دیو مردم |
|
جفا بسیار کش زین سبز گلشن |
به درگاه رسول الله بنه بار |
|
که درگاه رسول اعلا و اعلن |
مراد کاف و نون طاها و یاسین |
|
که عین رحمت است از فضل ذوالمن |
به دستش داده هفت ایوان اخضر |
|
کلید هشت شادروان ادکن |
|