یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

تا نقش تو هست در ضمیرم


تا نقش تو هست در ضمیرم    نقش دگری کجا پذیرم
آن هندوی چشم را غلامم    و آن کافر زلف را اسیرم
چشم تو به غمزه‌ی دلاویز    مستی است که می‌زند به تیرم
ای عشق مناسبت نگه‌دار    او محتشم است و من فقیرم
صدسال اگر بسوزم از عشق    و این خود صفتی است ناگزیرم،
باشد چو چراغ حاصلم آن    کاخر چو بسوختم بمیرم
گر عشق بسوزدم عجب نیست    کو آتش تیز و من حریرم
شمعم که به عاقبت درین سوز    هم کشته شوم اگر نمیرم
در گوش نکردم از جوانی    پندی که بداد عقل پیرم
برخاسته‌ام بدان کزین پس    «بنشینم و صبر پیش گیرم»
دل زنده به عشق تست غم نیست    گر من ز محبتت بمیرم


همچنین مشاهده کنید