یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا
قصه اعرابی
مىگويند اعرابى هر ساله به حج مىرفت اما هميشه در خواب مىديد که فرشتهاى به او مىگويد حج ابندراقى قبول است و حج تو قبول نيست و اين خواب هميشه مايه تعجب اعرابى بود تا اينکه سالى تصميم گرفت بهجاى حج به ديدار ابندراقى برود. |
پس از جستجو ابندراقى را که نجيبزادهاى يهودى بود، يافت. پس از سه روز مهمان بودن نزد ابندراقى (در گذشته بين اعراب رسم بر اين بود که از مهمان تا سه روز پذيرائى مىکردند بدون اينکه از علت حضور او پرسش کنند و اين عادت کمابيش هنوز هم در بين برخى اعراب و در بعضى موارد بهصورتهاى مشابه بين اعراب و ديگر اقوام وجود دارد مخصوصاً قوميتهائى که ريشه اجتماعى آنها به زندگى قبيلهاى بازمىگردد مانند: کردها ـ لرها و...) ابندراقى علت سفر اعرابى را از او پرسيد و او همه چيز را تعريف کرد. ابندراقى از او پرسيد: آيا به غير از تو کسى به اين راز آگاهى دارد؟ اعرابى جواب منفى داد. آنگاه ابندراقى از مهمان خود خواست سوگند ياد کند که رازش را به کسى فاش ننمايد. اعرابى پذيرفت و گفت: '... من خضر العود و بثه' يعنى قسم به آن که گياه را روياند و خشک کرد (در اين اصطلاح ارقام توصيف خدا بهعنوان قسم در ميان اعراب لااقل در حکايات و روايات بهکار برده شده است). پس از آنکه اعرابى سوگند ياد کرد ابندراقى اين چنين حکايت خود را تعريف کرد: |
سالها پيش دختر يکى از ملکزادگان را براى خود خواستگارى کردم شب ازدواج متوجه شدم عروس آبستن است، اما اين راز را به کسى فاش نکردم تا همسرم زايمان کرد. براى اينکه موضوع آشکار نشود نوزاد را در کهنهاى پيچانده سحرگاه او را در درگاه خانه گذاشتم. بعد از مدت کوتاهى که هنگام خروج من از منزل بودم نوازد را برداشتم و آن را به مادر خويش نشان دادم و گفتم اين نوزاد را ناشناسى در درگاه منزل قرار داده است. مىخواهم تربيت و نگهدارى او را به همسرم بسپارم و به اين ترتيب هم راز همسرم ناگفته ماند و هم فرزند در کنار مادر حقيقى او به زندگى ادامه داد هيچگاه هم از همسرم علت را نپرسيدم، چرا که نمىخواستم مايه سرشکستگى او بشوم از زمان ازدواج تاکنون هم با يکديگر پيمان برادرى و خواهرى بستيم و اکنون مانند دو خواهر و برادر زندگى مىکنيم. |
اعرابى که اين سرگذشت را شنيد به ابندراقى گفت: مژده! در خواب قصرى ديدم که همان فرشته که مىگفت حج ابندراقى قبول است آن را به من نشان داد و گفت: اين قصرى است که در بهشت براى ابندراقى بنا نمودهاند. ابندراقى چون اين بشنيد مسلمان شد. |
- قصه اعرابى |
- قصههاى مردم خوزستان، ص ۶۹ |
- گردآورى: پرويز طلائيانپور |
- راوى: زهرا چلداوي، ۵۸ ساله، سوسنگرد |
- سازمان ميراث فرهنگى کشور، پژوهشکده مردمشناسي، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، چاپ اول، ۱۳۸۰ |
همچنین مشاهده کنید
- خروسک پریشان
- کچل و شیطان (۱)
- محمد چوپان (نخییرچی محمد)
- ملکجمشید و چهلگیسو بانو یا قصهٔ چین و ماچین
- شاهِ خِسته خُمار
- سیب سرخ
- شیرزاد (۴)
- پسرِ باکلّه
- دختر پادشاه و پسر درویش
- کوزهٔ شکمو
- فندیل فندول (دانا، زیرک) (۲)
- شاه عباس و چهار درویش
- شنگول و منگول و دستهای گل
- آلمانجیر
- دختر ابریشمکش
- سرنوشت خواجه نصیر لوطی
- گلمحمد
- یک گردو بینداز بیاید (۲)
- قصهٔ دختر گازر
- فلکناز (۲)
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
امیرعبداللهیان حسین امیرعبداللهیان دولت سیزدهم دولت سیستان و بلوچستان جنگ انتخابات مجلس شورای اسلامی حجاب مجلس افغانستان حسن روحانی
ایران سیل تهران هواشناسی شهرداری تهران بارندگی سازمان هواشناسی باران فضای مجازی آتش سوزی هلال احمر آموزش و پرورش
مسکن بانک مرکزی دلار قیمت خودرو قیمت دلار قیمت طلا تورم ارز سهام عدالت بازار خودرو حقوق بازنشستگان ایران خودرو
مسعود اسکویی ایتالیا صدا و سیما تلویزیون بی بی سی دفاع مقدس مهران غفوریان موسیقی صداوسیما سریال سینمای ایران سازمان صدا و سیما
رژیم صهیونیستی فلسطین اسرائیل جنگ غزه حماس روسیه آمریکا انگلیس اوکراین نوار غزه ایالات متحده آمریکا جنگ اوکراین
فوتبال پرسپولیس استقلال سپاهان لیگ برتر رئال مادرید باشگاه استقلال جواد نکونام بازی علی خطیر باشگاه پرسپولیس بایرن مونیخ
اینستاگرام خواب آیفون دیابت اپل ناسا عکاسی تبلیغات موبایل گوگل
سلامت کبد چرب فشار خون گرما