یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا
سه احمق
يکى بود و يکى نبود جل از خداى ما هيشکى نبود. هرکه بندهٔ خدان بگه ياخدا، ياخدا. در روزگاران قديم مىدونيد که مدرسه بدين وضع نبود. مکتبخانههائى بود که در آن بچهها به تحصيل مىپرداختند. در همين شيراز خودمان به مکتبخانه 'کتوخونه - kotovxune' مىگفتند قصهاى را که مىخوانيد مربوطه به همين آخوند مکتبىها است: | |||
روزى سه نفر از اين آخوند مکتبىها از کوچهاى مىگذشتند. بچهاى به آنها سلام کرد. اولى گفت: 'اين بچه به من سلام کرده.' دومى سخنش را قطع کرده گفت: 'حضرت آقا اشتباه مىفرمائيد بچه شاگرد من بوده و به من سلام کرده.' | |||
سومى هم که ديد اگر دير بجنبد دربارهاش خواهند گفت که نشت و نبر (سست و تنبل) گفت: 'به هيچ کدام از شماها سلام نکرده و به من سلام کرده.' نزديک بود سر اين موضوع مابين آن سه تن جرومرافعه درگير شود. مرد رندى که ناظر جريان بود گفت: 'بگذاريد من جريان کار شما را فيصله دهم. اين بچه به هرکس که از همه احمقتر باشد سلام کرده است.' آن وقت قرار شد که هر سه خاطرهاى از زندگى خود را بيان کنند تا معلوم شود کدام يک احمقتر از ديگران بوده است. اولى اينطور شروع کرد: 'روزى در کتوخونه نشسته بودم ميلم کشيد که براى ناهار ظهر اشکنهربى - Eckenerobi (خوراکى است شيرازي) بخورم. کاسهاى دادم به يکى از بچهها گفتم برو از تو فلان خمره (خم) کاسه را پر از رب کن و بياور. هنوز بچه نرفته بود که برگشت گفت: چه نشستهاى که يک کاکو سياهى تو خمره است. هيچي، دردسر ندم لنگ بستم و داخل خمره شدم و به بچهها گفتم اول کاکا سياه را بيرون مىفرستم. مواظب باشيد نيزاريد [نگذاريد] که فرار کند، تا مىتونيد بزنينش. هرچه داخل خمره را گشتم ديدم که از کاکا سياه خبرى نيست. هنوز سرم را بيرون نکرده بودم که روز بد نبينيد سه چهار تا چوب به سرم خورد. هرچه داد و بيداد کردم گفتم من همان آخوند مکتبدار هستم، در بچهها اثر نکرد تا اينکه در اثر تقلاى زياد خمره شکست. آن وقت بچهها باور کردند که واقعاً کاکا سياهى در کار نبوده. اين بود داستان من.' | |||
دومى اينطور شروع کرد: 'در کتوخونهٔ من رسم بود که هر وقت عطسه مىکردم بچهها برايم دست مىزدند تا اينکه يک روز دول (دلو) سرِ چاه به چاه افتاد، رفتم تو چاه که دول را دربياورم و قرار شد بچهها همگى مرا بالا بکشند. دول را بالا دادم. بند را بستم به کمرم. بچهها شروع کردند. هنوز وسط چاه نرسيده بودم که يک هو عطسه کردم بچهها بند را ول کردند و شروع کردن به دست زدن. خدا نصيب هيچ تنابندهاى نکته از همان بالا به ته چاه افتادم. اين هم بود داستان من.' | |||
سومى هم اينطور شروع کرد: 'روزى بچهها تصميم داشتند که کتوخونه را تعطيل کنند اولى وارد شد سلام کرد و گفت آخوند بد نباشه؟ دومى هم همينطور. هيچى دردسرتون نمىدم کمکم خودم هم باور کردم. با خودم گفتم حتماً يه باکيمه (ملالى دارم). کتوخونه را تعطيل کردم به خانه آمدم. زنم تا من را ديد جلو دويد و گفت آخوند بد نباشه، اين موقع روز چرا به خانه اومدي؟ حرف زنم باعث شد که اگر تاکنون شکى هم داشتم برطرف شد. برام جا انداخت خوابيدم. زنم دنبال حکيم رفت. آن روز کوفتهٔ سبزى خيلى خوبى زنم تهيه کرده بود، دلم خواست بخورم هرچه کردم جلو خودم را بگيرم نشد که نشد. به سراغ کوفته سبزى رفتم هنوز اولى در دهنم بود که در واشد و زنم با حکيم وارد شدند. به وضع بدى دچار شده بودم نمىتوانستم کوفته را بخورم و نمىتوانستم از دهنم بيرونش بياندازم. ناچار دراز کشيدم. حکيم همه جايم را معاينه کرد تا چشمش به دهنم افتاد گفت: عجب مادهاى شده. خوب چرا زودتر خبرم نکرديد. اگر يک دقيقهٔ ديگر دير رسيده بودم اين ماده بلاى جانش مىشد. | |||
مخلص کلام نشتر را درآورد و به جانم افتاد و ذرهذره برنجها را بيرون آورد.' | |||
مرد رند که سرگذشت هر سه را شنيده بود رو کرد به سومى گفت: 'الحق که تو از همه احمقتر هستى و اين بچه حتماً به تو سلام کرده است.' | |||
| |||
- سه احمق | |||
- قصههاى مردم فارس - ص ۱۰ | |||
- گردآورنده: ابوالقاسم فقيرى | |||
- انتشارات سپهر - ۱۳۴۹ | |||
- به نقل از: فرهنگ افسانههاى مردم ايران - جلد هفتم، علىاشرف درويشيان - رضا خندان (مهابادي) - نشر کتاب و فرهنگ، چاپ اول ۱۳۸۰ |
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
مجلس مجلس شورای اسلامی ایران حجاب شورای نگهبان دولت دولت سیزدهم جمهوری اسلامی ایران جنگ رئیسی افغانستان گشت ارشاد
تهران هواشناسی شهرداری تهران پلیس دستگیری وزارت بهداشت سیل قتل سلامت کنکور سازمان هواشناسی تصادف
قیمت دلار مالیات خودرو قیمت خودرو دلار بانک مرکزی بازار خودرو قیمت طلا سایپا مسکن ارز ایران خودرو
زنان وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی محمد خزاعی سریال تلویزیون نمایشگاه کتاب سینمای ایران فیلم سریال پایتخت سینما موسیقی قرآن کریم
کنکور ۱۴۰۳ خورشید
اسرائیل رژیم صهیونیستی فلسطین غزه جنگ غزه آمریکا روسیه چین اوکراین حماس عربستان ترکیه
فوتبال پرسپولیس استقلال فوتسال بازی سپاهان جام حذفی آلومینیوم اراک تراکتور تیم ملی فوتسال ایران باشگاه پرسپولیس رئال مادرید
فناوری همراه اول تبلیغات گوگل اپل سامسونگ ناسا آیفون بنیاد ملی نخبگان ربات
خواب بارداری دندانپزشکی میوه مالاریا