یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا
آدمیزاد
از اين افسانه روايتهاى مختلف در دست است. |
در جنگلى بزرگ حيوانات با هم زندگى مىکردند. اما آدميزاد آنها را راحت نمىگذاشت. هر روى عدهاى از آنها را شکار مىکرد. حيوانات از دست آدميزاد به تنگ آمده بودند و تصميم گرفتند که از اين وضع شکايت به شير ببرند. حيوانات جنگل نزد شير رفتند و گفتند که آدميزاد با تفنگ خود زندگى را به ما و بچههاى ما سياه کرده است. |
شير از شنيدن درد دل حيوانات خيلى ناراحت شد و به آنها گفت من او را پيدا مىکنم و به سزاى اعمالش مىرسانم برويد و خيالتان راحت باشد. شير رفت و رفت و به گاوميش بزرگى رسيد اما گاوميش گفت که من آدميزاد نيستم. آدميزاد از من بزرگتر است. اگر آدميزاد مرا ببيند شيرم را مىدوشد و عاقبت هم مرا مىکشد و گوشتم را مىخورد. شير دوباره بهراه افتاد و به يک فيل رسيد. فيل هم از دست آدميزاد ناليد و گفت آدميزاد موجود عجيب و غربى است. شير بهراه افتاد و به شترى رسيد شتر هم از دست آدميزاد آه کشيد و گفت که آدميزاد اگر او را ببيند به گردهاش بار خواهد گذاشت. شير رفت و به خرى رسيد. اما خر هم دل پرى از آدميزاد داشت. شير باز هم رفت و رفت تا به نجارى رسيد که جعبهٔ نجارى خود را در کنار خود گذاشته و مشغول کار بود. نجار از شير ترسيد. شير نزديک نجارت رفت و گفت تو آدميزادي. آدميزاد گفت بله خودم هستم. شير گفت تو با اين جعبهات چرا حيوانات را آزار مىدهي؟ نجار فکرى کرد و گفت حالا تو از جان من چه مىخواهي. شير گفت بايد تو را نزد حيوانات ببرم تا ببينند چگونه تنبيه مىشوي. نجار گفت تو نمىتوانى مرا تنيبه کني. شير گفت به چه دليل. نجار گفت کمى صبر کن. سپس جعبهٔ ابزار خود را خالى کرد و گفت اول بيا توى اين جعبه برو تا ببينم جاى تو مىشود يا نه. بعد معلوم مىشود که راست مىگوئى يا نه. |
شير غرشى کرد و داخل جعبه شد و نجار بلافاصله در جعبه را ميخ کرد و يک ديگ را که آب جوش در آن بود برداشت و آن را بر سر شير ريخت. شير تمام بدنش سوخت و با يک ضربه جعبه را شکست و فرار کرد. در راه شيرهاى دوست و رفيق او، او را ديدند و احوال پرسيدند. شير گفت آدميزاد اينطور به من کرده است. شيرها بهدنبال شير سوخته بهراه افتادند تا انتقام او را از آدميزاد بگيرند. آدميزاد که از دور شيرها را ديد از درختى بالا رفت. شيرها به پاى درخت رسيدند. شير سوخته در زير قرار گرفت و بقيه شيرها روى هم سوار شدند تا آدميزاد را از درخت پائين بکشند. هنگامى که شير بالائى پنجهاش را براى گرفتن نجار دراز کرد فرياد زد: ديگ آب جوش. شير سوخته که اين جمله را شنيد خود را از زير ساير شيرها بيرون کشيد و فرار کرد. شيرهاى بالائى همه با سر و دست شکسته فرار کردند و به شير سوخته رسيدند و جريان را پرسيدند. شير گفت: ديگ آب جوش همان بود که مرا به اين روز انداخت. |
- آدميزاد |
- افسانههاى مازندران |
به نقل از فرهنگ افسانههاى مردم ايران - جلد اول -على اشرف درويشيان - رضا خندان (مهابادى) |
همچنین مشاهده کنید
- گلبرین
- ملکمحمد که تقاص برادراش را از دختر بیرحم گرفت
- کیسهٔ مخملی و نود و نه سکه طلا
- کولی دختر
- شاهزاده و ملکه خاتون (۲)
- کلاغ لجباز
- کوزهٔ شکمو
- گلنار و دوریش حیلهگر (۲)
- وزیر نادان، دهقان دانا
- بهرام قهرمان(۲)
- صنار جیگرک، سفرهٔ قلمکار؟!
- شیرزاد
- دختر شهر چین(۲)
- سه کور
- قصهٔ باباخارکن
- سلطان ابراهیم
- خدارحم و بیرحم
- کمک آقا و دیو
- ملکمحمد
- جمیل و جمیله(۲)
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
حجاب دولت ترکیه حسین امیرعبداللهیان انتخابات جنگ مجلس شورای اسلامی دولت سیزدهم نماز جمعه مجلس افغانستان حسن روحانی
هواشناسی سیل زاهدان تهران شهرداری تهران فضای مجازی باران سازمان هواشناسی یسنا آتش سوزی هلال احمر سامانه بارشی
قیمت دلار قیمت خودرو بازار خودرو خودرو دلار بانک مرکزی مسکن تورم قیمت طلا حقوق بازنشستگان ارز ایران خودرو
تلویزیون صدا و سیما پایتخت مسعود اسکویی موسیقی مهران غفوریان دفاع مقدس صداوسیما سریال سینمای ایران سازمان صدا و سیما
غزه رژیم صهیونیستی حماس فلسطین جنگ غزه روسیه امیرعبداللهیان اوکراین نوار غزه انگلیس ایالات متحده آمریکا یمن
فوتبال مهدی طارمی پرسپولیس استقلال سپاهان رئال مادرید لیگ برتر بارسلونا باشگاه پرسپولیس باشگاه استقلال علی خطیر بازی
هوش مصنوعی اینستاگرام گوگل اپل ناسا عکاسی تبلیغات مایکروسافت کولر
توت فرنگی آلرژی چاقی کبد چرب