یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

پوست خربزه


'يه طلبه‌اى بود، مهمان داشت. ناهار براى مهمون خود پنير و خربزه گرفت، به نوکر خود گفت: 'برو اين خربزه رو ببر قاچ کن بيار!' نوکره فکر کرد، گفت: 'اين بى‌انصاف هر وقت خربزه مى‌خوره به من که هيچى نمى‌ده، پس من امروز جلوى اين مهمون خيلى آبرودارى مى‌کنم، پوستو کلفت مى‌برم بمانه براى خودم' .
سر سفره آخونده نگاه کرد، ديد يارو شاهکار زده گفت: 'تو خواستى بخورى اما من نمى‌ذارم، داغشو به دلت مى‌ذارم' . ناهارشونو که خوردند و کرد به مهانه گفت: 'در حاشيهٔ کتاب جامع تمثى شما نخوانده‌اى که پوست خربزه دندان زدن دو خاصيت بزرگ داره: يکى دندونو سفيد مى‌کنه، يکى چشم و گشاد مى‌کنه براى درس نگاه کردن' . يه دونه پوستو مهمان ورداشت، يه دونه صاحبخانه، نوکره ايستاده بود، نگاه مى‌کرد گفت: 'اى کتاب جامع تمثيل اگه مى‌دونستم کدوم گوريه، اينو پاک مى‌کردم، هيچى پوسارو دندون زدن و به نوکره گفتند: 'بيا وردار و، برو!' .
ـ پوست خربزه.
ـ قصه‌هاى مشدى گليم خانم ـ ص ۱۳۲
ـ گردآورنده: ل پ الوان ساتن
ـ ويرايش اولريش مارتولف، آذر اميرحسينى نيتهامر، سيد احمد وکيليان
ـ نشر مرکز چاپ اول ۱۳۷۴
(به نقل از: فرهنگ افسانه‌هاى مردم ايران، جلد دوم، على‌اشرف درويشيان ـ رضا خندان (مهابادي)، انتشارات کتاب و فرهنگ، چاپ اول ۱۳۷۸)


همچنین مشاهده کنید