شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

رو


روا باشد که از پسِ شير و اژدها فرا شويد و از پسِ زنان مشويد (قابوس‌نامه)
روا نبوَد نمازى در دو محراب (نظامى)
نظير: دو صاحب را پرستش کرد نتوان (نظامى)
روباه به دو دست به تله مى‌افتد
رک: زرنگى زياد مايهٔ جوانمرگى است
روباه به سوراخ نمى‌رفت جارو به دُمش مى‌بست
رک: موش به سوراخ نمى‌رفت جارو به دُمش بست
روباه تا تهِ چاه است کرباس خير مى‌کند!
نظير:
گهى کاندر بلا مانى خدا خواني چو بازت عافيت بخشد سر از طاعت بگردانى (سعدى)
ـ حاکمان در زمان معزولى همه شبلى و بايزيد شوند (سعدى)
ـ و آنگه که شدى ضعيف بنشستى با زهد چو بايزيد بسطامى (ناصرخسرو)
روباه زنده از شير مرده باج مى‌گيرد
رک: روباه شير بسته را بتواند زدن
روباه سياه از کمر به تله مى‌افتد!
رک: زرنگى زياد مايهٔ جوانمرگى است
روباه شير بسته را بتواند زدن (سَمَک عيّار)
نظير:
شير فته را روباه عاجز تواند کرد
ـ شيرى را که در بند افتد روباه عاجز تواند کرد (سَمَک عيّار))
ـ روباه زنده از شير مرده باج مى‌گيرد
روبه‌رو بودن بِهْ از پهلو بوَد
خلاف:
روبه‌رو بودن ندارد لذّتى لذّتش آن است که در پهلو بوَد
ـ روبه‌رو بودن نشان دشمنى است يار آن باشد که در پهلو بوَد
روبه‌رو جانم جانت، پشت سر کارم استخوانت! (عا).
رک: پيش رو خاله، پشت سر چاله!
روبه‌رو خاله، پشت سر چاله! (عا).
رک: پيش رو خاله، پشت سر چاله!
رو تا قيامت زارى کن کى مرده را به زارى باز آرى٭
نظير: نتوان پسِ مرده رفت در گور
٭ تحريف غلطى است از اين بيت رودکى:
شو تا قيامت ايدر زارى کن کى مرده را به زارى باز آرى؟
روح را صحبت ناجنس عذابى است اليم٭
نظير:
اى فغان از يار ناجنس اى فغان (مولوى)
ـ ديدار يار نامتناسب جهنم است (حافظ)
ـ دوزخ به جهان صحبت نااهل بوَد (خيّام)
صحبت ناجنس گور است و لحد (مولوى)
ـ از مرگ بتر صحبت نااهل بوَد (خواجه عبدالله انصارى)
ـ نخست موعظهٔ پير مى‌فروش اين است که از مصاحب ناجنس احتراز کنيد (حافظ)
ـ قياس کن که چه حالم بوَد در آن ساعت که در طويلهٔ نامردمم ببايد ساخت (سعدى)
ـ گلشن با بى‌خردان گلخن است (ناصرخسرو)
ـ ريگ در کفش و کيک در شلوار بهتر است از رفيق ناهنجار (سنائى)
٭چاک خواهم زدن اين دلق ريائى چه کنم ............................. (حافظ)
رود کاسه جائى که باز آيد قدح
نظير: کاسه جائى رود که قدح باز آيد
روَد کشتى آنجا که خواهد خدا وگر جامه بر تن دَرَد ناخدا (سعدى)
رک: هر چه دلم خواست نه آن مى‌شود هر چه خدا خواست همان مى‌شود
رودهٔ تنگ به يک نان تهى پر گردد (سعدى)
آدم قانع با اندک رزقى خرسند مى‌شود
رو رو زنانه دوز که مردانِ ما خرند
رک: مردانه دوختيم و کس از ما نمى‌خرد
روز از نو، روزى از نو٭
نظير:
بيا از نو فريدونى بسازيم
ـ يوم جديد، رزق جديد
٭ تمثّل:
هر آنچه از عمر پيشين رفت گو رو کنون روز نو است و روزى از نو (نظامى)
روز اميد دراز است
روز اوّل ناز و نياز، روز دوم نان و پياز، روز سوم چوب دراز!
رک: مهمان تا سه روز عزيز است
روز بهار، هفت بار ناهار! (عا).
در ايّام بهار اشتهاى انسان فزونى مى‌يابد
روز بى‌آبى از شاش موش هم آسيا مى‌گردد
نظير: احتياج مادر اختراع است
روز پيرى پادشاهى هم ندارد لذّتي٭
رک: تا نشوى پير ندانى که چيست
٭............................. لذت اندر خاکبازى‌هاى طفلان است و بس (وحيد قزوينى)
روز روشن پس شب تار است٭
رک: از پى هر گريه آخر خنده‌اى است
٭ بعد حرمان اميد ديدار است .................................... (نثارى)
روز سرد و برف، و آنگه جامه‌تر؟ (مولوى)
رک: تن لخت و آتش‌بازى؟
روز قيامت اوّل از همسايه مى‌پرسند
نظير: شب اول قبر از همسايه مى‌پرسند
روز کوتاه از براى روزه‌داران بهتر است (صائب)
روزگار آئينه را محتاج خاکستر کند٭
٭رو به هند آوردن ايرانيان بى‌وجه نيست ............................. (صائب)
روزگار است اينکه گَهْ عزّت دهد گَه خوار مى‌دارد چرخ بازيگر از اين بازيچه‌ها بسيار دارد (قائم‌مقام فراهانى)
روزگار بهترين آموزگار است
نظير:
زمانه را چه نکو بنگرى همه پند است (رودکى)
ـ جهان سر به سر حکمت و عبرت است (فردوسى)
ـ هر که نامُخت از گذشت روزگار نيز ناموزد ز هيچ آموزگار (رودکى)
روزگار جامه‌نگر است نه مردشناس
رک: آستين نو، پلو بخور!
روز محشر امان به ايمان است
نظير:
آنکه ايمان يافت رفت اندر امان (مولوى)
ـ روز محشر که جانگداز بوَد اولين پرستش از نماز بوَد (سعدى)
روز محشر که جا نگذارد بوَد اولين پرسش از نماز بوَد (سعدى)
رک: روز محشر امان به ايمان است
روز نمى‌بيند شب بخيه مى‌کند!
نظير: تو که چراغ نبينى با چراغ چه بينى؟
روز و شب عربده با خلق خدا نتوان کرد٭
٭غيرتم کشت که محبوب جهانى ليکن ........................... (حافظ)
روز و فانوس کشى!
روزهاى سپيد است در شبان سياه٭
رک: از پى هر گريه آخر خنده‌ايست
٭شب فراق نمى‌بايد از فلک ناليد ............................... (سعدى)
روزهٔ بى‌نماز، عروس بى‌جهاز، قورمهٔ بى‌پياز! (عا).
چيزى ناقص و ناتمام
روزه خوردنش را ديده‌ايم نماز خواندنش را نيده‌ايم! (عا).
(به مزاح) در اداى فرايض دينى بى‌مبالاتى مى‌کند
نظير: نه نماز مى‌خواند، نه روزه مى‌گيرد، نه براى سيدالشهداء گريه مى‌کند
روزه‌دارى صرفهٔ نان است (يا: روزهٔ تطوّع صرفهٔ نان است)
روزه هم دارم، خادم مسجد هم هستم!
رک: پس نمى‌دانيد روزه هم دارم...
روزى افتاده دست قوزى!
نظير: آب دست يزيد افتاده است
روزى برسد که حق به حق‌دار رسد (اهلى شيرازى)
روزى به پاى خودش نمى‌آيد به تو بگويد سلام!
رک: 'خدا روزى را با زنبيل از آسمان براى کسى نمى‌فرستد' و نظاير آن


همچنین مشاهده کنید