دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

انجامش روزگار افلاطون


مغنی برآرای لحنی درست    که این نیست ما را خطائی نخست
بدان لحن بردن توان بامداد    همه لحنهای جهان را زیاد
فلاطون چو در رفتن آمد چه گفت؟    که ما نیز در خاک خواهیم خفت
چنان شد حکایت در آن مرز و بوم    که بالغ‌ترین کس منم زاهل روم
چو در پرده‌ی مرگ ره یافتم    ز هر پرده‌ای روی برتافتم
بدان طفل مانم که هنگام خواب    به گهواره‌ی خوابش آید شتاب
به خفتن منش رهنمون آیدش    نداند که این خواب چون آیدش
درین چار طبع مخالف نهاد    که آب آمد و آتش و خاک و باد
چگونه توان راستی یافتن    ز کژی بباید عنان تافتن
بود چار دیوار آن خانه سست    که بنیادش اول نباشد درست
گذشت از صد و سیزده سال من    به ده سالگان ماند احوال من
همان آرزو خواهیم در سرست    کهن من شدم آرزو نوترست
بدین آرزو چون زمانی گذشت    فلک فرش او نیز هم درنوشت
انجامش روزگار والیس    . . .
سرودی بر آهنگ فریاد من    مغنی به یادآرد بر یاد من
مگر بگذرم زاب این هفت رود    بکن شادم از شادی آن سرود
چو والیس را سر درآمد به خواب    درافکند کشتی به طوفان آب
نشسته رفیقان یاریگرش    به یاریگری چون فلک برسرش
چو بر ناتوان یافت تیمار دست    تنومند را ناتوانی شکست
ز نیروی طالع خبر باز جست    بناهای اوتاد را یافت سست
ستاره دل از داد برداشته    ستمگر شده داد بگذاشته
به آن هم‌نشینان که بودند پیش    خبر داد از اندازه عمر خویش
چنین گفت کایمن مباشید کس    از این هفت هندوی کحلی جرس
که این اختران گر چه فرخ پیند    ز نافرخی نیز خالی نیند
چو نحس اوفتد دور سیارگان    بود دور دور ستمکارگان
شمار ستم تا نیاید به سر    به گیتی نیاید کسی دادگر
چو باز اختر سعد یابد قران    به نیکی رسد کار نیک اختران
فلک تا رسیدن بدان بازگشت    ورقهای ما باری اندر نوشت
چو گفت این پناهنده را کرد یاد    فروبست لب دیده برهم نهاد


همچنین مشاهده کنید