دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

حکم کردن داود بر صاحب گاو کی جمله مال خود را به وی ده


بعد از آن داود گفتش کای عنود    جمله مال خویش او را بخش زود
ورنه کارت سخت گردد گفتمت    تا نگردد ظاهر از وی استمت
خاک بر سر کرد و جامه بر درید    که بهر دم می‌کنی ظلمی مزید
یک‌دمی دیگر برین تشنیع راند    باز داودش به پیش خویش خواند
گفت چون بختت نبود ای بخت‌کور    ظلمت آمد اندک اندک در ظهور
ریده‌ای آنگاه صدر و پیشگاه    ای دریغ از چون تو خر خاشاک و کاه
رو که فرزندان تو با جفت تو    بندگان او شدند افزون مگو
سنگ بر سینه همی‌زد با دو دست    می‌دوید از جهل خود بالا و پست
خلق هم اندر ملامت آمدند    کز ضمیر کار او غافل بدند
ظالم از مظلوم کی داند کسی    کو بود سخره‌ی هوا همچون خسی
ظالم از مظلوم آنکس پی برد    کو سر نفس ظلوم خود برد
ورنه آن ظالم که نفس است از درون    خصم هر مظلوم باشد از جنون
سگ هماره حمله بر مسکین کند    تا تواند زخم بر مسکین زند
شرم شیران راست نه سگ را بدان    که نگیرد صید از همسایگان
عامه‌ی مظلوم‌کش ظالم‌پرست    از کمین سگشان سوی داود جست
روی در داود کردند آن فریق    کای نبی مجتبی بر ما شفیق
این نشاید از تو کین ظلمیست فاش    قهر کردی بی‌گناهی را بلاش


همچنین مشاهده کنید