شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

ساختارها و الگوهای قشربندی


الگوى فکرى اغلب نظريه‌پردازان قشربندى مى‌تواند 'شکل هرم' داشته باشد؛ بدين صورت که عده قليلى در رأس هرم و به‌همان ترتيب برعکس عده زيادى پايه وسيع هرم را تشکيل مى‌دهند.
ساختارهاى قشربندى‌هاى ملموس و مشخص را مى‌توان بر اين اساس که آنها چگونه بر الگوهاى آرمانى و ايدئال هرم، تطبيق مى‌کنند تميز داد.حتى در مناسبات مناقشه‌برانگيز پذيرفته شده (به‌گفته فراير و اسکلاو - Freier,Sklave -؛ قشر کارگر و بيکار، مالک و بى‌ملک و غيره) هرم به‌صورت قسمت‌بندى متقابل دو طبقه، تقليل پيدا مى‌کند.
اگر انسان هر وضعيت ساختمانى را از لحاظ تاريخى دنبال کند (و در اينجا به‌ويژه از طرف اوسوسکي، ۱۹۶۲؛ بولته - Bolte - و هراديل، ۱۹۸۴ اين کار شد)، در اين‌صورت نتيجه مى‌شود که براى 'جامعه فئودالى روستائي' قرون وسطاى اروپا، اين وضعيت ساختمانى برقرار خواهد بود.
انحرافات مهم در اين هرم 'در جامعه شهرى قرون وسطي' وجود دارد که براثر آنها تغييرات مهمى 'در شکل هرم' به‌وجود مى‌آيد (شکل گروه‌هاى عمده در جامعه شهرى قرون وسطاى اروپا - برحسب نظريه بولته و هراديل ۱۹۸۴، ص ۸۴).
'اين طبقه متوسط حجيم' که به‌موقع براى شهر قرون وسطاى اروپا، تفاوت‌گذارى‌هاى مهمى را در قلمرو ميانى و متوسط بودن ارائه داده است، در مرحله 'سرمايه‌دارى اوليه' گاهى مجدداً هموارتر مى‌شود و وضعيت آن به‌وسيله قانونمندى‌هاى ساختارى مشخص مى‌گردد. البته مى‌توان گفت طيف‌هاى طبقاتى براى اين عصر کمتر بدون تغيير بوده‌اند، درست آن‌طور که مارکس و پيروان وى آن را به‌ تصوير کشيده‌اند. الگوهاى قشربندى جديد، بافت‌هاى قشربندى جامعه را تقريباً مثل جامعه آلمان فدرال از طريق 'خم‌شدگى‌هاى متعدد' نشان مى‌دهند که در شکل اساسى آن به‌صورت 'ساخت پيازي' در ترکيب وضعيت الگوى آرماني، ديده مى‌شود. با وجود اين انتظام دادن به اين اقشار (فى‌المثل 'اقشار متوسط پائين' ) در مقام مقايسه مجردتر است تا به انتظام درآوردن آن جامعه صنفى قرون وسطى (تقريباً به‌صورت کسبه جزء، کشاورزان). اين امر تاحدى به فرآيندهاى طبقه‌زدائى ارتباط دارد که ما آن را تحت عنوان و مفهوم تبلور طبقاتى و قشربندى مى‌شناسيم . ما دريافتيم که در جامعه معاصر آن شرايط حاشيه‌اى که سبب تبلور کامل وضع اقشار قطعاً طراحى شده و همسان مى‌شوند کمتر وجود دارند. در ارتباط با آنچه براى تبلور قشربندى فرض شد، مى‌توان در اينجا به‌طور مکرر از 'انديشه هم‌سطح کردن' سخن گفت. برحسب اين نظريه ادعا مى‌شود که 'جامعه طبقاتى ما در بوته ذوب' (به نقل از تئودورگايگر) به‌ويژه در قلمروهاى مياني، توانمندى وسيعى به‌خود گرفته است که ديگر به‌زحمت تمايزى را برحسب معيارهاى عمودى ممکن مى‌سازد. اين انديشه به‌وسيله عده‌اى از جامعه‌شناسان مورد اعتراض قرار گرفته است؛ چه آنان چنين هم‌سطح‌سازى را فقط به‌منزله پديده فوق طبقاتى مى‌بينند در حالى‌که 'ساختار عمقي' جامعه ما مثل گذشته سرشار از تضادهاى گوناگون است، يعنى اين تضادها در آنها راه يافته است (۱).
(۱) در اينجا از استادان محترمى که کتاب را براى متن درسى انتخاب مى‌کنند توقع و انتظار مى‌رود به‌عنوان کار تحقيقى و تمريني، تعاريف و تصاوير مربوط به آلمان فدرال را با جامعه کنونى ايران تطبيق دهند و دانشجويان را وادار به تحقيق در اين زمينه کنند.
اين استدلال را مى‌توان به 'دو انديشه يا دو تز متضاد' تحويل کرد: انديشه يا تز اول: تمايزگذارى در جامعه ما ديگر عمدتاً به‌وسيله بعد عمودى معين نمى‌شود. تبلورزدائى پايگاهى (statusdekristalisation) وسيع سبب هم‌سطح کردن حدود طبقات و تضادهاى طبقاتى شده است. درجه‌بندى قدرت، مالکيت خصوصى و حيثيت فقط به‌صورت مدرج وجود دارد، بدين معنا:
- دلايل به نفع انديشه هم‌سطح کردن:
- تقليل و کم شدن ناهمسانى‌هاى درآمدى (با وجود اين نگاهى به ضريب جينى (۲) نشان مى‌دهد که ساختار درآمدى در آلمان فدرال حداقل در دوه دهه اخير نسبتاً ثابت مانده است).
- کم‌شدن فاصله عمومى مطلق (با وجود اين بسيار مشکل است نشان داده شود که تا چه حد فاصله از بالا تا پائين واقعاً کم شده است).
- مساوى کردن بخت‌هاى مصرف، اين موضوع هم از لحاظ بخت‌هاى صورى و رسمى ورود به عالم مصرف و هم از لحاظ شراکت عمومى در سطح زندگى مصداق دارد.
- تورم تفاوت‌ها و تفاوت‌گذارى‌هاى افقى در وسايل و ابزارهاى ساختمانى و تمايز افقى به‌منزله 'نابرابرى جديد' .
- ناپايدارى‌هاى ابعاد قشربندى‌ها و ناپايدارى‌هاى پايگاهى ناشى از آنها.
- برابرسازى حقوقي، سياسى و اجتماعي.
- گسترش دادن نمونه رفتار عمومى (فى‌المثل هنجارهاى مصرفي) به‌ويژه به‌وسيله نيروى هم‌سطح‌کننده رسانه‌هاى همگانى نظير تلويزيون.
(۲) ضريب جينى (Gini coefficient) اندازه نابرابرى در توزيع دو متغير درصدى درآمد و جمعيت که در منحنى لارنز مجتمعاً ترتيب يافته‌اند.
انديشه يا تز دوم: از هم‌سطح‌کردن حدود طبقاتى و تضادهاى طبقاتى نمى‌توان به‌هيچ‌وجه سخن گفت حتى اگر اين امر به‌وسيله ايدئولوژى‌ها و راهبردها، مورد سازش و توافق قرار گيرد. عوامل مهم قدرت اقتصادى هم‌چنان اجازه مى‌دهند که نقش ابزارگرائى نيروى کار در مورد عده کمى از افراد انجام شود. شيوه زندگى و بخت‌هاى زندگى هر طبقه يا هر قشر به‌طور واضح و روشن متفاوت هستند و قالب‌گيرى‌ها و ساخت‌گيرى‌هاى عوامل پايگاهى و ابتلائات زندگى خاص طبقاتى را آشکار نمى‌کنند (تقريباً در قلمرو 'بينوائى و فقر جديد' ).
- دلايل عليه تز هم‌سطح‌کردن اقشار:
نابرابرى‌ها به‌صورت‌هاى زير شکل مى‌گيرد:
- مساوى باقى‌بودن، از لحاظ جزئى حتى ناهمسانى‌هاى درآمدى افزوده شده، مثل گذشته وجود تفاوت‌هاى معنى‌دار درآمدى.
- بروز و ظهور 'نابرابرى‌هاى جديد' در جريان ساخت‌گيرى‌هاى تازه جامعه (رجوع کنيد به: ۶-۲-۵).
- بروز و تجلى 'فقر جديد' : بيکارى‌هاى مداوم، بازنشستگى‌ها و دريافت‌کنندگان بيمه‌هاى اجتماعى با درآمدى در حداقل زندگى.
- افزايش حجم و اندازه خودکفائى و خوداتکائى (به‌صورت اتکاء به‌نفس) افرادى که از لحاظ اجتماعى در مرتبه بالاتر هستند، به‌ويژه در طبقات ممتاز. اما جاى سؤال است که آيا تمايز در حال افزايش افقى با هم‌سطح کردن برابر است و مى‌توان آنها را برابر دانست؟
- با وجود اين تا حدى گرايش‌هاى تطبيق‌برانگيز يا برابرکننده مثل گذشته وجود دارند که روند مقاومت را از لحاظ خرده‌فرهنگى شيوه‌هاى شکل‌گرفته زندگي، ممکن مى‌سازند.
- با وجود سطح مالکيت مشابه (فى‌المثل تجهيز خانواده‌ها با مکانيزه‌ کردن کالاها) تحقيق در مصرف، شيوه‌هاى رفتارى مصرفى را نشان مى‌دهد.
- تحقيق درباره فرآيند اجتماعى کردن مثل گذشته شيوه رفتارى خاص متفاوت و گوناگون قشربندى و نحوه کاربرد زبان و شيوه اجتماعى شدن را نشان مى‌دهد.
- در قلمرو زمان فراغت، بيشتر گرايش‌هاى برابرکننده وجود دارد، اما با وجود اين در فرآيند کار، نابرابرى‌ها مثل گذشته وجود دارند.
'تراز کردن شاخص‌هاى کنوني' له و عليه تز برابر کردن اقشار بر اين امر دلالت دارد که گرايش هم‌سطح کردن کمى بيش از اندازه ارزيابى شده است (رجوع کنيد به: گولدتورپه و لوک‌وود - Lockwood - در ۱۹۶۹؛ نايدهارد، ۱۹۷۵؛ هورنينگ - Hörning در سال ۱۹۷۰ و غيره). به‌حق اکنون اين مفهوم منحصراً عبارت است از 'گرايش تاريخي' در مقابل حالات بسيار خشن گذشته. براى توسعه و تکامل دهه‌هاى اخير تصوير قضيه تا حدى متضاد است. به‌ويژه براى ما در اينجا اين امر مهم جلوه مى‌کند که دليل 'تمايز افقي' به‌هيچ‌وجه نبايد هم‌سطح کردن معنى دهد. به‌علاوه مفهوم هم‌سطح‌ کردن به‌طور خيلى ساده 'حالتي' را القاء مى‌کند که در صورت لزوم گرايش به واقع‌گرايانه بودن دارد - و اين گرايش هم خيلى روشن نيست - به‌نظر مى‌رسد تز هم‌سطح کردن از بعد تاريخى خارج شده و به‌منزله تصوير حالت اعلام شده درآمده و درنتيجه نه تنها خيلى توانمند نيست بلکه بيشتر گمراه‌کننده نيز هست.
اين واقعيت که ديگر امروز به‌نظر نمى‌رسد نابرابرى اجتماعى به‌طور مناسب برحسب معيارهاى عمودى قابل اندازه‌گيرى باشد، سبب اين امر مى‌شود که الگوهاى قشربندى طرح‌شده تاکنون (شکل تصوير هرمى شکل قشربندى‌ها) دائر بر اينکه همگى جلوه‌هاى گوناگون و متغير يک هرم هستند، قابل تأمل باشد. برحسب برداشت و نظر شيلز (E.Shils) در (۱۹۷۵) نبايد نابرابرى در جامعه صنعتى امروز را ديگر براساس 'مقولات کلاسيک' يعنى درجه‌بندى و نظم سلسله مراتبى عمودى (از 'بالا به پائين' ) مرتب و منظم کرد بلکه بهتر است آن را برحسب ابعاد 'مرکزيت و حاشيه‌اى يا اقماري' (Zentralität und Peripherie) توصيف کرد. کره کل (۱۹۸۳) عدم مساوات در جامعه کنونى ما را در درجهٔ اول به‌وسيله جاى خاص هريک از افراد در بازار کار، معين شده مى‌بيند و اين اصل مرکزيت و اقمارى را در طرح دواير متحدالمرکز مى‌يابد. برحسب برداشت و تصور او بين قلمروهاى مرکزى و قلمروهاى حاشيه‌اى بخش کار، تفاوت گذاشته مى‌شود و در اين امر هم ديدگاه‌ها و منظرهاى عمده نابرابرى اجتماعى ديده مى‌شود:
به اين ترتيب قلمرو مرکزى به‌منزله کيفيت بالا و وضعيت نسبتاً عالى و ثابت (پايدار) تعريف مى‌شود. در قلمروهاى بيرونى (خارجي، حاشيه‌اي) وضعيت و پايگاه ناچيزتر و پائين‌تر بوده و قبل از همه متزلزل‌تر مى‌شود. قلمروهاى اخير قبل از همه شامل 'بازار کار درجه دوم' با نوسانات و تموجات (Fluktuation) بالا و زياد و کيفيت پائين و نيز با بخت‌هاى محدود در زمينه کار، تأمين کمتر و درجه سازماندهى ناچيزتر است. اين نوع انديشه‌ها و تأملاتى از اين قبيل تا حدى در انديشه‌ها و برداشت‌هاى جديد بازار کار تقسيم شده و جزءجزء شده، جا باز کرده‌اند (رجوع کنيد به: مبحث رخساره‌ها و سيماهاى اجتماعى همسان‌سازى و هماهنگي). عليه الگوى مرکزيت - اقمارى (از سوى هراديل، ۱۹۸۵؛ اشتراسر، ۱۹۸۷) اين ايراد وارد است که تفاوت‌گذارى اقماري، به‌هيچ‌وجه با چنين مرکزيتى تطبيق نمى‌کند. اين امر سبب القاء حاکميت نامحدود 'يک' مرکز نيروها مى‌شود. به‌طور کلى بيش از حد بهاء دادن به الگوهاى بازار کار تقسيم شده - که به‌عنوان سرمشق الگوهاى قشربندى جامعه به‌کار گرفته مى‌شوند - در عمومى کردن بيش از اندازه گرايش‌هاى کوتاه‌مدت ساخت‌يافتگى بازار کار، مورد انتقاد قرار گرفته مى‌شود (از جمله توسط گيدنز، ۱۹۸۵)؛ زيرا اين مورد فقط 'يک' مورد از خطوط نابرابرى در برابر خطوط و موارد متعدد ديگر آن مى‌باشد. اشکال معين نابرابرى اجتماعى به‌هيچ‌وجه و در درجه اول به‌وسيله وضعيت کار و موقعيت کار ساخته و پرداخته نمى‌شوند. اين موضوع به‌وسيله موردى آشکار مى‌شود که وضع افراد غيرشاغل يعنى بيکاران (از تقاعدبگيران اعيان و بالا بالا گرفته تا دريافت‌کنندگان کمک‌هاى اجتماعي) فاصله زياد نابرابرى را نشان مى‌دهد.
به‌طور کلى به‌نظر مى‌رسد که اشارات مربوط به وضعيت، دور شدن و جدائى ما را از الگوى کلاسيک قشربندى تسهيل مى‌کند. بک، هراديل و ديگران در اين رابطه به اين مطلب اشاره کرده‌اند که در اينجا نوعى تجديد حيات و احياء معيارهاى اسنادى (askriptive Merkmale) دال بر پايگاه تحقق مى‌يابد. اين امر نه به‌طور ضمنى و تلويحى از قبل وجود داشته و نه به‌طور رسمى مشروعيت يافته و نه به‌نوعى ديگر نهادينه شده است. اين‌گونه معيارهاى کيفى فوق‌العاده فى‌المثل عبارتند از: پيشداورى‌ها، تجلى و آشکار شدن آشنائى‌هاى مشخص، مناسبات و روابط و غيره. اتفاقاً به‌هنگام تحليل شبکه ارتباطات اجتماعي، اثر شديداً آشکار شده آنچه اصطلاحاً ارتباط ضعيف ناميده مى‌شود (تقريباً به‌هنگام وصول کالاها و خدمات موقعيتي) (Positionsgüter) و به‌ويژه به‌دست آوردن موقعيت‌هاى کارى (رجوع کنيد به: گرانووتر ، ۱۹۷۴) سبب نسبت‌ دادن موقعيت جديد (noeständischen Askriptivität) (به‌گفته بک) و به‌همراه آن سبب 'بازگشت و رجعت' به دلالت‌هاى پايگاهى ماقبل صنعتى مى‌شود.


همچنین مشاهده کنید