پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

خوش بود فرش تن نور دیده


خوش بود فرش تن نور دیده    خوش بود مرغ جان بپریده
جان نادیده خسیس شده    جان دیده رسیده در دیده
جان زرین و جان سنگین را    چون کلوخ از برنج بگزیده
سر کاغذ گشاده دست اجل    نقد در کاغذ است پیچیده
خمره پرعسل سرش بسته    پشت و پهلوش را تو لیسیده
خمره را بر زمین زن و بشکن    دیده نبود چنانک بشنیده
شمس تبریز بشکند خم را    که ز نامش فلک بلرزیده


همچنین مشاهده کنید