یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

روز آن است که ما خویش بر آن یار زنیم


روز آن است که ما خویش بر آن یار زنیم    نظری سیر بر آن روی چو گلنار زنیم
مشتری وار سر زلف مه خود گیریم    فتنه و غلغله اندر همه بازار زنیم
اندرافتیم در آن گلشن چون باد صبا    همه بر جیب گل و جعد سمن زار زنیم
نفسی کوزه زنیم و نفسی کاسه خوریم    تا سبووار همه بر خم خمار زنیم
تا به کی نامه بخوانیم گه جام رسید    نامه را یک نفسی در سر دستار زنیم
چنگ اقبال ز فر رخ تو ساخته شد    واجب آید که دو سه زخمه بر آن تار زنیم
وقت شور آمد و هنگام نگه داشت نماند    ما که مستیم چه دانیم چه مقدار زنیم
خاک زر می شود اندر کف اخوان صفا    خاک در دیده این عالم غدار زنیم
می کشانند سوی میمنه ما را به طناب    خیمه عشرت از این بار در اسرار زنیم
شد جهان روشن و خوش از رخ آتشرویی    خیز تا آتش در مکسبه و کار زنیم
پاره پاره شود و زنده شود چون که طور    گر ز برق دل خود بر که و کهسار زنیم
هله باقیش تو گو که به وجود چو توی    سرد و حیف است که ما حلقه گفتار زنیم


همچنین مشاهده کنید