یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا
ابراهیم گاوچران
پيرمردى با پسر او کنار رودخانه زندگى مىکرد. روزى سيل آمد و کلبهٔ آنها را خراب کرد. ابراهيم توانست خود را با شنا کردن نجات دهد. مدتى بعد گاوچران مرد ثروتمندى شد. روزى مردى يک گوساله به او داد. شب ابراهيم در خواب ديد يک ماه از پيشانى او ، يک ستاره از يک طرف و يک ستاره از طرف ديگر صورت او درآمده است. اين خواب را سهبار ديد. ابراهيم به خانهٔ قاضى رفت. گوساله را به او داد تا قاضى خواب او را تعبير کند. قاضى گفت: معلوم نيست خواب تو در کجا اتفاق مىافتد. ابراهيم رفت و رفت تا رسيد به شهري. در گوشهاى دو تا اسب ديد. ابراهيم تصميم گرفت شب را همانجا بماند. ناگهان صدائى شنيد که مىگفت: 'ابراهيم بگير!' ابراهيم بلند شد و هرچه اسباب از آن طرف ديوار مىدادند، مىگرفت و روى اسبها مىگذاشت. صدا گفت: دست مرا بگيرد بالا بيايم. ابراهيم دست صاحب صدا را گرفت و چشم او افتاد به دختر بسيار زيبائي. دختر گفت: ابراهيم سوار اسبت شو تا برويم. سوار شدند و رفتند. |
وقتى هوا روشن شد. چشم دختر به ابراهيم افتاد. گفت: تو ديگر کى هستي؟ ابراهيم گفت: من ابراهيم هستم. دختر گفت: من با پسر عمويم قرار گذاشته بوديم که با هم فرار کنيم. چون ما همديگر را دوست داشتيم ولى پدر و مادرهاى ما نمىگذاشتند با هم عروسى کنيم. خوب لابد من قسمت تو بودهام. رفتند و رفتند تا به رودخانهاى رسيدند. دختر سر ابراهيم را شست. ابراهيم در آب رودخانه يک دانهٔ جواهر پيدا کرد و آنرا پنهان از دختر در جيب خود گذاشت. دختر مقدارى پول به ابراهيم داد تا در شهر خانهاى بخرد. ابراهيم خانهٔ تاجرى را خريد و با دختر مشغول زندگى شدند. روزى دختر، ابراهيم را فرستاد تا شاه و وزير را براى شام دعوت کند. ابراهيم چنان کرد. وقتى شاه و وزير آمدند و سر سفره مشغول خوردن شدند، چشم وزير از گوشهٔ پرده به روى دختر افتاد و ديگر نتوانست غذا بخورد. وقتى بيرون آمدند پادشاه پرسيد: چرا غذا نخوردي؟ وزير گفت: دخترى ديدم بسيار زيبا. هر جور شده بايد او را به حرمسراى خودتان بياوريد. |
صبح آن شب به ابراهيم نامه نوشتند که بايد چهل بشقاب جواهر آماده کنى و ده روز هم بيشتر وقت نداري. ابراهيم رفت به طرف رودخانه که يک دانه جواهر پيدا کرده بود. اما هرچه رودخانه را گشت چيزى نيافت. تصميم گرفت برود سرچشمهٔ آب را پيدا کند. رفت و رفت تا رسيد به باغ بزرگي. ديد زير دويار باغ جواهر زيادى ريخته شده است. رفت توى باغ، ديد دخترى را سربريدهاند و روى تنهٔ درختى گذاشتهاند، هر قطره خون دختر که توى آب مىريزد به جواهر تبديل مىشود. ابراهيم خود را پنهان کرد تا از ماجر سردربياورد. ديوى آمد و از توى تنهٔ درخت شيشهٔ روغنى درآورد و دختر را زنده کرد. ديو از دختر پرسيد: زن من ميشي؟ دختر گفت: نه! ديو سر دختر را بريد و رفت. ابراهيم شيشهٔ روغن را برداشت و سر دختر را چسباند. وقتى دختر زنده شد به او گفت که جاى شيشهٔ عمر ديو را بپرسد. دفعهٔ بعد که ديو آمد، دختر به او وعدهٔ عروسى داد و از او جاى شيشهٔ عمر او را پرسيد. |
ديو يک بار او را گول زد ولى بار دوم استخرى به او نشان داد و گفت: ته اين استخر دريچهاى است که روى آن سنگ بزرگى قرار دارد. سنگ که برداشته شود راهرو تاريکى پيدا مىشود. پس از چند قدم جاى روشنى هست که چشمهاى آنجا است. هر روز سه آهو مىآيند سرچشمه. شيشهٔ عمر من در پاى سومين آهو است که کمى مىلنگد. وقتى ديو رفت، ابراهيم جاى شيشهٔ عمر ديو را از دختر پرسيد و آنرا بهدست آورد. ديو در همين موقع سر رسيد. ابراهيم او را مجبور کرد که آنها را به شهر خودشان برساند. وقتى به شهر رسيدند. شيشهٔ عمر ديو را به زمين زد. ديو دود شد و به هوا رفت. ابراهيم فرمانى را که قبلاً شاه به او گفته بود، به دختر گفت. وقتى به خانه رسيدند، دختر طشت آبى را جلوى خودش گذاشت و دعائى خواند و سرانگشت او را زخمى کرد و توى آب گذاشت. جواهرات زيادى در طشت درست شد. ابراهيم آنها را براى پادشاه فرستاد و شب براى شام دعوتشان کرد. |
وزير موقع خوردن شام چشمش به دختر افتاد و نتوانست غذا بخورد. وقتى بيرون آمدند، وزير گفت اين زن ابراهيم از اولى قشنگتر بود. باز پادشاه و وزير نقشه کشيدند که ابراهيم را از بين ببرند. |
صبح فردا به ابراهيم نامه نوشتند که بايد بروى و 'گل قهقهه' را بياوري. ابراهيم با زن دوم خود که پرىزاده بود صحبت کرد. زن نامهاى نوشت و به وى گفت اين را ببر به فلان چشمه. دستى بيرون مىآيد نامه را به او بده. بعد از چند لحظه صندوقى پيدا مىشود آن را بردار و بيار. ابراهيم همين کار را کرد. وقتى سر صندوق را باز کرد دختر بسيار زيبائى را ديد با گل قهقهه و يکدست لباس شاهانه. ايراهيم گل و لباس را براى شاه فرستاد و آنها را براى شام دعوت کرد. وزير موقع غذا خوردن چشمش افتاد به زن سوم ابراهيم. اينبار هم پادشاه را ترغيب کرد که ابراهيم را از سر راه بردارد. |
صبح به ابراهيم نامه نوشتند که: بايد بروى به آن دنيا و مهر پدران ما را بياوري. ابرهيم نامه را به زن اولش نشان داد. اما از دست او کارى برنمىآمد. نامه را نشان زن دومش داد. با راهنماى زن پرىزادش، ابراهيم چهل روز مهلت خواست و گفت که هيزم فراوانى تهيه کنند. پس از سه روز ابراهيم بر پشتهٔ هيزم رفت قاليچهاى گستراند و نشست. هيزمها را که آتش زدند، چهار پرىزاد آمدند و ابراهيم را با قاليچه بردند. ابراهيم تا چهل روز در خانهاش مشغول عيش و نوش بود. شب چهلم، دخترى پرىزاد ابراهيم را برد و زير خاکسترها گذاشت و نامهاى را که از خط پدران وزير و پادشاه تقليد شده بود و مهر آن زير آن بود بهدست ابراهيم داد. صبح وقتى مردم جمع شدند. ابراهيم از زير خاکسترها بيرون آمد و نامه را بهدست پادشاه داد. پادشاه و وزير وقتى نامه را ديدند خواستند که خودشان هم به آن دنيا نزد پدرانشان بروند و برگردند. اين بود که پادشاه به مردم گفت تا ما مىرويم و برمىگرديم ابراهيم پادشاه است. هيزم زيادى جمع شد. وزير و پادشاه به ميان هيزمها رفتند، آتش که روشن شد، آنها سوختند و ديگر بازنگشتند. |
- ابراهيم گاوچران |
- قصههاى ايرانى - جلد دوم - ص ۷۴ |
- گردآورنده: انجوى شيرازي |
به نقل از فرهنگ افسانههاى مردم ايران - جلد اول -على اشرف درويشيان - رضا خندان (مهابادى) |
همچنین مشاهده کنید
- قصهٔ نیمتنه
- سرنوشت
- میخر
- بهلول دانا و خلیفه
- گلبرین
- معنی حرف سلطان و پوستفروش
- دختر پادشاه و پسر درویش(۳)
- عاقبتِ چُرت تو، و رحمِ دل من!
- سه احمد
- کچل و شیطان (۱)
- پیر خارکش و نخود مشکلگشا
- کچل ممسیاه (۳)
- درخت سیب و دیو
- دزد زیرک
- خزانهٔ دزدها
- شیرزاد (۵)
- ملکخسرو
- دختر ابریشمکش(۲)
- هَلَه کُت به کُت (چوبدستی بزن)
- مِم و زین (۲)
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
امیرعبداللهیان دولت سیزدهم گامبیا دولت حسین امیرعبداللهیان سیستان و بلوچستان انتخابات جنگ مجلس شورای اسلامی حجاب مجلس افغانستان
سیل یسنا تهران هواشناسی شهرداری تهران بارندگی سازمان هواشناسی باران فضای مجازی آتش سوزی هلال احمر آموزش و پرورش
هوش مصنوعی خودرو دلار قیمت خودرو قیمت دلار مسکن قیمت طلا تورم بانک مرکزی بازار خودرو حقوق بازنشستگان ایران خودرو
تلویزیون صدا و سیما جهان مسعود اسکویی مهران غفوریان موسیقی صداوسیما سریال سینمای ایران سازمان صدا و سیما
رژیم صهیونیستی فلسطین اسرائیل جنگ غزه روسیه آمریکا انگلیس اوکراین یمن نوار غزه ایالات متحده آمریکا جنگ اوکراین
فوتبال پرسپولیس استقلال سپاهان رئال مادرید لیگ برتر باشگاه استقلال بازی باشگاه پرسپولیس علی خطیر جواد نکونام بایرن مونیخ
آیفون اینستاگرام دیابت اپل ناسا عکاسی تبلیغات موبایل گوگل
کبد چرب فشار خون