دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

سر از کمند نپیچم اگر تو صیادی


سر از کمند نپیچم اگر تو صیادی    رخ از هلاک نتابم اگر تو جلادی
نکرده چاره مکر تو هیچ مکاری    نبرده پنجه‌ی شید تو هیچ شیادی
گه از سلاسل لیلی کمند مجنونی    گه از شمایل شیرین بلای فرهادی
به طرف بام قدم نه که شرم خورشیدی    به صحن باغ گذر کن که رشک شمشادی
نه گریه داد مرا بی رخ تو تسکینی    نه ناله کرد مرا در غم تو امدادی
نه داد شیخ شنیدی، نه نامه راهب    فغان که گوش ندادی به هیچ فریادی
ز ناتوانی ما کی خبر توانی شد    که در کمند قوی پنجه‌ای نیفتادی
از آن به بند تو آزادگان گرفتارند    که غیرت مه تابان و سرو آزادی
ز زلف و چشم تو معلوم می‌توان کردن    که آفت بشر و فتنه پری زادی
ز سیل گریه ما سست شد اساس دو کون    تو ای بنای محبت چه سخت بنیادی
فروغی آن مه تابان مگر مراد تو داد    که داد صورت و معنی به شاعری دادی


همچنین مشاهده کنید