چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

رباعیات (۲)


تا ساخته شخص من و پرداخته‌اند    در زیر لگد کوب غم انداخته‌اند
گوئی من زرد روی دلسوخته را    چون شمع برای سوختن ساخته‌اند
٭٭٭
گر وصل تو دست من شیدا گیرد    وین درد و فراق راه صحراگیرد
هم حال من از روی تو نیکو گردد    هم کار من از قد تو بالا گیرد
٭٭٭
لب هر که بر آن لعل طربناک نهد    پا بر سر نه کرسی افلاک نهد
خورشید چو ماه پیش رویش به ادب    هر روز دو بار روی بر خاک نهد
٭٭٭
از شدت دست تنگی و محنت برد    در خیمه ما نه خواب یابی و نه خورد
در تابه و صحن و کاسه و کوزه‌ی ما    نه چرب و نه شیرین و نه گرم است و نه سرد
٭٭٭
زین گونه که این شمع روان می‌سوزد    گوئی ز فراق دوستان می‌سوزد
گر گریه کنیم هر دو با هم شاید    کو را و مرا رشته‌ی جان می‌سوزد
٭٭٭
قومی ز پی مذهب و دین می‌سوزند    قومی ز برای حور عین میسوزند
من شاهد و می دارم و باغی چو بهشت    ویشان همه در حسرت این میسوزند
٭٭٭
دل با رخ دلبری صفائی دارد    کو هر نفسی میل به جائی دارد
شرح شب هجران و پریشانی ما    چون زلف بتان دراز نائی دارد
٭٭٭
وصف لب او سخن چو آغاز کند    وان رنگ رخش که بر سمن ناز کند
از غنچه شنو چو غنچه لب بگشاید    وز گل بطلب چو گل دهن باز کند
٭٭٭
دانا ز می و مغانه می نگریزد    وز چنگ و دف و چغانه می نگریزد
یک شاهد و دو ندیم و سه جام شراب    البته از این سه گانه می نگریزد
٭٭٭
هر لحظه رسد به من بلائی دیگر    آید به دلم زخم ز جائی دیگر
بر درد سری کز فلکم راست بود    امروز فزود درد پائی دیگر
٭٭٭
ای در سر هر کس از تو سودای دگر    در راه تو هر طایفه را رای دگر
چیزی ز تو هر کسی تمنا دارد    ما جز تو نداریم تمنای دگر
٭٭٭
از شوق توام هست بر آتش خاطر    بی‌وصل توام نمیشود خاطر خوش
در حسرت ابرو و سر زلف خوشت    پیوسته نشسته‌ام مشوش خاطر
٭٭٭
ای لعل لبت به دلنوازی مشهور    وی روی خوشت به ترکتازی مشهور
با زلف تو قصه‌ایست ما را مشکل    همچون شب یلدا به درازی مشهور
٭٭٭
ای دل پس از این انده بیهوده مخور    زین پیش غم بوده و نابوده مخور
جان میده وداد طمع و حرص مده    غم میخور و نان منت آلوده مخور
٭٭٭
ای بر دل هرکس ز تو آزار دگر    بر خاطر هر کسی ز تو بار دگر
رفتی به سفر عظیم نیکو کردی    آن روز مبادا که تو یک بار دگر
٭٭٭
ای دل پس از این غصه‌ی ایام مخور    جز نی مطلب همدم و جز جام مخور
مرسوم طمع مدار و تشریف مپوش    ادرار قلم بر نه و انعام مخور
٭٭٭
دل در پی عشق دلبرانست هنوز    وز عمر گذشته در گمانست هنوز
گفتیم که ما و او بهم پیر شویم    ما پیر شدیم و او جوانست هنوز
٭٭٭
نه یار نوازد بکرم یک روزم    نه بخت که بر وصل کند پیروزم
چون شمع برابر رخش گه گاهی    از دور نگه می‌کنم و میسوزم
٭٭٭
بیم است که در بیخودی افسانه شوم    وانگشت نمای خویش و بیگانه شوم
ای عقل فضول میدهد زحمت من    ناگاه ز دست عقل دیوانه شوم
٭٭٭
دل سیر شد از غصه‌ی گردون خوردن    وز دست ستم سیلی هر دون خوردن
تا چند چو نای هر نفس ناله زدن    تا کی چو پیاله دمبدم خون خوردن
٭٭٭
در کوچه‌ی فقر گوشه‌ای حاصل کن    وز کشت حیات خوشه‌ای حاصل کن
در کهنه رباط دهر غافل منشین    راهی پیش است توشه‌ای حاصل کن
٭٭٭
از کار جهان کرانه خواهم کردن    رو در می و در مغانه خواهم کردن
تا خلق جهان دست بدارند ز من    دیوانگیی بهانه خواهم کردن
٭٭٭
گفتم صنما شدم به کام دشمن    زان غمزه‌ی شوخ و طره‌ی مرد افکن
گفت آنچه ز چشم و زلف من بر تو گذشت    ای خانه سیه چرا نگفتی با من
٭٭٭
بر هیچ کسم نه مهر مانده است نه کین    یک باره بشسته دست از دنیی و دین
در گوشه نشسته‌ام به فسقی مشغول    هرگز که شنیده فاسق گوشه‌نشین
٭٭٭
ای دل بگزین گوشه‌ای از ملک جهان    زین شهر بدان شهر مرو سرگردان
همچون مردان موزه بکن خیمه بسوز    با چادر و موزه چند گردی چو زنان
٭٭٭
از دل نرود شوق جمالت بیرون    وز سینه هوای زلف و خالت بیرون
این طرفه که با این همه سیلاب سرشگ    از دیده نمیرود خیالت بیرون
٭٭٭
ای رای تو ترجمان تقدیر شده    تیغ تو چو خورشید جهانگیر شده
همچون ترکش دشمن جاهت بینم    آویخته و شکم پر از تیر شده
٭٭٭
در درد سرم زین دل سودا پیشه    کو را نبود بجز تمنی پیشه
پیرانه سرش آرزوی برنائی است    فریاد از این پیرک برنا پیشه
٭٭٭
ای آنکه بجز تو نیست فریادرسی    غیر از کرمت نداد کس داد کسی
کار من مستمند بیچاره بساز    کان بر تو به هیچ آید و برماست بسی
٭٭٭
پیش لب و زلفش ای دل از حیرانی    چون ابروی شوخ او مکن پیشانی
سودازدگی زلف او می‌بینی    باریک مزاجی لبش میدانی


همچنین مشاهده کنید