شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست


بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست    بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر    کان چهره مشعشع تابانم آرزوست
بشنیدم از هوای تو آواز طبل باز    باز آمدم که ساعد سلطانم آرزوست
گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا برو    آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست
وان دفع گفتنت که برو شه به خانه نیست    وان ناز و باز و تندی دربانم آرزوست
در دست هر کی هست ز خوبی قراضه‌هاست    آن معدن ملاحت و آن کانم آرزوست
این نان و آب چرخ چو سیل‌ست بی‌وفا    من ماهیم نهنگم عمانم آرزوست
یعقوب وار وااسفاها همی‌زنم    دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست
والله که شهر بی‌تو مرا حبس می‌شود    آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت    شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او    آن نور روی موسی عمرانم آرزوست
زین خلق پرشکایت گریان شدم ملول    آن‌های هوی و نعره مستانم آرزوست
گویاترم ز بلبل اما ز رشک عام    مهرست بر دهانم و افغانم آرزوست
دی شیخ با چراغ همی‌گشت گرد شهر    کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت می‌نشود جسته‌ایم ما    گفت آنک یافت می‌نشود آنم آرزوست
هر چند مفلسم نپذیرم عقیق خرد    کان عقیق نادر ارزانم آرزوست
پنهان ز دیده‌ها و همه دیده‌ها از اوست    آن آشکار صنعت پنهانم آرزوست
خود کار من گذشت ز هر آرزو و آز    از کان و از مکان پی ارکانم آرزوست
گوشم شنید قصه ایمان و مست شد    کو قسم چشم صورت ایمانم آرزوست
یک دست جام باده و یک دست جعد یار    رقصی چنین میانه میدانم آرزوست
می‌گوید آن رباب که مردم ز انتظار    دست و کنار و زخمه عثمانم آرزوست
من هم رباب عشقم و عشقم ربابی‌ست    وان لطف‌های زخمه رحمانم آرزوست
باقی این غزل را ای مطرب ظریف    زین سان همی‌شمار که زین سانم آرزوست
بنمای شمس مفخر تبریز رو ز شرق    من هدهدم حضور سلیمانم آرزوست


همچنین مشاهده کنید