دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

بیچاره دلم در سر آن زلف به خم شد


بیچاره دلم در سر آن زلف به خم شد    دل کیست که جان نیز درین واقعه هم شد
انگشت نمای دو جهان گشت به عزت    هر دل که سراسیمه‌ی آن زلف به خم شد
چون پرده برانداختی از روی چو خورشید    هر جا که وجودی است از آن روی عدم شد
راه تو شگرف است بسر می‌روم آن ره    زآنروی که کفر است در آن ره به قدم شد
عشاق جهان جمله تماشای تو دارند    عالم ز تماشی تو چون خلد ارم شد
تا مشعله‌ی روی تو در حسن بیفزود    خوبان جهان را ز خجل مشعله کم شد
تا روی چو خورشید تو از پرده علم زد    خورشید ز پرده به‌در افتاد و علم شد
تا لوح چو سیم تو خطی سبز برآورد    جان پیش خط سبز تو بر سر چو قلم شد
چون آه جگرسوز ز عطار برآمد    با مشک خط تو جگر سوخته ضم شد


همچنین مشاهده کنید