پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

آه که دلم برد غمزه‌های نگاری


آه که دلم برد غمزه‌های نگاری    شیر شگرف آمد و ضعیف شکاری
هیچ دلی چون نبود خالی از اندوه    درد و غم چون تو یار و دلبر باری
از پی این عشق اشک‌هاست روانه    خوب شهی آمد و لطیف نثاری
چشم پیاپی چو ابر آب فشاند    تا ننشیند بر آن نیاز غباری
کان شکر آن لبست باد بقایش    تا که نماند حزین و غوره فشاری
نک شب قدرست و بدر کرد عنایت    بر دل هر شب روی ستاره شماری
بی مه او جان چو چرخ زیر و زبر بود    ماهی بی‌آب را کی دید قراری
خود تو چو عقلی و این جهان همه چون تن    از تن بی‌عقل کی بیاید کاری
خلعت نو پوش بر زمین و زمانه    خلعت گل یافت از جناب تو خاری
گر نبدی خوی دوست روح فشانی    خود نبدی عاشقی و روح سپاری
خرقه بده در قمارخانه عالم    خوب حریفی و سودناک قماری
بهر کنارش همی کنار گشایم    هیچ کس آن بحر را ندید کناری
تن بزنم تا بگوید آن مه خوش رو    آنک ز حلمش بیافت کوه وقاری


همچنین مشاهده کنید