شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

روانشناسی آلمان: کانت، هربارت و لتزی (۳)


   هرمن لتزى (Hermann Lotze)
لتزى در تاريخ روانشناسى اهميت کمترى از هربارت دارد. هربارت با وجود اعتقاد به متافيزيک، نماينده آن نوع روانشناسى است که از فلسفه فيشت، هگل و شيلينگن دورى گزيد و به‌سوى روانشناسى عمل رو نهاد. لتزى بيشتر سنت اين فيلسوف خلف کانت را دنبال نمود. او در واقع خلاف جهت فکرى هربارت حرکت کرد. هديه اصلى لتزى به تاريخ تفکر، متافيزيک او بود. ولى ورود او به تاريخ روانشناسى به سه دليل است.
۱. او کتابى تحت عنوان 'روانشناسى پزشکي' (Medical Psychology) در سال ۱۸۵۲ منتشر کرد، که اولين کتاب در روانشناسى فيزيولوژيک است.
۲. نظريه فضائى او زيربناى نظريه‌هاى دانشمندان روانشناسى پس از او بود. نظريه عينى‌گرائى هلمهولتز، وونت مستقيماً از او تأثير پذيرفته است.
۳. بالاخره لتزى به‌عنوان استاد فلسفه به‌جاى هربارت در دانشگاه گوتينگن، با عرضه نمودن روانشناسى فيزيولوژيک جديد توانست تأثير زيادى بر ديدگاه روان‌شناختى دانشمندان بعدى که بعضى از آنها مانند؛ جي.اي. ميولر، اشتومف و برنتانو از شاگردان او بودند، بگذارد.
پدر رودلف هرمن لتزى (Rudolf Hermann Lotze) (۱۸۸۱-۱۸۱۷) يک پزشک ارتش بود. او پس از گذراندن دوران ابتدائى و دبيرستان به دانشکده پزشکى دانشگاه لايپزيک رفت و ضمن تحصيل در اين رشته به مطالعه هنر و فلسفه نيز پرداخت. او مدتى در دانشگاه لايپزيک دانشيار بود و سپس در سال ۱۸۴۴ هنگامى که فقط بيست و هفت سال داشت به سمت استادى در دانشگاه گوتينگن برگزيده شد و سى سال در اين سمت باقى ماند. لتزى کتب و مقالات و نوشته‌هاى بسيارى به‌جاى گذارد ولى مهمترين آنها در روانشناسي، کتاب: Medicinisch Psychologie Oder Physiologie Der Seele است که در سال ۱۸۵۲ انتشار يافت.
مهمترين نظريه لتزي، تئورى ادراک فضائى (Theory of Space Perception) او بود. وى معتقد بود که روان، بالقوه قادر به ادراک فضائى است، و اين گرايش ذاتى باعث مى‌گردد که او معانى يا مضامين حسى (Sensory Content) را در فضا ترتيب دهد، حتى اگر آن مضمون در خود به شکل فطرى فضائى نباشد. هر محرک بيرونى بصرى يا لمسى اگر نقطه به‌خصوصى را تحريک کند نوعى تجربه حسى ايجاد مى‌کند که خاص آن نقطه تحريک شده است. توسط حرکت اين علائم اختصاصى موضعى را مى‌توان از لحاظ فضائى به شکلى ترتيب داد که ارتباط فضائى بين آنها ايجاد نمود؛ و از آنجائى که روان اين گرايش و توانائى را دارد که معانى و مضامين ادراک شده را به‌صورت فضائى ترتيب دهد لذا از اين امتياز استفاده نموده و علائم موضعى را پس از دريافت فضا و مکان براى هريک از حواس مربوط به آنها خلق و ايجاد مى‌کند. البته تعيين مکان جسمى (Physical Locality) نقطه شروع است و سبب ايجاد الگوهاى متمرکز (Intensitive Patterns) مى‌گردند که در خود خاصيت فضائى ندارند، ولى بستگى به فضا دارند.
در اينجا روان با استفاده از حرکت جنبه فضائى را به آن مى‌افزايد. به‌عبارت ساده‌تر در ادراک فضا ما از موضع فيزيکى ساکن شروع مى‌کنيم و به موضع روانى متحرک که به‌وسيله توان بالقوه ايجاد مى‌شود، ختم مى‌نمائيم. اين در حقيقت اساس آگاهى ما از اشياء و دنياى خارج آن‌طور که وجود دارد مى‌باشد.
حال بايد پرسيد که لتزى به کداميک از مکاتب فطرى‌گرا و يا عين‌گرا در ادراک متعلق بود. در نظر اول تأکيد او بر گنجايش فطرى روان در ادراک فضائى (Spatial Perception) او را در جبهه فطريون قرار مى‌دهد. ولى در نظر بعدى مى‌بينيم که يک جنبه مهم نظريه او در اين رابطه اين است که ادراک فضائى در تجربه اکتسابى از عوامل غيرفضائى نشأت مى‌گيرد. اگر از اين زاويه به ديدگاه او بنگريم او را متعلق به عينى‌گرايان خواهيم دانست.
اگر هربارت شروع انتقال از متافيزيک به روانشناسى فيزيولوژيک را به‌عهده داشته است، لتزى ادامه‌دهنده راه او بود. هربارت پر از بحث بود، داده‌هاى علمى کم داشت و فيزيولوژى ابداً نداشت. لتزى دستى پر از داده‌هاى فيزيولوژيک داشت و بنابراين جنبه علمى قوى‌ترى از هربارت داشت. مع‌هذا هربارت تأثير علمى بيشتر داشت، زيرا که با وجود کمبود داده‌هاى علمى او از جهت روش و مفاهيم غنى بود؛ در حالى‌که لتزى در عين داشتن اطلاعات و داده‌هاى بيشتر چيز زيادى به ساختار نظرى عمل نيفزود.


همچنین مشاهده کنید