جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا
حکایت
'رئيس مصر خدمت کرد و گفت آگاه باش و بدان شهريارا که در اين شهر مصر بازرگانى بود و او را پُسرى (پسر در کتب قديم همهجا به ضمّ اول قيد شده است کذا در اين کتاب) بود زيبا و باجمال و لطيف و آن بازرگان صدهزار دينار مغربى مايه داشت، بعد از سراى و خانومان و ملک و ضياع و فرش و آلت، و اندر همه جهان اين پسر داشت بَس چون اين بازرگان (بقاى شهريار جهان باد) از دنيا بيرون رفت اين فرزندش در افتاد و آن مال و نعمت بىمحابا خرج مىکرد و پَدر (به فتح پا و در نسخ قديم چنين است) او را برادرى بود و دخترى باجمال داشت و اين دختر را نامزد اين پسر کرده بود و پَدر اين دختر هم نمانده بود امّا دختر بر جاى بود بر اميد آنکه ابنعمش بيايد و او را ببرد. | ||||||
پس اين پُسر بازرگان هنوز مادر مانده بود و خانهٔ مادر و پَدر بهجاى بگذاشته بود و به ميان آن زنان ناموافق ناپارسا رفته به خرابات و آن مال و نعمت با آن زن بخورد و املاکهاى خويش جمله بفروخت و تجمّل و فرش و اوانى همه بفروخت، چون چيزى نماند و دستتنگ شد و بر قوت يکروزى دسترسى نداشت خراباتيان بدانستند که او را هيچ نمانده است و شبى نيمشب چون مست شد او را بگرفتند و از خانه بيرون بردند و مزبلهٔ بود او را بر آن جايگه خوابانيدند بامداد چون از خواب برآمد بدانست که آنچه کرده بود بهجاى خويش نبود امّا شده بود و هيچچيز در خانه مانده نبود، پس به خانه باز آمد و مادر را گفت گرسنهام هيچ دارى که من بخورم، هيچ نمانده بود، الاّ حصيرى کهنه، آن را بفروخت و بَدان خوردنى خريد و بخورد، پس مادرش گفت هيچ نمانده است الاّ حجره، از بىبرگى آن را هم به گرو کرد و اسپى و دَستى سلاح بخريد و برخاست و مادر را وداع کرد و چون روز باز بود به دروازه بيرون رفت و روى در راهى نهاد تا از نام و ننگ بگريزد، چون پاره برفت سُوارى (در کتب قديم (سوار) به ضم اول است در پهلوى هم (اسوبوار) است) را ديد که مىآيد بر اسپى تازى نشسته و دستى سلاح تمام در پوشيده، او را گفت اى مُطَهّر پُسَرِ اَحْمد کجاى روي، و به نام و نسب او را بخواند، او را شرم آمد گفت بَسرِ (با در اين لغت و امثال آن مفتوح است) ضياعى از آنِ خويش مىروم، گفت دروغ مىگوئى همهٔ مال و نعمت خرج کردى تا حاجات به حصيرى کهنه افتادت و آن نيز هم بفروختى و هيچ نماندت از نام و ننگ بخواهى گريخت، مُطَهّر چون آن بشنيد چه توانست گفت؟ درماند، و گفت اى جُوان (جيم جوان در کتب قديم همهجا به ضمه است) تو که باشى که مىخواهى که سِتر از من برداري؟ گفت اى نادان تو سِتر از خويش برداشتهٔ اما مرا به تو يک کار است اگر آن يک کار بکنى من مال و ملک و سراى و ضياع تو همه باز خرم و به تو باز دهم. | ||||||
گفت چه کنم؟ گفت اين هزار دينار بستان و برو دختر عمّ خويش را که پَدَرت از بهر تو پيش از اين خواسته بود و هنوز به خانه نشسته است و شوهر نکرده اين هزار دينار به برگ و ساز او را به خانه آور و البته دست بر وى منه، او را به من سَپار تا من همه مال و نعمت تو باز دهم، و کس خود نداند که تو چه کردهاي. آن پسر با خويشتن گفت اين شگفت کارى است، اما بکنم. | ||||||
پس آن هزار دينار از وى بستند و با يکديگر قول بکردند که چون دختر عم را به خانه آوَرَد دست بر او نَنهد و او را بدان جُوان سپارد بدين عهد، و فلان روز وعده برنهادند، و برفتند، آن شخص برفت و پُسرِ بازرگان به شهر آمد و کس پيش دختر عم خود فرستاد و گفت وقت است که به خانه بازآئي، دختر جواب داد و گفت مرا و او را پَدران نماندهاند و همچنين او را چيزى نمانده است، ما زندگانى چون کنيم؟ تا هم جوان پيغام داد که مرا هنوز آنقدر که اسبابى سازم مانده است، اينک هزار دينار، پانصد دينار تو بستان و برگ و ساز خويش کن، و آن پانصد دينار ديگر هم به برگ تو کنم و فلان شب بايد که به خانه باز آئي، دختر گفت چنين کنم پس آن جُوان بازرگان بيامد و سراى از گرو باز ستَد و برگى و اَبابى مهيّا کرد و آن شب که وعدهٔ عروس بود او را به خانه آورد و چُون عروس را بديد جَمالى داشت سخت نيکو دلش نمىداد که او را از دست بدهد و چون نمىداد در بلا و درويشى مىماند، و با آن شخص قول و عهد کرده بود، با خود گفت من عهد و قول آن جُوانمرد نشکنم، و اين زن را بدو دهم و درم و مال و نعمت و ضياع خويش باز ستانم و زنى ديگر بخواهم، آن شب بخفت و دست فرا دختر نکرد، ديگر روز وعدهٔ آن مرد بود، بامداد برخاست که به وعدهگاه آيد زن او را گفت کجا مىروي؟ گفت بيرون شهر مىروم به کاري، زن گفت تنها نمىتوانم بودن زود باز آي، پُسر بُرفت تا بَجاى وعده، چُون ساعتى برآمد آن شخص مىآيد بر رَسم عرب روى خويش بر بسته و سلاح تمام پوشيده و او را صباح کرد و گفت چه کردي؟ گفت کار تمام کردم، گفت کجاست؟ گفت به خانه دَرست، گفت بياور اکنون او را به من سپار تا آنچه قول کردهام جمله به تو دهم. | ||||||
آن سوار را در پيش گرفت و رفتند تا بَه در خانه، دَر بگشاد و در خانه رفت، و آن سوار را در خانهٔ خويش برد، پسر گفت زن را به حيلتى توانم آورد، حيلت و تدبير مىساخت پس در سراى زنان آمد و او را طلب کرد نيافت، و پَديدار نبود، جُوان بىقرار گشت و از هر جانب همى دويد البته زن را نيافت مادر را گفت زنم کجا شد؟ مادر گفت چون تو برفتى اين جايگاه بود، من غافل گشتم ندانم که کجا شد. اما بنگر باشد که جائى خفته باشد، مادر و پسر هر دو مىدويدند، و از هر جايگاه او را طلب مىکردند، او را نيافتند و آن سوار مىنگريست سر در پيش افکنده و صبر مىکرد. | ||||||
در آخر آن پُسر بازرگان بيامد و پيش سوار در زمين افتاد، گفت خداى تعالى مىداند و گواه است که من هيچ حيلت و خيانت نکردهام و آنچ با تو پذيرفتم بهجاى آوردم و چون من به وعدهگاه آمدم او از من پرسيد که کجا مىروى زود باز آى که من تنها نمىتوانم بدون، اکنون خود پَديدار نيست، تو سلاح بيرون کن و روى برگشا و بياسا تا من او را بهدست آورم، آن سوار گفت راست مىگوئى هيچ حيلت در اين کار نکردهاى و بر روى تو اثر راستى مىبينم و برخاست و سلاح باز کرد و روى بگشاد، چون او نگاه کرد اين سُوار خود زن او بود دختر عمّ او! و اين همه از بهر نام و ننگ کرده بود و هر ضياعى و قماش و آلاتى که فروخته بود اين دختر خريده بود و نگذاشته بود که هيچ به زيان و تلف شود و اين پُسر را گفت اين از بهر آن کردم که چون تو از آن نابکار سير شوى تو را چيزى بباشد، اکنون سراى و خانومان و ملک و ضياع از آن توست و من در حکم و فرمان توام، آن پُسر از شادمان بيفتاد و از هوش برفت و چون به هوش باز آمد سر زن در کنار گرفت و گفت اى شيرزن که [خاک] (۲) چون تو دخترى بهتر از [خون] (۲) چون من صَد پُسر!' | ||||||
(۱) . نقل از نسخهٔ منحصر به کتابخانهٔ آقاى سعيد نفيسى استاد دانشگاه | ||||||
(۲) . به قياس الحاق شد و بايد اين عبارت به درستى چنين باشد که: اى شيرزن که خاک چون تو دخترى بهتر از خون چون تو دخترى بهتر از خون چون من صد پسر، و اين مثلى بوده است و در نظم و نثر فراوان است عسجدى گويد: | ||||||
|
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
انتخابات عراق مجلس شورای اسلامی حسن روحانی دولت سیزدهم نیکا شاکرمی دولت چین مجلس رهبر انقلاب بابک زنجانی شهید مطهری
ایران تهران هواشناسی یسنا سیل هلال احمر روز معلم آتش سوزی پلیس معلم شهرداری تهران آموزش و پرورش
قیمت خودرو سهام عدالت قیمت طلا بازار خودرو حقوق بازنشستگان طلا خودرو قیمت دلار بانک مرکزی ایران خودرو سایپا ارز
عمو پورنگ موسیقی لیلا بلوکات سریال تلویزیون سینمای ایران عفاف و حجاب مسعود اسکویی سینما تئاتر
رژیم صهیونیستی اسرائیل فلسطین غزه آمریکا جنگ غزه روسیه حماس ترکیه نوار غزه انگلیس اوکراین
استقلال فوتبال پرسپولیس علی خطیر سپاهان باشگاه استقلال تراکتور لیگ برتر جواد نکونام لیگ برتر ایران رئال مادرید لیگ قهرمانان اروپا
هوش مصنوعی ناسا تبلیغات اپل اینستاگرام گوگل تلفن همراه عکاسی
خواب فشار خون کبد چرب