یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

گر بدین گونه سر زلف تو افشان ماند


گر بدین گونه سر زلف تو افشان ماند    هر چه مجموعه دل هاست پریشان ماند
چو درآیم خم زلف تو به چوگان بازی    ای بسا گوی که در حسرت چوگان ماند
واقف از معنی خورشید ازل دانی کیست    آن که در صورت زیبای تو حیران ماند
حال در مانده‌ی عشق تو نمی‌داند چیست    دردمندی که در اندیشه‌ی درمان ماند
هر نظرباز که بیند لب خندان تو را    تا قیامت سرانگشت به دندان ماند
یک سحر کاش که در دامن گل‌زار آیی    تا گل از شرم رخت سر به گریبان ماند
بی تو از هیچ دلی صبر نمی‌باید ساخت    کاین محال است که در عالم امکان ماند
گفتم آباد توان ساخت دلم را گفتا    حسن این خانه همین است که ویران ماند
جز ندامت ثمری عشق ندارد آری    هر که شد در پی این کار پشیمان ماند
کف بزن کام بجو باده بخور ساده بخواه    کادمیزاده دریغ است که حیوان ماند
گر به تحقیق تویی قاتل صاحب نظران    نیک بخت آن که سرش بر سر میدان ماند
راستی جز خم ابروی تو شمشیری نیست    که به شمشیر شهنشاه سخن دان ماند
ظل حق ناصردین ماه فلک، شاه زمین    آن که در بزم به خورشید درخشان ماند
مدحت خسرو اسلام فروغی بسرای    تا همی نام تو بر صفحه دوران ماند


همچنین مشاهده کنید