یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

به که باشم بی قرار از زلف یار خویشتن


به که باشم بی قرار از زلف یار خویشتن    من که دادم بی قراری را قرار خویشتن
کردم اظهار محبت پیش از زیبانگار    پرده را برداشتم از روی کار خویشتن
دل ز کار افتاد و روزم تیره شد در عاشقی    فکر کار دل کنم یا روزگار خویشتن
بس که کارم سخت شد از سخت گیریهای عشق    مرگ را آسان گرفتم در کنار خویشتن
دلبرا گر عاشقی از عاشقت پنهان مکن    راز خود مخفی مدار از رازدار خویشتن
من گرفتم جز تو دلداری نمودم اختیار    چون نمایم با دل بی‌اختیار خویشتن
گر امید از طره‌ی عنبرفشانت برکنم    چون کنم با خاطر امیدوار خویشتن
ار زدی هر دو عالم را توان بردن به خاک    گر تو را عاشق کند شمع مزار خویشتن
زان فکندستی به محشر وعده‌ی دیدار خویش    تا جهانی را کشی در انتظار خویشتن
تا فروغی با خط مشکین او شد آشنا    مشک می‌بارد ز کلک مشکبار خویشتن


همچنین مشاهده کنید