جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا
گربهٔ عابد
خدا کند قصهام زيبا باشد مثل نخ درازى کشيده شود. در دهى گربهاى بود که همهٔ موشهاى اطراف را مىخورد. موشهاى خانگى و صحرائى همه او را مىشناختند و تا از دور او را مىديدند فرار مىکردند. مدتى گذشت و ديگر موش ديگرى نيامد. فکرى کرد که چطور موشها را به طرف خود بکشد. چند روز بيرون نيامد و شهرت داد که به حج رفته است. |
روزى سر و کلهاش پيدا شد و در سر بازار و بيرون شهر جارچى فرستاد که جار بزند. گربهٔ عابد از مکه برگشته و توبه کرده است. از اين به بعد به عبادت خدا مشغول مىشود و ديگر موشها را نخواهد خورد. تصميم گرفته که جشن عروسى به پا کند و دوست و دشمن را دعوت نمايد. هر کس خير او را مىخواهد قدمش بر سر چشم هر جا که موشى هست به ديدن گربهٔ عابد بشتابد تا آشتى کرده، با او دوست شود. |
اين خبر ده به ده منتشر شد. موشهاى خانگى و صحرائى که به هم مىرسيدند مىگفتند: 'شنيدهاي؟ گربه از حج برگشته و زن گرفته و ما را به عروسى دعوت کرده است؟ بايد برويم سلامش کنيم و مبارکباد بگوييم.' موشان غرق شادى و اميد بودند و فرياد مىزدند که: 'خدايا چه سعادتي! ديگر ترسى نداريم و مىتوانيم آسوده برويم و بيائيم، زيرا که يک دشمن داشتيم و خطر او بحمدالله رفع شد!' |
براى تهنيت گربهٔ عابد، موشان بهترين جامهٔ خود را در بر کردند لباسهاىتر و تميز و سفيد پوشيدند و کلاههاى رنگارنگ به سر گذاشته، کفشهاى نو به پا کردند. ماده موشها هم سفيد آب ماليدند و با پوست درخت گردو، لبهايشان را سرخ کردند. چشمها را سرمه کشيدند، و گونهها را سرخاب ماليدند. زيورهاى درخشان را بيرون آوردند و خود را آراستند. پيراهنهاى ابريشمى پوشيدند و روبندهاى حرير انداختند. روسرىهاى منگولهدار را جلوى پيشانى خود گره زدند. بچهها را هم لباس عيد پوشاندند. به تدارک پيشکشى پرداختند. تخممرغ و انجير خشک و ميوه و گردو و کشمش و خرما و گندم و باقلا فراهم کردند. هر چه بهتر از آن نداشتند در طبقها گذاشتند تا به گربهٔ عابد هديه کنند. |
گربه هم وسايل پذيرائى را به دقت آماده کرد. خانهاش را حصير و قالى فرش کرد. همهٔ سوراخ و سنبهها را بست. تخت خود را گوشهاى قرار داد و با تشکهاى رنگارنگ و بالشها آراست. يک سوراخ بيشتر باز نگذاشت و آن هم راه ورود موشها بود. يک بچه گربه را هم دم اين سوراخ گذاشت و مأمور کرد که موشها را تا پاى تخت او راهنمائى کند. بعد به آرايش خود پرداخت. پيراهن ابريشمى سرخرنگ پوشيد و روى آن روپوش حرير به سفيدى برف دربر کرد و عمامه سبز به رسم حجاج به سر نهاد و بر تخت جلوس کرد و منتظر مهمانان شد. |
اول موشهاى ماده در حالىکه به يک دست هدايا و به دست ديگر کودکان خود را داشتند از در وارد شدند. موشهاى صحرائى هم دسته به دسته بهدنبال ايشان داخل گشتند. بچه گربه، موشهاى ماده را به پاى تخت عابد راهنمائى کرد و آنها سر و دست گربه زاهد را بوسيدند و گفتند: 'اى گربه عابد، سلامت باشي! احوالت چطور است حاجى عمو! خدا را شکر که صحيح و سالم برگشتي.' |
موشهاى صحرائى هم پيش رفتند و تعظيمکنان گفتند: 'عمرت دراز و خوش باد! از اشياء متبرکى که از مکه با خود آوردهايد قدرى هم به ما ببخشيد.' |
گربه، با وقار تمام سبيلهاى خود را ليسيد و گفت: 'قدمتان مبارک باشد! تازه از حج برگشتهام. ديگر از من نترسيد. از اين به بعد پيوند محبت ميان ما محکم خواهد بود. پيش بيائيد! بفرمائيد! من به کعبه قسم خوردم که ديگر موش نگيرم. ' |
بعد با صداى تحکمآميزى به موشهاى کمرو گفت: 'بيائيد پهلوى من بنشينيد، نترسيد.' بچه گربه همه هديهها را جمع کرد و در محل مطمئنى گذاشت. خانه از مهمانان پر شد. همه به هم مىگفتند: 'ببينيد چطور از پيشانيش نور صلاح و تقوا مىبارد. از مکه بهشت و سعادت را همراه آورده است!' زمين و ديوار و بام خانه پر از موش بود. |
همين که گربهٔ عابد مطمئن شد که همهٔ موشهاى اطراف و نواحى در خانهاش جمع شدهاند، به بچه گربه اشاره کرد و گفت: 'در را ببند و حاضر باش، يک موش هم نبايد از دست ما در برود!' |
اول از موشهاى خانگى که نزديکش بود شروع کرد و همه را بلعيد و بعد به موشهاى درشت که در دامش افتاده بودند و خلاصى نداشتند پرداخت. |
فقط يک موش که پير بود توى خانه نيامده بود و دم در ايستاده، تماشا مىکرد و منتظر بود موشهائى که داخل شده بودند بيرون بيايند. موش پير به گربهٔ عابد بانگ زد که: 'من به تو اعتماد ندارم. سبوس آرد نمىشود، دشمن هم دوست نمىشود.' اين را گفت و رفت و هزاران موش را گربه دو روزه بلعيد و همان يکى جان به سلامت برد. |
قصهٔ من مثل جوى آب روان است و براى آقايان نقل کردهام. |
- گربهٔ عابد |
- قصههاى عاميانه ـ ص ۱۳۷ |
- گردآورنده: مرسده، زير نظر نويسندگان انتشارات پديده |
- انتشارات پديده، چاپ اول ۱۳۴۷ |
- به نقل از: فرهنگ افسانههاى مردم ايران ـ جلد دوازدهم ـ علىاشرف درويشيان ـ رضا خندان (مهابادي)، نشر کتاب و فرهنگ، چاپ اول ۱۳۸۲ |
همچنین مشاهده کنید
- قاضیدانا
- سه برادر که شاگرد عموشون شدند
- شیرزاد (۵)
- گلنار
- درخت سحرآمیز
- شاهزاده ابراهیم و شاهزاده اسماعیل (۴)
- گرگ کور و روزیش
- سبزگیسو(۲)
- گوشوارهٔ زیبا (۲)
- ملکمحمد
- پیرزن و گربه
- قصهٔ ملّا
- شاهزاده ابراهیم و شاهزاده اسماعیل
- مطیع و مطاع
- گنجشک دنبکزن
- داستان دو برادر
- کچل دهاتی که به مقام داماد شاه رسید (۲)
- گوردله
- قصهٔ آه
- پسر کفشدوز
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران اسرائیل غزه روسیه مجلس شورای اسلامی نیکا شاکرمی روز معلم معلمان رهبر انقلاب مجلس بابک زنجانی دولت
هلال احمر یسنا آتش سوزی قوه قضاییه پلیس تهران بارش باران سیل شهرداری تهران آموزش و پرورش فضای مجازی سازمان هواشناسی
حقوق بازنشستگان بانک مرکزی قیمت خودرو قیمت طلا قیمت دلار بازار خودرو خودرو دلار سایپا ایران خودرو کارگران تورم
سریال تلویزیون نمایشگاه کتاب مسعود اسکویی عفاف و حجاب سینما سینمای ایران دفاع مقدس موسیقی
رژیم صهیونیستی آمریکا جنگ غزه فلسطین حماس اوکراین چین نوار غزه ترکیه انگلیس ایالات متحده آمریکا یمن
استقلال فوتبال علی خطیر پرسپولیس سپاهان باشگاه استقلال لیگ برتر ایران تراکتور لیگ برتر رئال مادرید لیگ قهرمانان اروپا بایرن مونیخ
هوش مصنوعی تلفن همراه گوگل اپل آیفون همراه اول تبلیغات اینستاگرام ناسا
فشار خون کبد چرب بیمه بیماری قلبی کاهش وزن دیابت داروخانه