پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

به یک پیمانه با ساقی چنان بستیم پیمان را


به یک پیمانه با ساقی چنان بستیم پیمان را    که تا هستیم بشناسیم از کافر مسلمان را
به کوی می‌فروشان با هزاران عیب خوشنودم    که پوشیده‌ست خاکش عیب هر آلوده دامان را
تکبر با گدایان در میخانه کمتر کن    که اینجا مور بر هم می‌زند تخت سلیمان را
تو هم خواهی گریبان چاک زد تا دامن محشر    اگر چون صبح صادق بینی آن چاک گریبان را
نخواهد جمع شد هرگز پریشان حال مشتاقان    مگر وقتی که سازد جمع آن زلف پریشان را
دل و جان نظر بازان همه بر یکدیگر دوزد    نهد چون در کمان ابروی جانان تیر مژگان را
کجا خواهد نهادن پای رحمت بر سر خاکم    کسی کز سرکشی برخاک ریزد خون پاکان را
گر آن شاهد که دیدم من ببیند دیده‌ی زاهد    نخست از سرگذارد مایه‌ی سودای رضوان را
من ار محبوب خود را می‌پرستم، دم مزن واعظ    که از کفر محبت اولیا جستند ایمان را
دمی ای کاش ساقی، لعل آن زیبا جوان گردد    که خضر از بی‌خودی بر خاک ریزد آب حیوان را
فروغی، زان دلم در تنگنای سینه تنگ آید    که نتوان داشت در کنج قفس مرغ گلستان را


همچنین مشاهده کنید