چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

ای بر شفق نهاده از شام زلف خالی


ای بر شفق نهاده از شام زلف خالی    بر گرد ماه بسته از رنگ شب هلالی
چون ماه عید جویم هر شب ترا، ولیکن    ماهی چنان نبیند جوینده، جز به سالی
ما کمتریم از آن سگ کو بر در تو باشد    زان بر در تو ما را کمتر بود مجالی
میخواستم که: جایت بر چشم خود بسازم    از دل نمیروی خود بیرون به هیچ حالی
روزی نبود روزی کان روی را ببینم    ای روز من شب تو، آخر کم از خیالی
از آفتاب رویت من همچو سایه دورم    و آنگاه با رخ تو هر ذره را وصالی
مشتاق آن دهان را صبری تمام باید    کان کام بر نیاید بی‌رنج احتمالی
با خاک آستانت تا خوپذیر گشتم    دیگر نظر نکردم بر منصبی و مالی
از اوحدی بگردان بیداد شحنه‌ی غم    تا از غمت ننالد پیش ملک تعالی


همچنین مشاهده کنید