یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا
قصهٔ آقا کوزه
يکى بود يکى نبود. |
يه کوزهاى بود. يه روز صبح سرپوششو گذاشت و راه افتاد و بره شيره دزدي. رفت و رفت و رفت .... تا تو راه رسيد به يه کژدم. |
کژدم ازش پرسيد: 'کوزه کجا؟' |
کوزه گفت: 'زهر مار و کوزه، درد و کوزه! ... بگو آقا کوزه.' |
کژدم گفت: 'آقا کوزه کجا؟' |
کوزه گفت: 'ميرم شيره دزدي.' |
کژدم گفت: 'منم مىبري؟' |
کوزه گفت: 'بيا بريم.' و با همديگه راه افتادن. |
يک کمى که رفتن رسيدن به يه سوزن جوالدوز: |
جوالدوز گفت: 'کوزه کجا؟' |
کوزه گفت: 'زهر مار و کوزه، دردو کوزه! .... بگو آقا کوزه.' |
بعد که جوالدوز اينجور گفت و جوابشو شنيد، اونم راه افتاد و همراهشون رفت. کمى که رفتند رسيدند به يک کلاغ و بعدم به يه مرغ و همه با هم به راه افتادن بهطرف خونهاى که قرار بود برن شيرهدزدي.... |
وقتى از در وارد مىشدن، کلوخ پشت در گفت: 'به منم شيره ميدن؟' |
کوزه گفت: 'آره، به تو هم شيره ميديم.' |
انوخت کوزه به مرغ گفت: 'تو برو تو اجاق.' |
کژدم را گذاشت تو قوطى چخماق، جوالدوزه هم رفت تو قوطى کبريت و کلاغم رفت نشست سر در حياط. |
کوزه رفت سراغ تا غار شيره و قورت قورت دهنشو پر کرد. يه هو صاحبخانه از خواب بيدار شد و به زنش گفت: 'زن، پاشو که دزد اومده.' |
زن گفت: 'مرد بگير بخواب، دزد کدومه؟' |
و هر دوشون گرفتن خوابيدن. |
کمى بعد، زنه از خواب بيدار شد و به شوهره گفت: |
'مرد پاشو پاشو، انگار دزد اومده' |
مرد گفت: 'زن بگير بخواب دزد کدومه؟' |
زن پاشد سرشو از پنجره درآورد. کلاغه که اينو ديد پريد سر زنهرو نوک زد زن گفت: 'واى واي!' ، و رفت سراغ قوطى کبريت که ببينه چه خبره. کبريتو که ورداشت، جوالدوزه فرور رفت تو دستش!... زن قوطى رو انداخت و فرياد زنون رفت که سنگ چخماقو ورداره که کژدم دستشو نيش زد. |
زن گفت: 'اى واي، اى واي!' و رفت که از اجاق آتيش ورداره بلکه بتونه چراغو روشن کنه که يه مرتبه مرغه از بالاى اجاق بال و پرى زد و چشماى زنه پر از خاک و خاکستر شد. کوزه که ديگه حالا شکمشو پر شيره کرده بود و غلتون غلتون داشت مىرفت، دم در که رسيد کلوخ پشت در گفت: 'پس سهم ما کو؟' |
کوزه گفت: 'بذا برم، بذا برم. همين حالا صاحبخونه سر مىرسه، سهمت باشه براى بعد.' |
کلوخه که دلخور شده بود، با يه حرکت تنه شو زد به کوزه و کوزه رو تيکه تيکه کرد و شيرهها ريخت روزمين!.... |
صبح که شد بچهها تو کوچه جمع شده بودن و تيکه سفالها رو مىليسيدن.... |
- قصهٔ آقا کوزه |
- قصههاى عاميانه ـ ص ۱۵۴ |
- گردآورنده: مرسده. |
- انتشارات پديده، چاپ اول ۱۳۴۷ |
- به نقل از: فرهنگ افسانههاى مردم ايران ـ جلد دهم، علىاشرف درويشيان ـ رضا خندان (مهابادي)، نشر کتاب و فرهنگ، چاپ اول ۱۳۸۱ |
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
حسین امیرعبداللهیان مصر سازمان همکاری اسلامی دولت امیرعبداللهیان سیستان و بلوچستان انتخابات جنگ مجلس شورای اسلامی دولت سیزدهم حجاب مجلس
تهران سیل شهرداری تهران هواشناسی بارندگی سازمان هواشناسی باران فضای مجازی یسنا آتش سوزی هلال احمر آموزش و پرورش
هوش مصنوعی یارانه تورم خودرو قیمت خودرو قیمت دلار قیمت طلا مسکن دلار بازار خودرو بانک مرکزی حقوق بازنشستگان
تلویزیون صدا و سیما مسعود اسکویی مهران غفوریان موسیقی صداوسیما سریال سینمای ایران سازمان صدا و سیما
غزه رژیم صهیونیستی اسرائیل فلسطین جنگ غزه آمریکا اوکراین انگلیس یمن نوار غزه ایالات متحده آمریکا جنگ اوکراین
فوتبال رئال مادرید پرسپولیس استقلال سپاهان لیگ برتر بازی باشگاه استقلال باشگاه پرسپولیس علی خطیر جواد نکونام بایرن مونیخ
اینستاگرام اپل ناسا عکاسی تبلیغات گوگل کولر
کبد چرب