دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

شیخی که از سگی پلید دامن در نچید


در بر شیخی سگی می‌شد پلید    شیخ از آن سگ هیچ دامن در نچید
سایلی گفت ای بزرگ پاک باز    چون نکردی زین سگ آخر احتراز
گفت این سگ ظاهری دارد پلید    هست آن در باطن من ناپدید
آنچ او را هست بر ظاهر عیان    این دگر را هست در باطن نهان
چون درون من چو بیرون سگست    چون گریزم زو که با من هم تگ است
ور پلیدی درون اندکیست    صد نجس بیشی که این قله یکیست
گرچه اندک حیرت آمد بند راه    چه به کوهی بازمانی چه به کاه


همچنین مشاهده کنید