سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا

همی بود شاپور با داد و رای


همی بود شاپور با داد و رای    بلنداختر و تخت شاهی به جای
چو سی سال بگذشت بر سر دو ماه    پراگنده شد فر و اورنگ شاد
بفرمود تا رفت پیش اورمزد    بدو گفت کای چون گل اندر فرزد
تو بیدار باش و جهاندار باش    جهاندیدگان را خریدار باش
نگر تا به شاهی ندارد امید    بخوان روز و شب دفتر جمشید
بجز داد و خوبی مکن در جهان    پناه کهان باش و فر مهان
به دینار کم ناز و بخشنده باش    همان دادده باش و فرخنده باش
مزن بر کم‌آزار بانگ بلند    چو خواهی که بختت بود یارمند
همه پند من سربسر یادگیر    چنان هم که من دارم از اردشیر
بگفت این و رنگ رخش زرد گشت    دل مرد برنا پر از درد گشت
چه سازی همی زین سرای سپنج    چه نازی به نام و چه نازی به گنج
ترا تنگ تابوت بهرست و بس    خورد گنج تو ناسزاوار کس
نگیرد ز تو یاد فرزند تو    نه نزدیک خویشان و پیوند تو
ز میراث دشنام باشدت بهر    همه زهر شد پاسخ پای‌زهر
به یزدان گرای و سخن زو فزای    که اویست روزی ده و رهنمای
درود تو بر گور پیغمبرش    که صلوات تاجست بر منبرش


همچنین مشاهده کنید