شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا
ساحر و لعدان
بىبىئى که تو باشي، يه نفر گلهدونى داشت. هر شب که شير مىدوشيد، يه ساحر تو خس (لباس) حيوون مىرفت و مىاومد تمام شيرها و تمام ماستها را و هرچه را زده بود، مىاسد و مىرفت. خانواده چوپون هر شو خودشون به چشم خودشون مىديدن، مىديدن که ساحر مىره تو اتاقى که ديگهاى شير نهادن.- و البت بايد بدونى که قصه راسه - نزديک چاه مبارکه عسلويه اين چوپون زندگى مىکرده. خوب، دردسرت ندهم اين همينطور و همينطور داروندار اينارو مىبرده، تا وقتى چوپون عاجز مىشه و زن و بچهش هم همينطور. مىگن: بابا ما زحمتى مىکشيم. مشتى حيوون هم داريم، اما هرچه شير مىدوشيم و دوغ و ماست مىکنيم، اين ساحر مىآد مىستونه و مىره. |
خلاصه، چوپون رفت، به يه نفر به اسم لعدان گفت که بهره داشت. يعنى با جن و پريون و تمام اينها رابطه داشت. خوب، اين مثل شاه مرتضى بود که با همهٔ جنها سروکار داشت. - حتماً مىشناسيش. خودت بچهٔ جفره هستي. اين چيزها بهتر مىفهمى - خلاصه، چوپون رفت و به لعدان گفت: دستم به دومنت يه ساحرى همچين قصهاى ساز کرده. حالا چه کنيم؟ لعدان گفت: چه موقع مىآد؟ گفت: غروب. لعدان گفت: فردا برنامهٔ شير و ماست مثل هر شب بذارين تا من تکليفم با اين ساحر روشن کنم. |
لعدان فردا غروب اومد و نشست و ديد بله ساحر داره مىآد. لعدان گفت: نترسين زمانى که اين خواست بره، من هم دنبالش راه مىافتم و مىگيرمش. زنک ساحر اومد و رفت تو اتاق و تميز و مرتب هرچه شير و ماست و دوغ بود ورداشت و حرکت کرد. لعدان رفت دنبالش. مىخواست بشناسدش که پيش از اون که ساحر بشه زن که بوده، زن که نبوده. خلاصه، بىبىئى که تو باشي، تا بيابون تاريک رفت دنبالش. اين رفت، اونم رفت. همينجور رفت. دور زد، دور زد، تا آخر کارى خيز ورداشت و گرفتش. موقعى که زنک رو گرفت، ديگه نه اين حس داشت نه او. دو تاشون افتادن تو بيابون. لعدان تا رسيد گيسوهاى زن رو دور دست پيچوند و خوابوندش تو خاکهاى و هى گردوندش و خس حيوون را عق زد و زنک را شناخت که زن کى هست و زن کى نيست که ساحر شده. |
حالا زنه که ديگه رازش رو خاک افتاده، افتاد به التماس که فلان کس تو را به خدا تو را به کتابى که مىپرستى ول کن برم. لعدان ول نکرد و گفت: آخه زن مو مىخوام بدونم انصافت کجا رفته. تو زن فلان کس هستي. چرا همچى کارى مىکني. چرا داروندار اين بدبختها رو ورمىداري. زن نشست به التماس، به عز و جز. سرتاپاش هم طلا مىزد، زن التماس مىکرد. مىترسيد لعدان اونو ورداره و ببره تو آبادى بسوزونه ... لعدان گفت: شوهر تو آبرو داره. بچههات آبرو دارن. من کارى نمىکنم. کاريت هم ندارم، اما يه حرف با تو دارم. از تاريخ امروز تا زمانى که هستى اگر روزى روزگارى از کنار اون رد شدى يا رفتى جلو چوپونى رو گرفتى يا اون طرفا سبز شدى يا يه وقتى شبحت تو خواب اونا يا هر کس ديگه ظاهر شد و زياد و کمى شد، اولاً - همهجا بانگ مىزنم که تو ساحر شدي. دوماً - خودت مىفهمى که تکهتکهات مىکنم و آبروت پيش همه مىبرم ... . |
خلاصه از او تاريخ اون زن نه پيدايش شد، نه اون طرفا رفت و چوپون و مردم چاه مبارک عسلويه هم خيالشون راحت شد و به خوشى و خرمى نشستن به زندگى کردن. |
- ساحر و لعدان |
- افسانهها و باورهاى جنوب - ص ۲۱ |
- گردآورنده: منيرو روانىپور |
- انتشارات نجوا - چاپ اول ۱۳۶۹ |
- به نقل از: فرهنگ افسانههاى مردم ايران - جلد هفتم، علىاشرف درويشيان - رضا خندان (مهابادي)، نشر کتاب و فرهنگ، چاپ اول ۱۳۸۰ |
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
امیرعبداللهیان حسین امیرعبداللهیان دولت سیزدهم دولت سیستان و بلوچستان جنگ انتخابات مجلس شورای اسلامی حجاب مجلس افغانستان حسن روحانی
ایران سیل تهران هواشناسی شهرداری تهران بارندگی سازمان هواشناسی باران فضای مجازی آتش سوزی هلال احمر آموزش و پرورش
مسکن بانک مرکزی دلار قیمت خودرو قیمت دلار قیمت طلا تورم ارز سهام عدالت بازار خودرو حقوق بازنشستگان ایران خودرو
مسعود اسکویی ایتالیا صدا و سیما تلویزیون بی بی سی دفاع مقدس مهران غفوریان موسیقی صداوسیما سریال سینمای ایران سازمان صدا و سیما
رژیم صهیونیستی فلسطین اسرائیل جنگ غزه حماس روسیه آمریکا انگلیس اوکراین نوار غزه ایالات متحده آمریکا جنگ اوکراین
فوتبال پرسپولیس استقلال سپاهان لیگ برتر رئال مادرید باشگاه استقلال جواد نکونام بازی علی خطیر باشگاه پرسپولیس بایرن مونیخ
اینستاگرام خواب آیفون دیابت اپل ناسا عکاسی تبلیغات موبایل گوگل
سلامت کبد چرب فشار خون گرما