شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

بهائیت؛ پیوند با بیگانه؛ خصومت با ملت


بهائیت؛ پیوند با بیگانه؛ خصومت با ملت
درک استعمار و استبداد وابسته به آن، به مثابۀ دو روی یک سکه، از واقعیت‌های بسیاری پرده برمی‌دارد که پاسخگوی پرسش‌های اساسی در مورد تحولات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی است. فرقه بهائیت که پیدایش و رشد خود را مرهون چنین فضایی بود بر اثر پیروزی انقلاب اسلامی و ایجاد شرایط ضداستعماری و استبدادستیزی، در کشورمان رو به افول نهاد، لیکن همچنان دشمنی خود را از بیرون مرزها با حمایت قدرت‌های استکباری ادامه می‌دهد. این نوشتار با هدف بررسی پیوند و ارتباط یادشده در اختیار خوانندگان قرار گرفته است.
میرزا علی‌محمد شیرازی (باب)، بنیان‌گذار آیین «بابیت»، در سال ۱۲۶۰ق ادعا کرد که باب و نایب خاصّ امام زمان شیعیان است و جمعی نیز (به انگیزه‏های گوناگون) به وی گرویدند. او بعداً پا را فراتر نهاد و داعیه‏های بزرگ‌تری چون مهدویت، رسالت و ربوبیت را مطرح ساخت و اتباع خویش را در کتاب خود: «بیان»، به رفتار تند و اعمال خشونت نسبت به مخالفان، یعنی مسلمانان، فراخواند[۱] که حاصل کار، آشوب و اغتشاش خونین بابیان در نقاط مختلف ایران بود و دستگاه حکومت (به زمامداری امیرکبیر) را برای بازگرداندن امنیت به کشور، به سرکوبی آنان وادار کرد.
به‌رغم ادعاهای شگفت و نوبه‌نویی که علی‌محمد باب داشت، و تبلیغاتی که پیروانش در بین مردم می‏کردند، وی در مناظراتی که با علمای ایران در اصفهان و تبریز انجام داد، نتوانست از عهدۀ اثبات مدعیات سنگین خویش برآید و این امر، همراه وجود خطاهای بسیار ادبی و علمی در آثار و الواح وی، مشتش را نزد علما، و به تبع آن‌ها، ملت، کاملاً باز کرد و مانع سرایت گسترده آیین وی در بین مردم ایران شد و اعدام او در تبریز نشان داد که تصور «قائم منجی» درباره او توهمی بیش نیست؛ چنان‌که اصل مسلّم «خاتمیت» نیز در اسلام، راه را بر هرگونه ادعای «نبوت و شریعت جدید» بسته بود.
در فرجام، پس از برطرف شدن گرد و غبارهای نخستین، پیروان باب، شمار اندکی از جمع انبوه ملت ایران را تشکیل می‏دادند که با هم‌وطنان (مسلمان و شیعه) خود، تضاد عمیق و گسترده فکری و فرهنگی داشتند و «تفوّق و سیطره» این گروه اندک بر چنین ملتی برای حاکمیت بخشیدن به آیین باب، بلکه اساساً برای «ادامه حیات و فعالیت» آن‌ها در بین این مردم، به طور طبیعی امکان نداشت. لاجرم، می‌بایست «نقطه اتکا»یی در بیرون از این ملت و کشور می‏یافتند که به مدد آن، کمر راست می‌کردند و بر ملت مسلمان و شیعه ایران، سروری می‌یافتند. و آن نقطه اتکا هم چیزی نبود جز دولت‌ها و کانون‌های استکباریی که از سال‌ها پیش، به تسخیر و غارت این سرزمین چشم دوخته بودند و با زور و نیرنگِ همان‌ها بود که «قفقاز» و «هرات» از ایران جدا شده بود؛ قدرت‌های سلطه‏جویی چون امپراتوری روس تزاری و بریتانیا، که «اسلام و روحانیت شیعه» را پایه وحدت، انسجام، تحرک و مقاومت ملت ایران در برابر بیگانگان تلقی می‌نمودند و از هر پدیده و جریانی که (به هر دلیل و انگیزه) در راستای مخالفت با این دو عنصر وحدت‏بخش و مقاومت‏زا، و تضعیف و نابودی آن، گام می‏زد، حمایت می‏کردند.
این گونه بود که جنبش بابیت و به‌ویژه بهائیت، از همان بدو امر، با قدرت‌های شیطانی و استعماری جهان، پیوند خورد و چون بریدگی و دوگانگی این دو فرقه با ملت مسلمان ایران، امری ذاتی، پایدار و علاج‏ناپذیر بود، این پیوند و تعامل در طی تاریخ، تا امروز تداوم یافت. به گونه‏ای که می‏توان گفت در این زمینه، ما همواره با یک اصل ثابت تاریخی روبه‌رو بوده و هستیم: هرگاه که در این سرزمین، ملت و رهبران اصیل دینی و سیاسی آن، زمام امور را در دست می‏گیرند و سرنوشت سیاسی و فرهنگی ایران، به دست خود ایرانی (ایرانی مسلمان، شیعه، عدالت‌خواه و ضدّ استعمار) رقم می‏خورَد، بهائیت (همپای استعمارگران و ایادی رنگارنگ آنان) در آفاق این سرزمین به محاق می‏رود، و متقابلاً هرگاه، با زور و نیرنگ مستکبران، رجال اصیل ملی و دینی (از امیرکبیر تا مدرس و...) از عرصه سیاست اخراج می‌شوند و وابستگان به قدرت‌های شیطانی (از میرزا آقاخان نوری تا کودتاچیان ۲۸ مرداد ۱۳۳۲) مسند حکومت ایران را اشغال می‏کنند، بهائیت از محاق بیرون می‌آید و حتی بر صدر می‏نشیند و از پزشک مخصوص دربار تا رئیس و اعضای دولت را از آنِ خود می‏سازد ــ ماجرایی که هر دو روی آن، دقیقاً و با ابعادی گسترده و عمیق، در دوران رژیم پهلوی و سپس پیروزی انقلاب کبیر اسلامی ایران تکرار شد.
ارتباط و تعامل فرقۀ بهائیت، از همان بدوِ پیدایش، با قدرت‌های استکباری، از فصول مهم و عبرت‏انگیز تاریخ این فرقه است که اخبار مربوط به آن، نه تنها در مآخذ غیر بهائی انعکاس دارد، بلکه شواهد و آثار آن را می‏توان در لابه‌لای متون و منابع خود این فرقه نیز دید و مشاهده کرد.
با این تذکر که بحث در این باره، گستره و عمق بسیار دارد، در زیر نمونه‏وار به گوشه‏هایی از پیوند مستمر بهائیت با کانون‌های استعماری زمانه (روسیه، انگلیس، امریکا، صهیونیسم و رژیم پهلوی) اشاره ‏شده است.
● بهائیت و استعمار روس تزاری‏
راجع به پیوند بابیت و بهائیت، به‌ویژه حسینعلی بهاء (بنیان‌گذار بهائیت) با امپراتوری متجاوز تزاری، که کارنامه‏ای آکنده از ستم و تجاوز مستمر به ایران اسلامی و دیگر کشورهای مسلمان منطقه دارد، شواهد و قرائن زیادی در تاریخ وجود دارد که شرح آن کتابی مبسوط می‏طلبد.
از اتهام حسینعلی بهاء (و برادرش صبح ازل) به خبرچینی برای سفارت روسیه در منابع غیر بهائی[۲] که بگذریم، به موارد زیر می‏رسیم که مآخذ معتبر خود بهائیت (همچون «مقالۀ شخصی سیاح» نوشتۀ عباس افندی، «قرن بدیع» نوشتۀ شوقی افندی، «تلخیص تاریخ نبیل زرندی» و...) بدان تصریح کرده‌اند: وعده ملا محمدعلی حجت (رهبر بابیان شورشگر در زنجان) به اتباع خویش مبنی بر آمدن تزار روس به حمایت آن‌ها،[۳] تلاش دریابیگی روسیه برای‏ حفظ جان حسینعلی بهاء (در زمان تجمع بابیان در قلعۀ شیخ طبرسی مازندران) از گزند مأموران دولت ایران در زمان محمدشاه قاجار، و خوشحالی او و کارگزارانش از رفع این خطر به علت مرگ شاه ایران،[۴] اقدام کنسول روسیه در تبریز مبنی بر نقاشی از جنازۀ‏ علی‌محمد باب و فرد همراه او پس از اعدام،[۵] حضور منسوبان نزدیک حسینعلی بهاء همچون برادر بزرگ او (میرزا حسن نوری)[۶] و نیز شوهر خواهرش (میرزا مجید خان آهی) به عنوان منشی در سفارت روسیه در تهران،[۷] پناهندگی حسینعلی (ترور نافرجام ناصرالدین‌شاه به دست بابیان) به سفارت روس در زرگنده و حمایت علنی سفارت از وی (به عنوان «امانت دولت روس») و حتی تقاضای سفیر از حسینعلی که به روسیه رود و از پذیرایی دولت تزاری بهره‏مند شود،[۸] همراهی مأمور سفارت‏ روس با حسینعلی تا مرز بغداد، هنگام تبعید وی از سوی ناصرالدین‌شاه به عراق[۹] (برای محفوظ ماندن جان وی از گزند دولت و ملت ایران)؛ صدور لوح از سوی حسینعلی به افتخار تزار (نیکلاویچ الکساندر دوم) در تشکر از کمک سفیر روسیه به وی در زمان حبس در زندان ناصرالدین‌شاه و درخواست علوّ مرتبه برای تزار بابت این حمایت!،[۱۰] حمایت روس‌ها از «حزب مظلوم» بهائیت،[۱۱] و بالاخره، تشکیل اولین مرکز تبلیغاتی مهم بهائی‌ها در جهان (با نام مشرق‌الاذکار) با حمایت رسمی روس‌های تزاری در عشق‌آباد (واقع در قلمرو روسیه) و ادامۀ این حمایت تا پایان عمر امپراتوری تزاری.
نکات یادشده در بالا، به‌وضوح از وجود پیوند میان بهائیت و امپریالیسم تزاری حکایت می‏کند. این پیوند تا آن حد مستحکم بوده است که فردی چون میرزا ابوالفضل گلپایگانی (مشهور‏ترین مبلّغ و نویسندۀ بهائی در عصر خویش) در اشاره به یکی از این حمایت‌ها، از «دولت قویّۀ بهیّۀ روسیه» با دعای «اطال الله ذیلها من المغرب الی المشرق و من الشمال الی الجنوب» (یعنی، خداوند قلمرو دولت بهیه روسیه را از مغرب تا مشرق و از شمال تا جنوب بگستراند) یاد ‏کرده و شایسته دانسته است که: «جمیع» بهائیان «به دعای دوام عمر و دولت و ازدیاد حشمت و شوکت اعلیحضرت امپراتور اعظم الکساندر سوم و اولیای دولت قوی‌شوکتش اشتغال ورزند.»[۱۲]
● بهائیت و انگلیس‏
عبدالبهاء (فرزند و جانشین حسینعلی بهاء) نیز در ادامۀ سیاست پدر، روابط با روس تزاری را تا حدود جنگ جهانی اول ادامه داد[۱۳] و پس از آن تاریخ به علت تضعیف و فروپاشی امپراتوری تزاری، لندن را به جای پایتخت تزار برگزید و در قضیۀ اشغال نظامی قدس توسط ژنرال النبی (فرماندۀ قشون بریتانیا) در بحبوحۀ جنگ جهانی اول، انبارهای آذوقۀ خویش را به روی سربازان گرسنۀ انگلیسی گشود و راه را برای سیطرۀ آن‌ها بر قشون مسلمان عثمانی هموار کرد.[۱۴] پس از سلطۀ انگلیسی‌ها بر قدس نیز در لوحی که خطاب به نصرالله باقراوف ــ و درواقع بهائیان ایران ــ صادر نمود با خوشحالی از اشغال فلسطین توسط بریتانیا یاد کرد و نوشت: «در الواح، ذکر عدالت و حتی سیاست دولت فخیمۀ انگلیس مکرر مذکور، ولی حال مشهود شد و فی‏الحقیقه اهل این دیار بعد از صدمات شدیده به راحت و آسایش رسیدند.»[۱۵] در نوشته‌ای دیگر، وی سلطۀ غاصبانۀ انگلیس بر قدس را «برپا شدن خیمه‏های عدالت» شمرد، خداوند را بر این نعمت بزرگ! سپاس گفت و تأییدات جرج پنجم، امپراتور بریتانیا، را مسئلت کرد و خواستار جاودانگی سایۀ گستردۀ این امپراتور دادگستر! بر آن سرزمین گردید![۱۶]
مواضع عبدالبهاء به سود انگلیس، آن چنان جمال پاشا (حاکم و فرماندۀ دولت مسلمان عثمانی) را که با ارتش بریتانیا می‏جنگید، عصبانی کرد که تهدید نمود: «اگر به‌زودی مصر را فتح کند، در مراجعتش عبدالبهاء را به صلاّبه خواهد کشید.»[۱۷]
قبلاً نیز عباس افندی (در سفری که سال ۱۹۱۱ به اروپا کرده بود) در یکی از نطق‌های خود این گونه به انگلیسی‌ها گفته بود: «اهالی ایران بسیار مسرورند از اینکه من آمدم اینجا. این آمدن من اینجا سبب الفت بین ایران و انگلیس است. ارتباط تام... [بین دو کشور] به درجه‏ای می‏رسد که به‌زودی از افراد ایران، جان خود را برای انگلیس فدا می‏کنند...»![۱۸]
پیداست که این گونه اندیشه‏ها، بهائیان را به صورت انسان‌های «خنثی و بی‏خطر»، بلکه «رام و فرمان‌بردار» برای استعمار فزون‌خواه بریتانیا درمی‌آورد و متقابلاً توجه و تلطّف خاصّ لندن را نسبت به آنان برمی‏انگیخت.
محمدرضا آشتیانی‌زاده، نمایندۀ مشهور مجلس شورای ملی در عصر پهلوی، گفته است: «در سفارت انگلیس اگر می‏خواستند از ایرانیان استخدام کنند، حتماً یا یهودی یا ارمنی یا بهائی، گهگاه زرتشتی و برای مشاغل نازل‌تر از قبیل فراشی و نامه‏بری و نامه‏رسانی و باغبانی و دربانی و غلامی از پیروان علی اللهی (غُلاه) برمی‏گزیدند و به عبارت دیگر، مستخدمین بومی سفارت انگلیس، از هر فرقه‏ای بودند غیر از شیعۀ اثنی‏عشری... .»[۱۹] همچنین، به گواهی شاهدان عینی، بهائیان در دوران قیمومت بریتانیا بر فلسطین به مقامات حساس دولتی گمارده شدند. آقای فضل‌اللَّه کیا، عضو کنسولگری ایران در فلسطین در زمان قیمومت انگلیس بر آن سرزمین، نوشته است: «پس از استقرار حکومت انگلیس در فلسطین، بهائیان آزادی کامل پیدا کرده و در بالای کوه کارمل باغ مفصلی... احداث نمودند... که چند تن از سرکردگان بهائیان در آن محوّطه دفن شده‏اند... در ایام مأموریت این جانب، شوقی افندی... عنوان رهبری داشت... بهائیانِ سرزمین‌های فلسطین، شرق اردن و قبرس، اصولاً مورد توجه و اطمینان کامل مقام‌های انگلیسی حکومت فلسطین بودند و اکثر آن‌ها در مقام‌های حسّاس دولتی مانند فرمانداری، ریاست ثبت اسناد و مأموریت‌های خیلی بالایی در این سرزمین دیده می‏شدند.»[۲۰]
متأسفانه این اعتماد و لطف، به قیمت کارگزاری و احیاناً جاسوسی برای امپریالیسم بریتانیا به‌دست آمده بود. خان ملک ساسانی، مورخ مطلع، خاطر نشان ‏ساخته است که «...بعد از جنگ بین‌المللی اول که حکومت شوروی در روسیه برقرار شد، در عشق‌آباد که مرکز اجتماع و عملیات بهائی‌ها بود، بالشویک‌ها درون مشرق‌الاذکار شبکۀ جاسوسی به نفع انگلیس‌ها کشف کرده و قریب یکصد نفر از وجوه بهائی‏های آنجا را معدوم ساختند.»[۲۱]
● بهائیت و امریکا
عباس افندی در سال‌های ۱۹۱۱ــ ۱۹۱۳ سفری به اروپا و امریکا کرد و سخنرانی‏های متعددی در مجامع و محافل مختلف این دو منطقه ایراد کرد.
در سخنرانی‏های عباس افندی در امریکا، چند نکتۀ درخور تأمل به چشم می‏خورد: ۱ــ تأکید مکرر بر لزوم ترک تعصبات گوناگون، از جمله، تعصبات ملّی و میهنی، و تخطئۀ «مطلق» این تعصبات، و افتخار به اینکه بهائیان ایران، تحت تأثیر تعالیم حسینعلی بهاء، از این گونه تعصبات، به دورند؛ ۲ــ طرح این ادعا که «حکومت امریکا در نهایت عدالت» عمل می‏کند، مساوات در این کشور کاملاً جاری است، و «دولت و ملت امریکا، به هیچ وجه اندیشۀ استعمار و تصرف کشورهای دیگر را در سر ندارند و اقداماتشان صرفاً جنبۀ انسان‌دوستانه دارد؛ ۳ــ تأکید بر غنی بودن منابع زیرزمینی و بهره‏برداری‌نشدۀ ایران (بخوانید: نفت) و امتیاز ویژۀ ایران از این حیث برای «تجارت و منفعت» سرمایه‌داران امریکایی، و تشویق آن جماعت به آمدن به ایران و استخراج معادن این کشور (که لازمۀ آن، کسب امتیازات اقتصادی در ایران است).
الف‌) دربارۀ نکتۀ اول (تخطئۀ مطلق تعصب وطنی و میهنی)، باید گفت پیشوای بهائیت در نطق‌های خویش، به کرات به عنوان پنجمین «تعلیم حضرت بهاء‌الله»، اعلام کرده است که هر نوع تعصب (دینی، مذهبی، سیاسی، و حتی تعصب وطنی) هادم بنیان انسانی است و «با وجود» آن «ممکن نیست عالم انسانی ترقی نماید»[۲۲] و لاجرم «باید این تعصبات را ترک نمود.»[۲۳] «اصل، وطن‏ قلوب است، انسان باید در قلوب توطن کند نه در خاک. این خاک مال هیچ کس نیست، از دست همه بیرون می‏رود؛ اوهام است، لکن وطن حقیقی، قلوب است.»[۲۴]
ضمناً لحن کلام و شیوۀ طرح مسأله از سوی عباس افندی در امریکا، القاگر این تصور است که اولاً تعصبات ملی و وطنی، مطلقاً بد است و هیچ نوع و گونه‏ای از آن، در هیچ زمان و مکان (حتی آنجا که ملتی در برابر تجاوز بیگانه، از آن به عنوان سپر بهره می‏جوید) نیکو و پسندیده نیست. ثانیاً ترک این تعصبات، فقط برای امریکاییان (که کشورشان در معرض هیچ حمله و تجاوزی قرار ندارد) امری پسندیده و ضروری نیست، بلکه ایرانی‌ها نیز (که در آن تاریخ، کشورشان شدیداً در معرض تجاوز استعمار روس و انگلیس قرار داشت) از سوی پیشوایان بهائیت به ترک (مطلق) این تعصبات موظف بودند و لذا عباس افندی در یکی از این نطق‌ها، افتخار کرده است که «الآن در ایران» در اثر «نورانیت بهاء‌الله... خلقی پیدا شده‏اند که... به جمیع خلق عالم مهربان‌اند... نهایت آرزویشان صلح عمومی است... تعصباتی ندارند: تعصب مذهبی ندارند... تعصب وطنی ندارند، تعصب سیاسی ندارند... از جمیع این تعصبات آزادند. روی زمین را یک وطن می‏دانند و جمیع بشر را یک ملت می‏دانند... .»[۲۵]
ب‌) در خصوص نکتۀ دوم (عدالتگری حکومت امریکا، و گرایش‌نداشتن دولت و ملت آن کشور به استعمار و تصرف کشورهای جهان)، در خطابۀ عباس افندی (مورخ ۱۲ مه ۱۹۱۲.م/شب ۲۵ جمادی‌الاول ۱۳۳۰.ق) آمده است که «..چون من به امریکا آمدم دیدم جمعی همه حامی صلح‏اند، و اهالی در نهایت استعداد، و حکومت امریکا در نهایت عدالت، و مساوات بین بشر جاری است، لهذا من آرزویم چنان است که اول پرتو صلح از امریکا به سایر جهان برافتد. اهالی امریکا بهتر از عهده [استقرار صلح در جهان‏] برآیند، زیرا مثل سایرین نیستند. اگر انگلیس بر این امر برخیزد گویند به جهت منافع خویش مبادرت به این امر نموده، اگر فرانسه قیام نماید گویند به جهت محافظت مستعمرات خود برخاسته، اگر روس اعلان کند گویند برای مصالح سلطنت خود تکلّم کرده، اما دولت و ملت امریکا مسلّم است که نه خیال مستعمراتی دارند نه در فکر توسیع دایرۀ مملکت هستند و نه درصدد حمله به سایر ملل و ممالک، پس اگر اقدام کنند، مسلّم است که منبعث از همّت محض و حمیّت و غیرت صرف است. هیچ مقصدی ندارند... .»[۲۶]
ج‌) دربارۀ نکته سوم (تشویق سرمایه‌داران امریکایی به آمدن به ایران و کسب امتیازات) نیز اظهارات عباس افندی در کنگرۀ ارتباط شرق و غرب (تالار کتابخانۀ ملی واشنگتن، ۲۰ آوریل ۱۹۱۲.م/۳ جمادی‌الاول ۱۳۳۰.ق) شایان دقت و تأمل است: «امشب من نهایت سرور دارم که در همچو مجمع و محفلی وارد شدم. من شرقی هستم، الحمدلله در مجلس غرب حاضر شدم و جمعی می‏بینم که در روی آنان نور انسانیت، در نهایت جلوه و ظهور است و این مجلس را دلیل بر این می‏گیرم که ممکن است ملت شرق و غرب متحد شوند و ارتباط تام به میان ایران و امریکا حاصل گردد. زیرا برای ترقیّات مادیه ایران بهتر از ارتباط با امریکاییان نمی‏شود و هم از برای تجارت و منفعت ملت امریکا مملکتی بهتر از ایران نه. چه که مملکت ایران مواد ثروتش همه در زیر خاک پنهان است. امیدوارم ملت امریکا سبب شوند که آن ثروت ظاهر شود... .»![۲۷]
اینک که ابعاد سه‌گانۀ مسأله از زبان پیشوای بهائیت در امریکا روشن شد، تأملی در مورد این سخنان خالی از لطف نیست:
تعصبات وطنی، همه جا و به طور «مطلق»، بد نیست، بلکه آنجا که این تعصب و دلبستگی، در جایگاه و مسیر «دفاع از میهن در برابر تجاوز بیگانگان»، ظهور و بروز می‏یابد، بسیار خوب هم هست. این مطلب را می‏توان حتی نسبت به اصل مقولۀ تعصب (اعم از تعصب وطنی، دینی، سیاسی و...) نیز قائل شد. درواقع، آنچه بد است اصل «تعصب» و دلبستگی نیست، بلکه فقط گونه‏ای خاص از تعصب، یعنی تعصب «خشک غیر منطقی»، بد و ناپسند، و عامل مجادله، نزاع و بدبختی بشر است. عباس افندی، در سخنان خود در امریکا، به جای آنکه موضوع را «عالمانه» بررسی، و شقوق مختلف (بلکه متضاد) آن را به طور «عمیق و همه‌جانبه» تبیین و دسته‌بندی کند و در نهایت، حق هر کدام را به درستی بگزارد، صورت‌مسأله را پاک کرده است!
به‌راستی، آیا نمی‏توان (آن هم در این دنیای آکنده از طمع و تجاوز «نظام سلطه» به کشورهای شرقی و اسلامی) دلبستۀ شدید میهن خویش بود و نسبت به مصالح و منافع مشروع وطن، تعصب داشت، و در عین حال، برای دیگر ملت‌ها و کشورها نیز حقّ تعیین سرنوشت قائل بود و به کیان و موجودیت آن‌ها احترام گذاشت؟! روشن است که می‏شود و ملت بزرگ ایران (که به سرزمین خویش عشق می‌ورزد و با چنگ و دندان در برابر تجاوز زورگویان منطقه‏ای و جهانی می‏ایستد و در عین حال، در صف مقدم حامیان و مددکاران به ملت‌های دربند و انسان‌های آزادۀ جهان نظیر ملت صهیون‌گزیدۀ فلسطین قرار دارد) خود گواه این امر است: تعصب منطقی و انسانی نسبت به میهن و مذهب و ملّیت خویش.[۲۸]
با این حساب، این سؤال به جد، مطرح می‏شود که چرا پیشوای بهائیت، در امریکا به کرات تعصبات ملی و میهنی را به‌طور «مطلق» محکوم ساخته و حتی ابتکار و افتخار مسلک بهائیت را در مبارزه با این تعصبات دانسته و بهائیان ایران را در این زمینه شاخص شمرده و هیچ تبصره و استثنایی هم برای این موضوع در آن سخنرانی‌ها قائل نشده است؟! این سؤال زمانی بیشتر به ذهن می‏خلد که ادعای عباس افندی در مورد عدالت‌ورزی حکومت امریکا و گرایش نداشتن دولت و ملت (یعنی سرمایه‌داران) آن کشور به استعمار و تصرف کشورها، را نیز به تعصب‌ستیزی او در آن دیار بیفزاییم. به نظر می‏رسد پاسخ سؤال یادشده را باید در همان کلام وی جستجو کرد که فوقاً نقل شد.
باید گفت که رهبر بهائیت بر آن بوده است که موانع ملی و بومی را از سر راه تُرکتازی سرمایه‏داری فزون‌خواه و جهان‌خوار امریکا (و روشن‌تر بگوییم: کارتل‌ها و تراست‌های نفتی ینگه‌دنیا) در ایران بردارد و به آنان نشان دهد که بهائیان، رفیق خوبی برایتان در این راه‌اند، که باید قدرشان را نیک بدانید که قدرتان را نیک می‏دانند! تصادفی نیست که در همان سال‌ها، علیقلی‌خان نبیل‌الدوله، کاردار «بهائی» سفارت ایران در امریکا، زمینه را برای آمدن مستر شوستر (مستشار مشهور امریکایی در رأس مالیۀ ایران) به کشورمان فراهم کرد و (به نوشتۀ اسماعیل رائین در مقدمۀ کتاب «مستر شوستر: اختناق ایران») زمانی که شوستر پا به دروازۀ تهران گذاشت، بهائیان از او استقبال گرمی نمودند. بعدها نیز، پیوند و آوند بهائیت به امریکا شدت یافت و در دو دهۀ واپسین حکومت محمدرضا پهلوی به بالاترین حدّ خود در ایران رسید.
روحیه ماکسول (همسر کانادایی شوقی افندی، و رهبر بهائیان پس از او) در کتاب خود: «گوهر یکتا»، تصریح ‏کرده است که از نظر شوقی و او: «ایران، مهد امرالله»، ولی «امریکا، مهد نظم بدیع»،[۲۹] یعنی «مهد نظم اداری»[۳۰] و «مرکز ثقل ادارۀ امر» بهائیت‏ در جهان است[۳۱] و بهائیان امریکا در تبلیغ و نشر بهائیت، و زمینه‌سازی تأسیس بیت‌العدل جایگاهی محوری دارند: «حضرت ولی امرالله [شوقی افندی‏] فرمودند که امریکا مأمن عواطف لطیفه هیکل میثاق [= عباس افندی‏] و ملجأ و امید قلب مطهر و مرکز وعود و برکات الهیه گردید» و «احبای امریک، نه فقط مجریان فرمان تبلیغی مرکز میثاق [= عباس افندی‏] شدند، بلکه به افتخار اجرای الواح وصایای حضرت عبدالبهاء نیز مأمور و مفتخر گردیدند و بانیان اصلی نظم جنینی حضرت بهاء‌الله [زمینه‌ساز بیت‌العدل بعدی‏] گشتند و به مشعلداران مدنیّت جهانی مشتهر آمدند و به تدوین و تأسیس دستور جامعۀ بهائی سرآمد اقران شدند.»[۳۲]
هنگام اقامت و سخنرانی در امریکا، عبدالبهاء یک روز سخنانی گفت که در آن، تعابیر خاص و درخور تأملی به کار رفته بود. وی در نطق خود در منزل مستر مکنات بروکلین (۱۷ ژوئن ۱۹۱۲.م/ ۲ رجب ۱۳۳۰.ق) واقع در نیویورک چنین گفت: «مژده باد، مژده باد که نور شمس حقیقت طلوع نمود. مژده باد، مژده باد که صهیون به رقص آمد. مژده باد، مژده باد که اورشلیم الهی از آسمان نازل شد. مژده باد، مژده باد که بشارات الهی ظاهر گشت. مژده باد، مژده باد که اسرار کتب مقدسه اکمال گردید. مژده باد، مژده باد که یوم اکبر الهی ظاهر شد. مژده باد، مژده باد، مژده باد، مژده باد که علم وحدت انسانی بلند گردید. مژده باد، مژده باد که خیمۀ صلح اکبر موج زد... مژده باد، مژده باد که بهاء کرمل بر آفاق تجلی نمود. مژده باد، مژده باد که شرق و غرب دست در آغوش یکدیگر شدند. مژده باد، مژده باد که آسیا و امریکا مانند دو مشتاق دست به یکدیگر دادند.»[۳۳]
در نطق فوق، تعابیر مهمی همچون مژده، «رقص صهیون» و نزول «اورشلیم الهی» از آسمان، به کار رفته است که استعمال آن‌ها، آن هم در شهر «نیویورک»، کمی تا قسمتی «بودار» می‏نماید. بد نیست اشاره کنیم که آقای هنری فورد، سرمایه‏دار ناسیونالیست و ضد صهیونیست امریکایی و رئیس کمپانی ماشین‌سازی فورد آن کشور، در کتاب مشهورش: «یهودی جهانی؛ یگانه مشکله جهانی»،[۳۴] که نسخه‏های آن را پس از انتشار، صهیونیست‌ها خریداری و نابود کردند، نوشته است: «نیویورک امروز به صورت محله‏ای از محله‏های یهود درآمده است... و به‌طور کلی نیویورک بزرگ‌ترین مرکز یهود به شمار می‏رود. زیرا همۀ تجارتخانه‏ها، کارخانه‏ها، صنعت‌ها، و زمین‌ها ملک یهود است و هرگز به کسی اجازه نخواهند داد تجارتخانه‏ای وارد کند و یا ثروتی به هم رساند. بنابراین ما امریکایی‌ها نباید تعجب کنیم هنگامی که [می‏بینیم‏] خاخام‏های یهودی ادعا می‏کنند که امریکا همان میعادگاهی است که پیامبران به آن‌ها وعده داده و نیویورک، اورشلیم آن‌ها، و سلسله جبال روکی، کوه‌های صهیون است.»[۳۵]
آیا پیشوای بهائیت با به‌کارگیری تعابیر «صهیون‌مآبانه» فوق، نمی‌خواسته است نظر صهیونیست‌ها را به خود جلب کند؟!
قصد عباس افندی از استعمال کلمات فوق در نیویورک («اورشلیمِ» یهودیان در آن روزگار) هرچه باشد، به هرروی پیوند سران این فرقه با صهیونیسم، امری مسلّم است که در گفتار بعد، به برخی از قرائن و شواهد آن در تاریخ اشاره شده است.● بهائیت و صهیونیسم‏
در اواخر جنگ جهانی اول، بالفور، وزیرخارجۀ مشهور بریتانیا، صراحتاً طی نامه‏ای به روچیلد (سرمایه‏دار بزرگ صهیونیست) نظر مساعد لندن را نسبت به تشکیل «کانون ملی یهود» در فلسطین (و در واقع، گام مقدماتی برای تشکیل دولت اسرائیل) ابراز داشته بود. پیرو این امر، قرار بود که لابی متنفذ صهیونیستها در اروپا و امریکا، دولت امریکا را به حمایت از انگلیس وارد جنگ سازند، که این کار انجام شد و در پی آن، نظامیان صهیونیست (لژیون یهود)، ژنرال النبی را در اشغال قدس یاری دادند. با این حساب، طبعاً مراحم عالیۀ عبدالبهاء عباس افندی نسبت به اشغالگران قدس، شامل یهودیان صهیونیست نیز می‏گردید.
شوقی افندی (جانشین عبدالبهاء، و سومین پیشوای بهائیت) تصریح ‏کرده است که پس از شکست قوای عثمانی و سلطۀ ارتش بریتانیا بر «ارض مقدسه» (فلسطین) «سالار انگلیز»، یعنی همان ژنرال النبی، «بر حسب تعلیمات و سفارشات اکیدۀ وزیرخارجۀ» انگلیس، به دیدار عباس افندی رفت و همراه وی «به زیارت مرقد» حسینعلی بهاء «فائز و نائل شد. مخاطرات عظیمه که در مدت شصت و پنج سال در اثر تعدیات... حکام عثمانی» بهاء و فرزند وی «را احاطه نموده بود به کلی زائل شد» و امکان دیدار بهائیان با پیشوای خویش فراهم گشته و «دائرۀ مخابرات و مراسلات وسعت یافت [و] الواح عدیده و رسائل متعدده از قلم» بهاء «نازل و به سرعت تمام و به کمال آزادی در اطراف جهان منتشر گشت»[۳۶] و جالب این است که شوقی در خلال همین گزارش، با لحنی جانب‌دارانه و به عنوان صدق پیشگویی‏های حسینعلی بهاء در کتاب اقدس، افزوده است: «و وسائل هجرت و توطن ابناء خلیل و وُرّاث کلیم»، یعنی یهودیان صهیونیست و مهاجر، «در اراضی مقدسه فراهم گشت»![۳۷]
عبدالبهاء اساساً از مدت‌ها پیش از ورود لژیون یهود به فلسطین، یعنی در ۱۹۰۷.م، حاکمیت آن جماعت بر فلسطین را نوید داده بود: «اینجا فلسطین است، اراضی مقدسه است. عن‌قریب قوم یهود به این اراضی بازگشت خواهند نمود. سلطنت داودی و حشمت سلیمانی خواهند یافت. این از مواعید صریحۀ الهیه است (!) و شک و تردیدی ندارد... اسارت و دربه‌دری و پراکندگی یهود، مبدّل به عزت ظاهری آن‌ها می‏شود... .»[۳۸]
وی پس از اشغال فلسطین توسط قوای مشترک انگلیس و یهود دست به آسمان برداشته و برای عزت اسرائیل و شوکت یهودیان (که موفق شده بودند گام‌های نخستین برای آوارگی و دربه‌دری ملت فلسطین را بردارند) دعا ‏کرد: «اسرائیل عن‌قریب جلیل گردد و این پریشانی به جمع مبدل شود. شمس حقیقت طلوع نمود و پرتو هدایت بر اسرائیل زد تا از راه‌های دور با نهایت سرور به ارض مقدس ورود یابند. ای پروردگار، وعدۀ خویش آشکار کن و سلالۀ حضرت جلیل را بزرگوار فرما... .»[۳۹]
وجود عبدالبهاء برای نیروهای اشغالگر قدس (استعمار بریتانیا و آژانس یهود) تا آنجا مفید و مغتنم بود که پس از اشغال آن سرزمین، دربار لندن طیّ مراسم باشکوهی وی را رسماً به دریافت لقب «سر» و نشان «نایت‌هود» از دست ژنرال النبی و ماژور تودرپول مفتخر ساخت.[۴۰] علاوه بر این، وینستون چرچیل (وزیر مستعمرات وقت انگلیس، که قیمومت انگلیس بر فلسطین تحت مسئولیت او انجام می‌شد و خود را یک صهیونیست عریق می‏شمرد) و هربرت ساموئل (صهیونیست مشهور و اولین کمیسر عالی انگلیس در فلسطین) می‌شد از وی حمایت کردند. زمانی هم که عبدالبهاء درگذشت، ساموئل در تشییع جنازۀ وی شرکت جست[۴۱] و متقابلاً شوقی افندی (جانشین عبدالبهاء) در پایان مسئولیت ساموئل، از وی تشکر کرد و با جواب گرم او روبه‌رو شد.[۴۲]
خدمات بهائیت به صهیونیسم پس از مرگ عبدالبهاء نیز ادامه، بلکه توسعه یافت و پس از تأسیس حکومت غاصب اسرائیل، به ارتباط و تعامل فزاینده میان سران بهائیت و رژیم اشغالگر قدس انجامید. به عنوان نمونه، شوقی در فروردین ۱۳۳۲.ش با رئیس‌جمهور اسرائیل دیدار کرد و نظر مساعد و تمایل بهائیان را نسبت به اسرائیل اعلام نمود و خاطرنشان ساخت که این فرقه آرزومند ترقی و سعادت رژیم اسرائیل است. رئیس‌جمهور اسرائیل نیز ضمن تقدیر از اقدامات و مجاهدات بهائیان در کشور اسرائیل، آرزوی قلبی خویش را برای موفقیت بهائیان در اسرائیل و سراسر گیتی اظهار کرد و افزود که سال‌ها قبل به حضور عبدالبهاء تشرف یافته است![۴۳] جالب است بدانیم که، بهائیان، ستارۀ داود را اسم اعظم می‏دانند.[۴۴]
پیداست در برابر این‌گونه خدمات، دولت اسرائیل هم بیکار ننشسته و به گونه‏های مختلف از آن فرقه حمایت کرده است: با حمایت آشکار و جدّی از شوقی افندی، مخالفان و رقیبان و مدّعیان وی در درون جامعه بهائیت را قلع و قمع کرده؛[۴۵] به بهائیان برای اجرای فعالیت‌های مذهبی و برگزاری مراسم خویش آزادی عمل ‏داده، و با وجود نیاز شدید دولت اسرائیل به پول، مقامات بهائی را از مالیات‌های گزاف معاف ساخته و مصالح ساختمانی وارداتی توسط بهائیان به منظور ساختن معابد بهائی در اسرائیل را بدون پرداخت هزینه‏های گمرکی، اجازۀ ورود داده است.[۴۶] اخبار مربوط به تسهیلاتی که دولت اسرائیل در مورد برخورداری فرقۀ بهائیت از اماکن خاص خویش در فلسطین اشغالی و امکان توسعۀ آن اماکن و معافیت‌های مالیاتی آن‌ها قائل شده و نیز دیدارهای رسمی مقامات اسرائیلی از اماکن بهائی و اعضای بیت‏العدل و تبریک‌های متقابل رهبران بهائی به مقامات اسرائیلی و... ، همگی با آب و تاب در مجلات و کتاب‌های رسمی و معتبر این فرقه (همچون اخبار امری، آهنگ بدیع، عالَم بهائی و...) درج شده است که ذکر آن‌ها در این مختصر نمی‏گنجد.
شوقی افندی گفته است: «دولت اسرائیل وسایل راحتی ما را فراهم کرد.»[۴۷] خانم روحیه ماکسوِل، نیز در مصاحبه با فردهیفت، بهائیت و اسرائیل را حلقه‏های به‌هم‌پیوستۀ یک زنجیر ‏شمرده است: «من ترجیح می‏دهم که جوان‌ترین ادیان (بهائیت) از تازه‏ترین کشورهای جهان (اسرائیل) نشو و نما نماید و در حقیقت باید گفت که آیندۀ ما (یعنی بهائیت و اسرائیل) چون حلقات زنجیر به هم پیوسته است»![۴۸]
● بهائیت و رژیم پهلوی‏
بهائیت در کودتای «انگلیسی» حوت ۱۲۹۹، که به تأسیس رژیم «فاسد و وابسته» پهلوی انجامید دست داشت: اسناد و مدارک تاریخی حاکی است که محفل بهائیت ایران توسط عامل نشاندار خویش حبیب‌الله عین‏الملک (کاتب آثار و مباشر عباس افندی در جوانی،[۴۹] و پدر عباس هویدا، نخست‌وزیر مشهور محمدرضا پهلوی) رضاخان را کشف و به سَر جاسوس استعمار بریتانیا در ایران (سِر اردشیر ریپورتر یا اردشیر جی) برای اجرای کودتای ۱۲۹۹ معرفی کرد.[۵۰] عین‏الملک، که هنگام نخست‌وزیری سید ضیاءالدین طباطبایی (رهبر سیاسی کودتای ۱۲۹۹) ژنرال‌قنسول ایران در شامات بود، در همان زمانِ کابینۀ سید ضیاء، طی مصاحبه‏ای با روزنامۀ لسان‌العرب (شامات، ۱۶ رجب ۱۳۳۹.ق برابر ۶ فروردین ۱۳۰۰.ش)، ضیاء را یکی از «رجال بزرگ و کاری» ایران معرفی نمود که «برای احیای روح تاریخی ایران و ترقی دادن ایرانیان... نهایت کفایت را دارا می‏باشد» و ضمن ستودن کودتای ۱۲۹۹، به سابقۀ معاشرت دوازده ساله‏اش با رهبر سیاسی کودتا اشاره کرد.[۵۱]
پیوند بهائیت با رژیم پهلوی در سال‌های پس از کودتای ۲۸ مرداد به اوج خود رسید و در دو دهۀ آخر سلطنت محمدرضا، بهائیان به بالاترین مقامات سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و نظامی ایران دست یافتند. سپهبد عبدالکریم ایادی، بهائی مشهور، در مقام پزشک مخصوص شاه و رئیس بهداری ارتش نفوذی تام در دربار پهلوی یافت. تصدی پست مهم نخست‌وزیری نیز به مدت سیزده سال در اختیار عباس هویدا (فرزند همان عین‌الملک) قرار گرفت. افزون بر این، بهائیان سرشناسی چون منصور روحانی به تصدی وزارت آب و برق و نیز کشاورزی، غلام‌عباس آرام به تصدی وزارت‌خارجه، سپهبد اسدالله صنیعی (آجودان مخصوص محمدرضا در زمان ولیعهدی) به وزارت جنگ و نیز وزارت تولیدات کشاورزی و مواد مصرفی، غلامرضا کیان‌پور به وزارت دادگستری، منوچهر تسلیمی به وزارت بازرگانی، دکتر منوچهر شاهقلی (پسر سرهنگ شاهقلی مؤذن بهائی‌ها) به وزارت بهداری و علوم، دکتر شاپور راسخ به ریاست سازمان برنامه و بودجه)، پرویز ثابتی به معاونت سازمان امنیت، ارتشبد جعفر شفقت به ریاست ستاد ارتش، و سپهبد علی محمد خادمی به ریاست هیأت‌مدیره و مدیرعاملی هواپیمایی ملی ایران «هما» منصوب شدند.[۵۲]
حضور سران این فرقۀ ضاله در مصادر مهم سیاسی، نظامی و اقتصادی، ضمناً بستر بسیار مساعدی برای گسترش فعالیت تبلیغی آنان در مهد تشیع بر ضدّ تشیع ایجاد کرد که تا می‏توانستند از آن سود جستند. گزارش ساواک دربارۀ ارتشبد شفقت، رئیس «بهائی» ستاد ارتش در واپسین سال‌های سلطنت محمدرضا، یکی از صدها گواه بر پیوند و همسویی بهائیت با رژیم پهلوی بر ضدّ اسلام و روحانیت شیعه است.
در این گزارش، که در تاریخ ۶ شهریور ۱۳۴۲، یعنی کمتر از سه ماه پس از سرکوب قیام اسلامی، ضد استبدادی و ضدّ استعماری ملت ایران به رهبری امام خمینی(ره) تهیه شده، با اشاره به شفقت (که در آن وقت، مقام سرتیپی داشت) چنین آمده است: «با تحقیقات وسیع و موثّقی که به عمل آمده و تحقیقات مذکوره مورد نهایت وثوق و اطمینان می‏باشند، انتساب و وابستگی نامبرده به فرقۀ بهائی تأیید گردیده و ضمناً مشارٌالیه از جمله افراد معدود و متنفذی است که بهائیان ایران مانند دکتر [عبدالکریم‏] ایادی، پزشک مخصوص اعلیحضرت همایونی، به وجودش افتخار و مباهات می‏کنند و به نفوذ و قدرتش اتکا دارند و عملاً هم دیده می‏شود که از همان بدو انتساب وی به ریاست ستاد ارتش، افسران وابسته به اقلیت مذهبی بهائی در تظاهر به دیانت خویش بی‏پروایی بیشتری نشان می‏دهند و اغلب از فرماندهان و افسران ارتش هم که روی اصل شیوع و تواتر به وابستگی رئیس ستاد ارتش به فرقۀ بهائی اطلاع حاصل کرده‏اند علی‌رغم گذشته‏ها، ضمن نفرت و انزجار قلبی خویش از این چنین انتصاب نابجایی، اجباراً از انتقاد و تنقید نسبت به این افسران خودداری می‏نمایند و حتی موجب گردیده است که جلسات بحث و مناظرۀ مذهبی که افسران در آن‌ها شرکت می‏نمایند گرمی و حرارت بیشتری پیدا نمایند.
و ضمناً در میان افسران ارتش و همچنین محافل خارج از ارتش در موارد بحث و انتقاد از این انتصاب و تنقید از مسلط نمودن یک شخصیت ضد مذهبی از نظر مسلمانان بر یکی از پست‌های حساس مملکت چنین استدلال می‏گردد که اعلیحضرت به دو نظر: اولاً نشان دادن عکس‏العمل حاد و ضمناً بی‏سر و صدایی در برابر نفوذ و اقتدار روحانیون و تخویف و موهن نمودن جامعۀ روحانیت تشیع و دوماً [کذا] به این جهت تأمین آسودگی خاطر خویش از مداخلۀ متصدی حساس‌ترین مشاغل و مقامات نظامی در امر سیاست، که در مذهب بهائیت نهی و منع گردیده است، این شخصیت معروف و انگشت‏نمای بهائی را بدین سمت منصوب فرمودند... .»[۵۳]
گزارش فوق، یادآور نامۀ رسمی محفل بهائیان ایران در حدود دو ماه قبل از این تاریخ (یعنی در ۲۰ خرداد ۱۳۴۲، پنج روز پس از سرکوب خونین قیام پانزدهم خرداد توسط رژیم خون‌آشام پهلوی) به تیمسار سرتیپ پرویز خسروانی (رئیس ژاندارمری ناحیه مرکز در روزهای کشتار پانزدهم خرداد) است که در آن، از جنبش اسلامی ملت مسلمان ایران به رهبری حضرت امام خمینی و مراجع بزرگوار تقلید، به عنوان «تجاوز اراذل و اوباش و رجاله» و «سوء عمل جهلای معروف به علم»! یاد ‏کرده و به جناب تیمسار نوید داده است که «تاریخ امر بهائی آن جناب را در ردیف همان چهره‏های درخشان و نگهبان مدنیت عالم انسانی ثبت و ضبط خواهد نمود»![۵۴]
ممکن است گفته شود همسویی و همکاری امثال ارتشبد شفقت بهائی با رژیم پهلوی بر ضد اسلام و روحانیت، اقدامی شخصی و خودسرانه! بوده و ربطی به بهائیت و پیشوایان آن نداشته است. در این صورت باید گفت این تصور، توهمی بیش نیست و باید دانست که به‌اصطلاح، «آب از سرچشمه گل‌آلود است»!
نمونه‏ها و شواهد این امر بسیار است و در این باره در ذیل فقط به چند نمونه اشاره شده است:
۱) حسینعلی بهاء (مؤسس بهائیت) در الواح و آثار خویش صراحتاً و به کرات به شیعیان توهین و حمله کرده و برای نمونه در کتاب اشراقات، از آنان با تعابیری چون «شیعه شنیعه»،[۵۵] «پست‌‌ترین حزب و امت»[۵۶] یاد کرده و علمای تشیع را (به دلیل نپذیرفتن‌ ادعای باب و بهاء) با تعبیر «فراعنه و جبابره»[۵۷] و پراکندگان «اوهام» در بین مردم،[۵۸] مورد طعن و لعن قرارداده است.
از زبان او در کتاب ”مائده آسمانی“ آمده است: «بگو ای مردم، اگر به نور ایمان فائز نمی‏شوید، از ظلمت حزب شیعه خود را خارج نمایید لعمر اللَّه اعمال [آن‌ها] غیر اعمال رسول و همچنین اقوال...». و نیز: به خدا قسم «حزب شیعه از مشرکین از قلم اعلی در صحیفه حمرا مذکور» است![۵۹]
در مورد توهین به علمای اسلام و شیعه نیز سخن بهاء در کتاب «ایقان» درخور ذکر است که با اشاره به مخالفت ملت ایران با باب (به‌رغم وجود به‌اصطلاح حجج و دلایل باهرات! بر حقانیت وی) گفته است: «حال ملاحظه نمایید که چقدر ناس نسناس‌اند و به غایت حق ناسپاس، که چشم از جمیع این‌ها [یعنی دلایل حقانیت باب‏] پوشیده‏اند و به عقب مرداری چند که از بطنشان انفال مال مسلمانان می‏آید [مقصودش ظاهراً علمای اسلام است‏] می‏دوند و با وجود این چه نسبت‌های غیر لائقه که به مطالع قدسیه [یعنی باب و بهاء] می‏دهند... .»[۶۰] «بگو ای گروه علما، آیا صدای قلم‏ اعلای مرا نمی‏شنوید و این خورشید تابان از افق ابهی‏ را نمی‏بینید؟ تا چه وقت بر بت‌های هواهای خود معتکف می‏باشید؟ اوهام را رها کنید و رو به خدای مولای قدیم خود [مقصود، خود اوست!] بیاورید.»[۶۱]
۲) عباس افندی، فرزند بهاء، راجع به علمای ایران ــ که پیداست به علت تباهی نقشه‏ها و دسائس خویش، سخت از دستشان کلافه بوده است ــ نوشته است: «این قوم، خویشتن را علمای دین مبین و حامی شرع متین و جانشین سیدالمرسلین می‏شمرند و چون ثُعبان [افعی‏] بدکیش، بیگانه و خویش را نیش می‏زنند و چون مار و عقارب، اَباعِد و اقارب [دوران و نزدیکان‏] را می‏گزند... چون گرگان خونخوار اغنام الهی را بدرند و دعوای شبانی کنند و چون دزدان راه، قطع طریق و سدّ سبیل نمایند و قافله ‌سالاری خواهند... چون... به فضائل [آنان‏] نگری، هریک اجهل از انعام و بهیم [جاهل‌تر از چهارپایان‌اند]... در مدارس چون بهائم [حیوانات‏] اسیرِ خوردن و خوراک‏اند و چون سِباع ضاریه [درندگان خون‌آشام‏] بی‏مبالات و بی‏باک»![۶۲] وی در جای دیگر به بهائیان بشارت داده است که «من‌بعد، دستگاه اجتهاد و حکمرانی علما و مرافعه در نزد مجتهدین و تمسک عوام به ایشان و صف جماعت و ریاست رؤسای دین، پیچیده خواهد شد.»[۶۳] نیز به فضل‌الله صبحی گفته است: علمای معاصر ایران «عالم نیستند، زندیق‌اند...»![۶۴]
۳) شوقی افندی (جانشین عباس افندی) در سال ۱۳۲۰ شمسی (۱۹۴۱م) لوحی با عنوان «قد ظهر یوم‌المیعاد» (The PROMISED DAY IS COME) نوشته است. در این کتاب، وی از وقوع انقلابی در جهان یاد ‏کرده که معتقد است در پرتو مسلک بهائی به وقوع پیوسته و به سبب آن انقلاب، شوکت و عظمت اسلام و علمای شیعه منهدم شده است. وی در این لوح، که عنوان زشت «عواقب نکبت‏بار شیعه اسلام» را بر پیشانی دارد، در هتاکی و بی‏حرمتی به روحانی و مجتهد، فقه و اصول، مسجد و جماعت، تکیه و روضه و روضه‏خوان، و وعظ و واعظ شیعه سنگ تمام گذارده است که با پوزش از ملت شریف و مسلمان ایران، به ذکر گوشه‌هایی از آن می‌پردازیم:
«انقلابی که... از تسلّط علمای مذهبی که قرن‌ها جوهر اسلام در آن کشور (یعنی ایران) به‏شمار می‏رفتند جلوگیری کرده و طبقه‏ای را (علما) که دستگاه دولت و حیات ملت به طرز لایتجزی با آن آمیخته شده بود باطناً واژگون ساخت. این انقلاب... در حقیقت اساس دولتی را که بر پایۀ شعائر دیانتی تشکیل یافته بود متلاشی ساخت؛ همان دولتی که تا آخرین نفس منتظر و مترصد ظهور امام غایب بود؛ آن امامی که... بایستی بر تمام کرۀ ارض حکومت نماید.»[۶۵] وی در ادامه نوشته است: «حصین اسلام، که ظاهراً تسخیرناپذیر به نظر می‏آمد، اکنون از اساس تکان خورده... در هم می‏ریزد.»[۶۶] همچنین افزوده است: «معمّمین مذهب اسلام، که به فرمودۀ حضرت بهاءالله سرهای خود را با سبز و سفید مزیّن نموده و مرتکب شده‏اند آنچه روح امین را به نوحه درآورده، با کمال بی‏رحمی نابود شدند... عمامه‏های گنبدآسا و وزین علمای ایران، که حضرت عبدالبهاء از روی کنایه ”گنبدهای نیلگون و سفید“ فرموده‏اند، در حقیقت سرنگون گردید. آن پرمدعاهای متعصب و خائن و دَنی که سرهاشان حامل آن عمامه‏ها بود، به فرمودۀ حضرت بهاءالله ”زمام ملت در قبضۀ اقتدار آن‌ها بود“ و در ”قول، فخر عالم‌اند و در عمل، ننگ امم“... عربده‏های متعصبانه... و فتاوای آن‌ها، که با آن وقاحت صادر می‏شد و در بعضی موارد شامل اعتراض به سلاطین بود، حال نسیاً منسیّاً گردیده... این جماعت ناپاک البته ذلتی را که به آن دچار شده مستحق بوده‏اند.»[۶۷]
جالب است بدانیم آنچه را شوقی افندی، در فوق، بدان مباهات کرده است، اعمالی بود که رضاخان (برکشیدۀ آیرونساید) به دستور لندن، با زور و تزویر و خون و آتش در این مرز و بوم انجام داده بود!
● سخن آخر:
آنچه گذشت، شواهد و قرائن تاریخی متعدد دربارۀ پیوند و تعامل بابیان و به‌ویژه بهائیان با رژیم‌های استعماری و استبدادی (روس تزاری، بریتانیا، امریکا، اسرائیل و حکومت پهلوی) بود که هنوز به صورت حمایت‌های رسمی مقامات کاخ سفید و رژیم اشغالگر قدس (نظیر ریگان و اولمرت) از آن‌ها، و همکاری آشکار تشکیلات جهانی بهائیت با کانون‌ها و دولت‌های استکباری بر ضد نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران، ادامه دارد. مجموعۀ این شواهد و قرائن، چه گمانه و گزینه‏ای را در ذهن پژوهشگر بی‏طرف و در عین حال هوشیار، تیزبین، ظلم‌ستیز و ضدّ استعمار، نسبت به رهبران و سران فرقۀ بهائیت، القا و تقویت می‏کند؟ ارتباطی ساده، معمولی، اغماض‌پذیر و حتی غیر قابل ذکر، که به‌سادگی می‏توان از کنار آن گذشت و آن را ندیده گرفت و مثلاً ناشی از وجود چند قبر در فلسطین اشغالی شمرد؟! یا پیوند و تعامل مستمر و حساب‌شده با قدرت‌های شیطانی و متجاوز روز جهان برای حفظ موجودیت و دستیابی به آمال و اهداف سیاسی و اقتصادی و فرهنگی خویش؟! به نظر می‏رسد که انتخاب گزینۀ اول، کمی بیش از حد «سادگی و خوش‌بینی» می‏طلبد و اگر گران نیاید، چشم بستن بر این همه شواهد و قرائن ارتباط و بستگی به دولت‌ها و کانون‌های استکباری، فقط از مریدان چشم‌وگوش‌بستۀ باب و بهاء برمی‏آید و بس!
پیش از این ذکر شد که خانم ماکسول، بهائیت و اسرائیل را حلقه‏های به‌هم‌پیوستۀ یک زنجیر شمرده است، بد نیست سخن ارتشبد حسین فردوست ــ رکن مهم اطلاعاتی و امنیتی رژیم پهلوی، و ندیم شاه مخلوع ــ را نیز بشنویم. فردوست، که از نزدیک با بهائیان شاغل در دربار و دولت ایران در عصر محمدرضا پهلوی حشر و نشر داشت، معتقد است که «درواقع، بهائیت جهانی این تصور را داشت که ایران همان ارض موعودی است که باید نصیب بهائیان شود و لذا برای تصرف مشاغل مهم سیاسی در این کشور منعی نداشتند. بهائی‏هایی که من دیده‏ام واقعاً احساس ایرانیت نداشتند و این کاملاً محسوس بود و طبعاً این افراد جاسوس بالفطره بودند.»[۶۸]
طرد سران و فعالان معلوم‌الحال فرقۀ ضاله، و خاتمه دادن به تشکیلات مرموز آنان در ایران، کمترین کاری بود که ملت نجیب، ستمدیده، و از بند رستۀ این مرز و بوم، پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی خویش و پایان دادن به حیات سیاسی و فرهنگی ایادی رژیم فاسد و وابستۀ پهلوی، می‏بایست نسبت به سران و فعالان بهائی انجام می‌داد.
● سوتیتر:
میرزا علی‌محمد شیرازی (باب)، بنیان‌گذار آیین «بابیت»، در سال ۱۲۶۰ق ادعا کرد که باب و نایب خاصّ امام زمان شیعیان است و جمعی نیز (به انگیزه‏های گوناگون) به وی گرویدند. او بعداً پا را فراتر نهاد و داعیه‏های بزرگ‌تری چون مهدویت، رسالت و ربوبیت را مطرح ساخت
به‌رغم ادعاهای شگفت و نوبه‌نویی که علی‌محمد باب داشت، و تبلیغاتی که پیروانش در بین مردم می‏کردند، وی در مناظراتی که با علمای ایران در اصفهان و تبریز انجام داد، نتوانست از عهدۀ اثبات مدعیات سنگین خویش برآید و این امر، همراه وجود خطاهای بسیار ادبی و علمی آثار و الواح وی، مشتش را نزد علما، و به تبع آن‌ها، ملت، کاملاً باز کرد
جنبش بابیت و به‌ویژه بهائیت، از همان بدو امر، با قدرت‌های شیطانی و استعماری جهان، پیوند خورد و چون بریدگی و دوگانگی این دو فرقه با ملت مسلمان ایران، امری ذاتی، پایدار و علاج‏ناپذیر بود، این پیوند و تعامل در طی تاریخ، تا امروز تداوم یافت
▪ عبدالبهاء: «اینجا فلسطین است، اراضی مقدسه است. عن‌قریب قوم یهود به این اراضی بازگشت خواهند نمود. سلطنت داودی و حشمت سلیمانی خواهند یافت. این از مواعید صریحۀ الهیه است (!) و شک و تردیدی ندارد... اسارت و دربه‌دری و پراکندگی یهود، مبدّل به عزت ظاهری آن‌ها می‏شود... .»
«اسرائیل عن‌قریب جلیل گردد و این پریشانی به جمع مبدل شود. شمس حقیقت طلوع نمود و پرتو هدایت بر اسرائیل زد تا از راه‌های دور با نهایت سرور به ارض مقدس ورود یابند. ای پروردگار، وعدۀ خویش آشکار کن و سلالۀ حضرت جلیل را بزرگوار فرما... .»
▪ روحیه ماکسوِل: «من ترجیح می‏دهم که جوان‌ترین ادیان (بهائیت) از تازه‏ترین کشورهای جهان (اسرائیل) نشو و نما نماید و در حقیقت باید گفت که آیندۀ ما (یعنی بهائیت و اسرائیل) چون حلقات زنجیر به هم پیوسته است»!
ارتشبد حسین فردوست: «درواقع، بهائیت جهانی این تصور را داشت که ایران همان ارض موعودی است که باید نصیب بهائیان شود و لذا برای تصرف مشاغل مهم سیاسی در این کشور منعی نداشتند. بهائی‏هایی که من دیده‏ام واقعاً احساس ایرانیت نداشتند و این کاملاً محسوس بود و طبعاً این افراد جاسوس بالفطره بودند.»
کریم حق‌پرست دکترای تاریخ.
[۱]ــ او نوشت: «گرفتن اموال کسانی که به این فرقه ایمان ندارند واجب است» (بیان فارسی، ص۱۵۷) و همچنین: « بر هر پادشاهی که در این فرقه به سلطنت می‌رسد واجب است یک نفر غیرمؤمن [یعنی غیرربانی] را بر روی زمین زنده نگذارد و همچنین این حکم برای همه پیروان واجب است» (همان، ص۲۶۲). چنان‌که در تفسیر سوره یوسف (ع) نیز فرمان داده است: «تمام مشرکین را بکشید و زمین را از ایشان پاک نمایید.»
[۲]ــ خاطرات عبدالله بهرامی، ص۳۰؛ هاشم محیط مافی، مقدمات مشروطیت، ص۳۵
[۳]ــ فریدون آدمیت، امیرکبیر و ایران، چاپ پنجم، تهران، خوارزمی، صص۴۵۰ــ۴۴۹
[۴]ــ عبدالحسین آواره، الکواکب الدریه، ج۱، ص۲۸۴؛ و نیز رک: عبدالحسین آواره، کشف‌الحیل، ج۳، صص۹۳ــ۹۲
[۵]ــ عبدالحمید اشراق خاوری (از مبلغان مشهور بهائیت)، تلخیص تاریخ نبیل زرندی، ص۵۳۳؛ مقاله سیاح، منسوب به عباس افندی (عبدالبهاء)، ص۴۹
[۶]ــ عبدالحسین آواره، الکواکب الدریه فی مآثر البهائیه، ج۱، ص۲۵۴
[۷]ــ مجید آهی، منشی پرنس دالگورکی (سفیر مشهور روسیه در ایران) بود (عبدالحمید اشراق خاوری، همان، ص۶۳۰) و اعقاب وی تا مدت‌های مدید سمت یادشده در دستگاه تزاری را حفظ کردند.
[۸]ــ شوقی افندی، قرن بدیع، قسمت دوم، صص۳۳، ۸۳ و ۸۶؛ دکتر اسلمونت، بهاءالله و عصر جدید، ص۴۴؛ عبدالحمید اشراق خاوری، همان، صص ۶۳۱، ۶۵۰ و ۶۵۷
[۹]ــ عبدالحمید اشراق خاوری، همان، ص۶۵۷؛ حسینعلی بهاء، اشراقات، صص۱۵۳ و ۱۵۵
[۱۰]ــ شوقی افندی، همان، قسمت دوم، ص۸۶
[۱۱]ــ عبدالحمید اشراق خاوری، مائده آسمانی، ج۹، ص۷۲
[۱۲]ــ مصابیح هدایت، لجنه ملی نشریات امری، تهران، ۱۳۲۶، ج۲، ص۲۳۲
[۱۳]ــ عبدالبهاء در ماجرای درگیری میان بهائی‌ها و مسلمانان در یزد و اصفهان زمان مظفرالدین‌شاه، به امپراتور روسیه متوسل شد. نگاه کنید به: عبدالحسین آیتی، کشف‌الحیل، همان، ج۱، صص۶۶ــ۶۳ و ج۲، ص۱۴۰
[۱۴]ــ نگاه کنید به ص۲۱۰ کتاب مشهور لیدی بلامفید: Highway The Chosen
[۱۵]ــ برای متن نوشتۀ عبدالبهاء رک: خاطرات صبحی درباره بهائیگری، تبریز، کتابفروشی سروش، صص۷۹ــ۷۸
[۱۶]ــ مکاتیب عبدالبهاء، ج۳، ص۳۴۷
[۱۷]ــ خاطرات حبیب (مؤید)، ج۱، ص۴۴۶؛ برای کمک عبدالبهاء به انگلیسی‌ها در جنگ جهانی اول و ضدیت شدید دولت عثمانی با وی همچنین نگاه کنید به: فضل‌الله نورالدین‌کیا، خاطرات خدمت به فلسطین، صص۱۱۷ــ۱۱۶
[۱۸]ــ خطابات عبدالبهاء، ج۱، ص۲۳
[۱۹]ــ تاریخ معاصر ایران، کتاب سوم، زمستان ۷۲، ص۱۰۴؛ «نعیم» شاعر مشهور بهائی در عصر قاجار نیز «معلم زبان فارسی در سفارت انگلیس بود و عبدالبهاء او را مامور تبلیغ کرده بود.» (نورالدین مدرسی چهاردهی، بهائیت چگونه پدید آمد، ص۹۳)
[۲۰]ــ رک: خاطرات خدمت در فلسطین، صص۱۱۸ــ۱۱۵
[۲۱]ــ دست پنهان سیاست انگلیس در ایران، ص۱۰۲
[۲۲]ــ خطابات عبدالبهاء، مؤسسه ملی مطبوعات امری، با مقدمۀ لجنه ملی نشر آثار امری، ۱۲۷ بدیع، ج ۲، صص۶ــ۵؛ و نیز: ص۱۴۷
[۲۳]ــ همان، ص۵۶
[۲۴]ــ همان، ص۱۱۱؛ نیز رک: صص ۲۱۸، ۲۲۴، ۲۵۳ و ۲۲۹ــ۲۲۷
[۲۵]ــ همان، صص۱۹۵ــ۱۹۴
[۲۶]ــ همان، صص۷۰ــ۶۹؛ بر پایۀ نوشتۀ شوقی افندی (نوه و جانشین عباس افندی) نیز وی «قطعۀ امریک» را «در نزد حق، میدان اشراق انوار و منشور ظهور اسرار» می‌شمرد (قرن بدیع، ج۴ف صص۲۴۱ــ۲۳۸ و ۲۴۳)
[۲۷]ــ خطابات عبدالبهاء، ج۲، ص۳۰
[۲۸]ــ طرد و ترک تعصب ملی و وطنی، چنان‌که عباس افندی تصریح کرده است، میراث به‌جامانده از حسینعلی بهاء بود؛ همان که می‏گفت: حب وطن، افتخاری ندارد، بلکه حبّ جهان افتخار دارد! به قول محمدرضا فشاهی، بهاء «در دورانی که ”ناسیونالیزم“ ایرانی، برای مبارزه با تسلط سیاسی و اقتصادی بیگانه و نیز حکومت فئودال محلّیِ دست‌نشاندۀ آن، به منزلۀ یکی از حیاتی‏ترین سلاح‌های توده و روشنفکران ایران بود، به مبارزه با این سلاح پرداخت و گفت: ”لیس الفخر لِمَن یُحِبُّ الوطن بَلِ الفخرُ لِمَن یحبّ العالَم“ و بدین وسیله ”جهان وطنی“ را رسماً تأیید نمود و سرانجام در یکی از الواح خود (لوح سلطان)، خود را ”غلام و عبد“ و ”ناصرالدین‌شاه“ را ”ملیک زمان“ اعلام نمود.» رک: از گاتها تا مشروطیت؛ گزارشی کوتاه از تحولات فکری و اجتماعی در جامعه فئودالی ایران، انتشارات گوتنبرگ، تهران ۱۳۵۴، ص ۲۳۴
[۲۹]ــ روحیه ماکسول، گوهر یکتا، ص۳۰۹
[۳۰]ــ روحیه ماکسول، همان، صص۲۸۱ و ۴۶۶؛ مأخذ پیش‌گفته (ص۲۹۱) نوشته است: «نظم اداری، عرّابۀ نظم بدیع ربانی و پیشرو مدنیت الهی و خود مقدمۀ تأسیس جامعۀ جهانی است که همه ملل و نحل جهان را در بر خواهد داشت.»
[۳۱]ــ همان، ص۲۷۷
[۳۲]ــ همان، صص۲۷۷ــ۲۷۶
[۳۳]ــ خطابات عبدالبهاء، ج۲، صص۱۵۴ــ۱۵۳
[۳۴]ــ هنری فورد، یهودی جهانی؛ یگانه مشکله جهانی، شرکت ماشین‌سازی فورد، ۱۹۲۱، صص۲۱ــ۱۹
[۳۵]ــ رک: آیت‌الله سید محمد شیرازی، دنیا ملعبه دست یهود، ترجمۀ سیدمحمدهادی مدرسی، تهران، افست انتشارات سیدجمال، ۱۳۵۶، صص۳۷ــ۳۶
[۳۶]ــ توقیعات مبارکه حضرت ولی امرالله، لوح قرن احباء شرق، نوروز ۱۰۱ بدیع، مؤسسه ملی مطبوعات امری، ۱۲۳ بدیع، صص۱۳۰ــ۱۲۹
[۳۷]ــ توقیعات مبارکه، لوح قرن، شوقی افندی، ص۱۳۰
[۳۸]ــ خاطرات حبیب، ج۱، ص ۲۰؛ این گونه پیش‌بینی قاطع از «سلطنت داودی» یهودیان در فلسطین، ناشی از ارتباطی بود که عبدالبهاء در آن تاریخ با خاندان صهیونیستی روچیلد داشت و مثلاً مستر روچیلد آلمانی «تمثال مبارک» عباس افندی را کشیده بود و از وی درخواست امضا می‏کرد (همان، ص۲۳۹)
[۳۹]ــ همان، ص۵۳؛ نیز رک: مائده آسمانی، ج۲، ص۲۳۴ و ۲۳۱
[۴۰]ــ برای تصویر این مراسم نگاه کنید به: عبدالحسین آیتی، کشف‌الحیل، ج۱، صص۲۳ــ۲۲؛ اسناد و مدارک درباره بهائیگری، ج۲، خاطرات صبحی، نشر عصر جدید، ص۱۳۷
[۴۱]ــ بهرام افراسیابی، تاریخ جامع بهائیت، ص۵۵۶؛ خاطرات خدمت به فلسطین، صص۱۱۸ــ۱۱۶
[۴۲]ــ عبدالله شهبازی، «جستارهایی از تاریخ بهائیگری»، تاریخ معاصر ایران، سال هفتم، ش۲۷، صص ۲۷ و ۱۸
[۴۳]ــ بهرام افراسیابی، همان، صص۵۷۳ــ۵۷۲
[۴۴]ــ بهائیت چگونه پدید آمد، ص۶۹
[۴۵]ــ رک: سید محمدباقر نجفی، بهائیان، ص۷۰۳ به بعد.
[۴۶]ــ توقیعات مبارکه، نوروز ۱۰۱ بدیع، ص۱۵۹؛ مجله اخبار امری (ارگان بهائیان ایران)، شهریور ۱۳۳۰، ش۵، ص۱۱
[۴۷]ــ مجله اخبار امری، سال ۱۰۷ بدیع، ش۸، ص۲
[۴۸]ــ همان، دی ۱۳۴۰، ش۱۰، شماره صفحات مسلسل ۶۰۱؛ برای حمایت صهیونیسم از بهائیان و حمایت بهائیان از دولت اسرائیل رک: سید محمدباقر نجفی، همان، صص۷۴۰ــ۶۸۴؛ بهرام افراسیابی، همان، صص ۵۷۵ و ۵۵۳ به بعد.
[۴۹]ــ بهرام افراسیابی، همان، صص۷۲۳ــ۷۲۲
[۵۰]ــ برای شرح این مطلب از زبان مرحوم محمدرضا آشتیانی‌زاده، وکیل اسبق شورای ملی، رک: مجله تاریخ معاصر ایران، کتاب سوم، زمستان ۱۳۷۲، ص۱۰۶ به بعد.
[۵۱]ــ اسناد مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، ش۲۸ تا ۲۴ــ۱ــ۱۳۹ ک.
[۵۲]ــ همچنین باید از جولان افرادی چون هژبر یزدانی (مرد شماره یک اقتصاد ایران)، ایرج ثابت مشهور به ثابت پاسال (صاحب پیشین رادیو تلویزیون و نیز مالک کارخانۀ پپسی‌کولا) و مهندس ارجمند (رئیس کارخانۀ ارج)، مهدی میثاقیه (سرمایه‌دار و صاحب استودیو میثاقیه) و ... در زمان محمدرضا در کشور یاد کرد که از نفوذ بی‌چون‌وچرای این فرقه در شریان‌های اقتصادی و هنری کشورمان در آن روزگار حکایت می‌کند.
[۵۳]ــ فصلنامه مطالعات تاریخی، ش۳، تابستان ۱۳۸۳، صص۳۲۲ــ۳۲۱
[۵۴]ــ نامه محفل ملی بهائیان ایران به تیمسار سرتیپ خسروانی، مورخ ۲۰/۳/۱۳۴۲، که با شماره (۱۲۳/خ) در دفاتر امری ثبت شده است. (سید حمید روحانی، نهضت امام‌خمینی، ج ۱، تهران، عروج، ص ۱۵۱۶، سند شماره ۲۶۶).
[۵۵]ــ اشراقات، الواح مبارکه حضرت بهاء...، صص۱۶۲ــ۱۶۱
[۵۶]ــ همان، ص۲۷۹
[۵۷]ــ همان، ص۲۶۶: «فراعنه و یا جبابره که در الواح نازل شده و یا بشود، مقصود، ارباب عمائم‌اند؛ یعنی علمایی که ناس را از شریعۀ الهی و فرات رحمت رحمانی [بهائیت] منع نموده‌اند.. .» نیز رک: همان، صص۱۳۲ و ۲۲۲ــ۲۲۱
[۵۸]ــ همان، صص۲۶۹ و ۲۶۷
[۵۹]ــ مائده آسمانی، جزء چهارم، صص۳۲۸ و ۳۲۷؛ برای خصومت و مبارزۀ بهائیت و پیشوایان آن با مسلمانان (اعم از شیعه و سنی)، و فتوای عالم بزرگ مصر بر ضد این فرقه رک: قاموس توقیع منیع مبارک، ص۴۳۸ به بعد؛ مائده آسمانی، ج۴، صص۱۴۲ــ۱۴۰؛ رحیق مختوم، ج۱، ردیف سین، شین: سنی و شیعه، ص۵۹۵
[۶۰]ــ ایقان، چاپ مصر، ۱۳۱۸.ق/۱۹۰۰.م، ص۱۹۶
[۶۱]ــ همان، ص۴۷۵
[۶۲]ــ عبدالحمید اشراق خاوری، مائده آسمانی، ج۵، ص۱۹۳
[۶۳]ــ همان‌جا.
[۶۴]ــ خاطرات صبحی، چاپ سیدهادی خسروشاهی، ص۱۵۲
[۶۵]ــ لوح قد ظهر یوم‌المیعاد، صص۱۴۱ و ۱۴۲
[۶۶]ــ همان، ص۱۴۲
[۶۷]ــ همان، صص ۱۴۴ــ۱۴۳ و ۱۴۹
[۶۸]ــ ظهور و سقوط سلطنت پهلوی (خاطرات ارتشبد حسین فردوست)، ج۱، ص۳۷۵
منبع : ماهنامه زمانه


همچنین مشاهده کنید