پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024


مجله ویستا

آرامش ما را چه کسی دزدیده؟


آرامش ما را چه کسی دزدیده؟
بخش عمده سلامت از جان و روان ما سرچشمه می‌گیرد و‌این جسم، آسودگی و آرامش خود را زمانی می‌یابد كه اندیشه‌ای آرام و ذهنی دور از اضطراب داشته باشد و دچار دغدغه سود و زیان و ارزش‌های اعتباری خود ساخته جامعه نباشد.
آمارها از افسردگی بیش از حد مردم می‌گویند. چرا افسرده‌ایم؟ چرا مضطربیم؟ چگونه زندگی می‌كنیم كه آن‌قدر در فشاریم؟ با چه كسی و با چه چیز خود را مقایسه می‌كنیم؟ آیا هیچ فكر كرده‌اید كه زیركی، مرد رندی، فرصت طلبی، نان به نرخ روز خوردن و‌ این‌گونه زیركی‌ها است كه در‌این آشوبی‌كه به اسم زندگی روز‌های ما را پر می‌كند و ما را از خودمان غافل می‌كند نمی‌گذارند ما نیكبختی را حس كنیم؟ نمی‌گذارند كه ما آسوده باشیم، آرامش داشته باشیم و نكته مهم‌اینكه همیشه فكر می‌كنیم‌ این دیگران‌اند كه راه را به آسایش و راحت ما می‌بندند. در تقابل بودن، مقایسه كردن و سبقت گرفتن است كه راه ما را به آرامش می‌بندد. در جایی كه انسان در برابر و تقابل با انسان دیگر نیست، جاه‌طلبی، زد و بند و تن به خفت و حقارت دادن هم نیست...
دان‌كه آن‌كو نیكبخت و محرم است
زیركی ز ابلیس و عشق از آدم است
ما در رویارویی با دیگران است كه به حسادت، حقارت و خفت، فزون خواهی و سبقت مبتلا می‌شویم؛ بیماری‌هایی كه ما را بی‌صدا و از درون هر لحظه هزار بار می‌خورند و فرسوده‌مان می‌كنند و حتی زهر كینه و نفرت را در وجود ما می‌كارند.
● زندگی برای قهرمانی یا آسودن؟
راستی، ما برای قهرمان شدن زندگی می‌كنیم یا برای آسودن و مهر ورزیدن.
پس تو را هر غم كه پیش آید ز درد
بر كسی تهمت منه، بر خویش گرد
آیا در عرصه حیات هیچ جاندار دیگری آن‌قدر كه ما انسان‌ها با هم دشمنی می‌كنیم و به هم نفرت می‌ورزیم، وجود دارد. چرا راه را به هم می‌بندیم، بدگویی می‌كنیم، حسادت می‌ورزیم، چرا به وجود خودمان رحم نمی‌كنیم؟ مگر نمی‌دانیم‌ این تنش‌ها و این خصلت‌های منفی به جسم و روان ما چه فشاری وارد می‌كند و چگونه ما را اسیر بیماری‌های مختلف می‌كند و شاید اگر به خلقت و طبیعت نگاهی دقیق بیندازیم، درك ‌كنیم شعر سهراب را كه می‌گوید:
من ندیدم دو صنوبر را با هم دشمن/ من ندیدم بیدی سایه‌اش را بفروشد به زمین/ رایگان می‌بخشد نارون شاخه خود را به كلاغ.
● آنچه آرامش ما را می‌رباید
آنچه آرامش ما را می‌گیرد چیست؟ چرا همیشه می‌دویم كه به شاخه‌های بزرگ‌تر آویزان شویم و بالاتر برویم، به چه بهایی؟ چرا‌این درون گرسنه سیراب نمی‌شود؟ چرا اقیانوس‌ها هم تشنگی ما را فرو نمی‌نشاند؟ چرا از خود نمی‌پرسیم كه چرا نا آرامیم؟ چرا ناآرامی را زندگی می‌پنداریم؟ تا كی دویدن؟ برای چه؟ به چه می‌دهیم عمرمان را و چه حاصل می‌شود؟ آیا هرگز به ‌این فكر كرده‌ایم كه یك بار زندگی مان را مرور كنیم و با دقت به انگیزه‌هامان فكر كنیم.
● كدام گنج؟
به دنبال چه گنجی هستیم. گنج واقعی چیست؟ آیا ما گنج گرانبهای عمرمان را فدای گنج‌های كاذبی‌كه جامعه، خانواده،آداب و رسوم،فرهنگ،سنت‌های بی‌منطق و چشم و هم چشمی‌های خود ساخته به ما تحمیل كرده است نمی‌كنیم. لحظه‌های عمرمان را صرف چه می‌كنیم؟ چه می‌دهیم و در مقابلش چه می‌گیریم؟
آنچه تو گنجش توّهم می‌كنی
زان توّهم گنج را گم می‌كنی
همه‌مان انگار با چشمان بسته در رقابتی دردآور بی‌خبر از آنچه داریم از دست می‌دهیم، به دنبال ظواهری هستیم كه آن‌را گنج می‌پنداریم. در‌این راه چه عزیزانی را كه نمی‌رنجانیم، حتی گاهی كودكان‌مان را نمی‌بینیم، شاهد بزرگ شدن آنها نیستیم، با هم از زندگی لذت نمی‌بریم. گاهی همسر، خانواده و دوستی‌ها را فدا می‌كنیم. وقتی با مشقت فراوان آن‌را به‌دست می‌آوریم، باز راضی نیستیم، خوشنود نیستیم و باز می‌دویم چون به دویدنی بدون تفكر عادت كرده‌ایم.
● گنج واقعی
گنج واقعی‌ ‌كه آن‌را بی‌خبر از دست می‌دهیم، سلامت و آرامش ماست. ما با ارزش‌ترین چیز‌های زندگی‌مان را می‌دهیم و سراب می‌خریم و به همین دلیل تشنه می‌مانیم. افسرده می‌شویم و رنج می‌كشیم.
راستی چگونه می‌توانیم شاد باشیم. از دلهره‌ها و اضطراب ر‌ها باشیم؟ تا خود نخواهیم، تا زندگی‌مان را صادقانه مرور نكنیم، تا نسبت به خودمان و جسم و جان‌مان مهربان نباشیم، تا به‌این خود آگاهی نرسیم كه هر بخشی از وجود ما معجزه‌ای‌ است كه رایگان در خدمت ماست، تا درخت و گل و باران را به عنوان پدیده‌های حیرت‌آور خلقت حس نكنیم، تا در جریان روحی خاصی قرار نگیریم كه به هر سو نگاه می‌كنیم، معجزه‌ای حیرت‌آور را ببینیم كه در حال نو شدن و زایش است و تا بركت همیشه در حال رویش را در طبیعت با جان و روان حس نكنیم، شاید نتوانیم خودمان را، كارها و تلاش‌هایمان را مثل یك قاضی منصف، مثل كسی كه از بیرون ما دارد ما را به قضاوت می‌نشیند مورد بررسی آگا‌هانه قرار دهیم.
هر كه درد خویش را دید و شناخت
اندر استكمال خود ده اسبه تاخت
● نقطه شروع
اول باید مشكل و درد خودمان را ببینیم و آن‌را حلاجی كنیم و ریشه‌های آن‌را دریابیم. اگر به‌این مرحله برسیم، تلاشی نو در ما برای ساختن خودمان برای تغییر در باور‌هامان، برای تغییر در نگرش‌هامان آغاز می‌شود. هر چه در ‌این زمینه پیشتر برویم، آسوده‌تر خواهیم شد. اگر به تن و روان خود مهربان شدیم، دیگران را نیز مانند خودمان دوست خواهیم داشت. به دیگران به عنوان رقیب، دشمن، نادان و یا غریبه نگاه نخواهیم كرد. در‌این حال دیگران مانند خودمان قابل احترام و دوست‌داشتنی خواهند بود. انسان پیچیده‌ترین و بارز ترین معجزه خلقت است. اگر خدا را ستایش می‌كنیم چگونه به آنچه او آفریده است، بی‌حرمتی و دشمنی روا می‌داریم! و یا كینه می‌ورزیم.
آنگاه زمین، محیطی كه در آن و زندگی می‌كنیم، درخت، گل، رود، جنگل و آسمان همه قابل احترام و دوست‌داشتنی می‌شوند. آنگاه خود را در حفظ آنها مسوول می‌دانیم كه عاشق شویم، نوبت عاشقی همه پدیده‌های شگرف طبیعت.
● نوبت عاشقی
عاشقی، زندگی بدون اضطراب است. زندگی با مهر ورزیدن و دوست داشتن است. دوست داشتن جانی كه ودیعه‌ای كوتاه مدت است، مراقبت ازاین جان كه كدر نشود، چرك آلود نشود. عاشقی، حرمت به حیات است. هرگونه دشمنی و كینه كه در دل بماند، بار سنگینی است كه روح و روان مارا می‌آزارد و مسبب بیماری‌های جسمی ناشناخته‌ای می‌شود كه علم امروز به آنها بیماری‌های روان‌تنی می‌گوید. محققان جهان بخش عمده بیماری‌های قرن حاضر انسان را ناشی از روان مضطرب، مشوش و در حال تضاد می‌دانند، بیماری‌هایی كه تا كنون حتی درمانی برای آن نداریم. بیایید خود را با نگرشی جدید نگاه كنیم. افكار خود را، برخورد‌های خود را با خود با خانواده و با دیگران نقادانه تفسیر كنیم. بیایید صادقانه خودمان را بشناسیم، به بیماری‌ها، تنش‌ها و دغدغه‌هامان فكر كنیم. تا عیب‌های خود را نشناسیم، نمی‌توانیم از دست‌این خود و خودخواهی رها شویم.
بیایید خود را دریابیم.‌
دكتر ربابه شیخ‌الاسلام
منبع : روزنامه سلامت