یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

لحظه


لحظه
همین الان درختی غنچه‌ای داد
همین الان کسی در گوشه‌ای مرد
همین الان کسی آمد به دنیا
همین الان دلی از غم ترک خورد
همین الان کسی خسته، کلافه
نشسته پشت ماشین در ترافیک
گدایی، پول خود را می‌شمارد
و مردی می‌رود با یک کت شیک
همین الان معلم گفت:«بابا»
و شاگردان همه گفتند:«نان داد!»
سر شاخه تکانی خورد و یک برگ
به زیر چرخ‌های وانت افتاد
همین الان کسی فریاد زد:«جان!
خدا ممنونم از تو، من قبولم!»
جوانی با موتور یک کیف دزدید
و زن فریاد زد:«ای وای، پولم!»
همین الان کسی توی خیابان
زمین افتاد با یک کاسۀ ماست
نگاه کودکی از ابر پرشد
دلش یک‌جفت کفش تازه می‌خواست
توی یک لحظۀ کوتاه، دنیا
پر است از اتفاق تلخ و شیرین
همین «لحظه» که آمد، زود هم رفت
دل دنیای ما شد شاد و غمگین

شعر: داوود لطف‌الله
منبع : همشهری آنلاین


همچنین مشاهده کنید