شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

نبرد سرنوشت درتنگه چارزبر


نبرد سرنوشت درتنگه چارزبر
ایران قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت سازمان ملل را پذیرفته بود، معنایش این بود که آتش‌بس بین ارتش ایران و عراق برقرار خواهد شد و عملا جنگ پایان می‌پذیرد. اما تحولات جنگ و مرزهای ما با عراق چیز دیگری نشان داد.
ارتش عراق هم‌زمان با پذیرش آتش‌بس از سوی ایران، دوباره به جنوب حمله کرد و تا قطع راه زمینی بین خرمشهر و اهواز نیز پیش رفت. استاندار وقت خوزستان فریاد استغاثه خود را از رادیوی ایران به گوش همه رساند و گفت، اگر الان می‌توانید بیایید، دو ساعت دیگر دیر است و اگر امروز بتوانید بیایید، فردا دیر است.
من که در راه جاده هراز از شمال عازم قم بودم، صدای استاندار وقت خوزستان را از طریق رادیو شنیدم که همه را به سوی جنوب فرا می‌خواند تا بار دیگر حماسه آزادسازی از زیر یوغ ارتش اشغالگر را پدید آورند. در آن ایام در قم مشغول تحصیل بودم. با آن‌که قصد داشتم تا با خانواده‌ام (همسر و دو فرزندم) به همراه دامادمان، سریع به شمال بازگردیم، اما به محض رسیدن به قم، خودم را به تیپ امام صادق(ع) که مخصوص طلاب و روحانیون حوزه علمیه قم بود، معرفی کردم. فردای آن روز از مقر تیپ در روبه‌روی پل آهنچی، به سوی حرم حضرت معصومه(ع) حرکت کردیم و پس از سخنرانی و وداع طلاب و روحانیون بسیجی با خانواده‌هایشان (که من نیز از زمره آنان بودم)، از مقابل حرم با اتوبوس عازم جنوب برای جنگ با متجاوزان شدیم.
تمام حرف و حدیث‌ها این بود که ما (که مجموعا در شش، هفت اتوبوس قرار گرفته بودیم) به سوی اهواز حرکت خواهیم کرد اما در بلوار امین قم، حدود یکی دو ساعتی معطل شدیم و این بی دلیل نبود. دستور جدید صادر شده بود تا نیروهای تازه نفس به جای جنوب عازم غرب ( کرمانشاه ) شوند. علت آن بود که ارتش عراق از غرب نیز حمله کرده بود و از مرزهای غربی قصرشیرین عبور و تا سومار نیز رسیده بود و آتش توپخانه و حملات نیروی هوایی تازه نفسش را تا سرپل ذهاب کشانده بود. همه اینها پس از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ از سوی ایران بود.
مسیر ما از اهواز به کرمانشاه تغییر کرد. به کرمانشاه رسیدیم و سریعا نیروهای تیپ رزمی تبلیغی امام صادق(ع) در بین تیپ‌ها و لشکرهای ارتش و سپاه تقسیم شدند. من با یکی از دوستانم به تیپ ۱۳ رعد همدان پیوستیم که فرمانده‌ای آرام، متین و شجاع داشت که متأسفانه اسمش از خاطرم رفته است. شب اول استقرار ما در این تیپ، مصادف شد با حرکت کاروان منافقین از اسلام‌آباد غرب به سوی کرمانشاه. اما محل استقرار ما در کجا بود و تیپ ۱۳ رعد کجا اردو زده بود؟ ما در محلی بین تنگه چارزبر (که اکنون به تنگه مرصاد شناخته می‌شود) و کرمانشاه مستقر بودیم. چند کیلومتری بیشتر با تنگه فاصله نداشتیم و به همین دلیل و دست تقدیر کاری کرده بود که ما اولین نیروهایی باشیم که به دلیل نزدیکی به تنگه در برابر منافقین و در نقطه مقابل آنها در سوی دیگر تنگه قرار بگیریم.
پشت سر ما کرمانشاه قرار داشت و پشت سر آنها اسلام‌آباد و گیلانغرب. اول که به ما خبر دادند و کلاشینکوف و تجهیزات ضد ش.م.ر را به ما می‌دادند، از فرمانده تیپ سؤال کردم که چی شده؟ وی پاسخ داد که اسلام‌آباد سقوط کرده و دارند به طرف کرمانشاه می‌آیند. اما صبح همان روز و با استقرار ما در پشت تنگه «چارزبر» روشن شد که این عراقی‌ها نیستند که به سوی ما آمده‌اند، اینها همان نیروهای «فروغ جاویدان» هستند که با ریوهای شش چرخه برزیلی، ماشین‌های بنز و پاترول‌های فرماندهی‌شان، با خیال راحت وارد خیابان‌های شوسه بین‌المللی شده‌اند و سرمستانه عازم کرمانشاه هستند!
تصور سقوط کرمانشاه بسیار سخت بود، پادگان‌های مختلف در این شهر و پایگاه بزرگ هوانیروز و... همه و همه باعث شده بود که تمام تلاش‌ها برای جلوگیری از عبور منافقین از تنگه، صورت گیرد. منافقین با حمایت آتش توپخانه ارتش عراق و با تکیه بر ضعف نیروهای نظامی در نقاط مرزی و عدم وجود امکانات لجستیک و نیز انتقال اکثر نیروهای ارتش و سپاه به جنوب، وارد سرپل ذهاب و سپس کرند غرب و از آنجا به اسلام‌آباد غرب آمده بودند و حتی اعدام‌های خیابانی را نیز آغاز کرده بودند و گفته شد که حتی پادگان الله اکبر را نیز گرفته‌اند.
به هر حال ، داستان آن‌گونه شد که در تاریخ پایان جنگ رقم خورد. در این بین لشکر ۹ بدر که در گیلانغرب مستقر بود و قرارگاه فرماندهی ارتش در غرب «نجف» در این شهر و در کنار اردوگاه شهید مطهری، تیپ مسلم بن عقیل(ع) همه اتوماتیک‌وار در محاصره قرار گرفته بودند. ارتش عراق راه را تا «گردنه پاتاق» بین سرپل ذهاب و کرند غرب برای منافقین هموار و پاکسازی کرده بود و آنها راحت و بی‌دغدغه عازم کرمانشاه شدند. به همین دلیل بود که از تجهیزاتی برخوردار بودند که با حرکت در جاده آسفالت مناسبت داشت تا سریع به کرمانشاه برسند، چون طبق تحلیل‌هایشان، ورود به کرمانشاه را تسلط بر همه چیز و سپس حرکت به سوی همدان و تهران می دانستند.
اما خدا اراده دیگری داشت. در نیمه‌های شب ششم مرداد ماه، به صورت کاملا اتفاقی منافقین با گروهان (یا گردانی) از لشکر ۹ بدر (که خیلی هم آماده رزم نبودند) دقیقا در تنگه چارزبر (مرصاد) با هم روبه‌رو می شوند و آتشباری آغاز می‌شود. اول درگیری‌ها، نیروهای لشکر بدر خیال می‌کردند که با عراقی‌ها درگیر شده‌اند اما بعدا با مشاهده پرچم‌های سازمان منافقین، فهمیدند که قصه از چه قرار است و سریع همه چیز به کرمانشاه و تهران اعلام شد و تازه روشن شد که داستان حمله ارتش عراق به جنوب و عقب‌نشینی سریعش از مناطق اشغالی جدید در جنوب برای چه بوده است؟
داستان از این قرار بود که نیروهای ایران متوجه جنوب شوند تا پس از یک حمله سریع به غرب، امکان اعزام نیروهای منافقین به کرمانشاه در مرحله اول فراهم شود. به همین دلیل بود که استقرار نیروهای سپاه اسلام در پشت تنگه مرصاد تقریبا یک روز کامل طول کشید تا منطقه حائل بین تنگه تا کرمانشاه که ۳۵ کیلومتر بود تا شعاع ۱۵ کیلومتری، پر شود.
تنگه چارزبر (مرصاد) از نظر جغرافیایی طوری بود که وقتی نیروهای متخاصم در دو طرف آن مستقر شوند، تقریبا هیچ راهی برای پیشروی دو طرف باقی نمی‌ماند. فقط یک تیربار در دو طرف تنگه کافی است تا مانع از هرگونه پیش‌روی شوند. در این حالت حتما باید از نیروهای پشتیبانی کمک گرفت مثل آتش توپخانه و یا بمباران هوایی و یا عملیات هلی‌برن. هیچ‌یک از این امکانات را منافقین نداشتند و از سویی ما نیز در این طرف جبهه آمادگی کافی نداشتیم.
در نزدیکی ما مرکز امداد رسانی کمیته امداد امام خمینی(ره) قرار داشت. این مرکز نیز بین تنگه و کرمانشاه قرار گرفته بود. وظیفه این مرکز، حمایت و تدارکات جبهه جنگ بود. من با رئیس مرکز از سال‌ها قبل آشنا بودم و هر وقت عازم جبهه در منطقه غرب (مناطق تحت اشراف کرمانشاه) می‌شدم، حتما به آن مرکز سر می‌زدم و از رانتی که ایجاد کرده بودم، امکانات بیشتری برای مناطقی که خودم عازم آنجا بودم، تهیه می کردم.
یادش به خیر، رئیس این مرکز، حاجی حیرتی بود که از اول جنگ در این مناطق بود و با آن‌که خودش از اهالی قزوین بود، اما در سرپل ذهاب زندگی می‌کردند. من که برای چند ساعتی و تهیه یکسری امکانات به اینجا آمده بودم، ناگهان دیدم که هلیکوپتری در برابر فضای باز این مرکز در حال فرود است. از حاجی حیرتی سؤال کردم که اینها کی هستند، گفت: سرهنگ صیاد شیرازی است که دارند می‌آیند اینجا. گفتم مگر اینجا مرکز فرماندهی شده؟ گفت: فعلا که اینطوری شده.
لحظاتی بعد سرهنگ صیاد شیرازی از هلیکوپتر پیاده شد و من و حاجی حیرتی به استقبالشان رفتیم. جمعی دیگر همراه صیاد شیرازی بودند از جمله سرگرد آذربان که وی را نیز از قبل می‌شناختم و اغلب اوقات همراه این شهید بزرگوار بود. سرهنگ صیاد به محض ورود، نقشه منطقه را بر زمین پهن کرد و در حال بررسی امور شد. تعداد دیگری نیز به وی پیوستند تا بررسی اطلاعات واحدهای اطلاعات و عملیات و شناسایی را به منظور حمله به نیروهای متجاوز و منافقین در تنگه را آغاز کنند.
پس از ساعتی صیاد شیرازی بعد از صدور دستورات عملیاتی، خود سوار بر هلیکوپتر و عازم تنگه شد. سرهنگ صیاد شیرازی با روحیه‌ای آرام و مستحکم و قوی به بررسی پرداخت و اولین فرمانده‌ای بود که در منطقه حاضر شد و شکست منافقین در این عملیات را رهبری کرد. او فرمانده ای شجاع و مؤمن بود که بی‌تردید در شکست عملیات «فروغ جاویدان» منافقین و طرح ارتش عراق برای ورود آرام منافقین به کرمانشاه ، نقش راهبردی و مهمی داشت. آنهایی که از اوضاع و احوال آن روز نیروهای نظامی در منطقه غرب به خصوص در نقاط مرزی تا سومار مطلع هستند، به خوبی می‌دانند که اگر منافقین از تنگه مرصاد (چارزبر) عبور می‌کردند، چه فاجعه‌ای در این منطقه رخ می‌داد اما تقدیر الهی، اراده دیگری را رقم زده بود تا با دستان پرتوان نیروهای جان بر کف بسیجی و فرماندهانی همچون شهید صیاد شیرازی، قلعه پرقدرتی در برابر متجاوزان به انقلاب اسلامی و سرزمین ایران ایجاد کند.


همچنین مشاهده کنید