شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

یاد ایام


یاد ایام
دکتر عارفی، پزشک و همدم یازده سال حضور امام خمینی (ره) در ایران در گفتگوی مفصلی با ایسنا به بیان بخش هایی از خاطرات بیش از یک دهه حضور خود در جوار امام به عنوان پزشک مخصوص پرداخته است. عارفی که از نزدیک با روحیات امام (ره) اشنایی دارد و تا آخرین لحظه حیات امام با او بوده است، مهمترین ویژگی بنیانگذار جمهوری اسلامی را نترس بودن ایشان می داند و می گوید: وقتی صدای سوت پایانی قلب امام (ره) را شنیدم، احساس می کردم همدم، یارم و رهبرم از این دنیا رفته است. اما اینکه من می گویم را شاید دیگران حس نکنند، من هنوز حس نکردم، امام فوت کرده است. من قبول نکردم که ایشان رحلت کرده است. من ایشان را زنده می دانم.بخش هایی از گفتگوی دکتر سید حسن عارفی که استاد بازنشسته قلب و عروق دانشگاه علوم پزشکی تهران و وزیرعلوم کابینه شهید رجایی بوده است را با هم می خوانیم:
من از ابتدای بازگشت امام (ره) به ایران در سال ۵۷، در تیم پزشکی استقبال از امام (ره) حضور داشتم، بعد هم که ایشان مریض شدند، در بیمارستان های شریعتی و شهید رجایی نیز در محضر امام بودم، بعد هم که بیماری ایشان بیشتر شد، تیم تشکیل دادم و مسئول تیم پزشکی ایشان نیز بودم.امام، همه اش خاطره بود و هر کدام برای ما درسی بود، نمی توان بین خاطره ها چیزی را انتخاب کرد. هر کدام از صفحات کتاب خاطرات من درباره امام (ره) با نام «طبیب دلها» یک درس است. به یاد دارم، دانشجوی سال دوم پزشکی بودم، سال ۴۲، امام وقتی مسایل مملکتی را مطرح می کرد و به عنوان یک روحانی در جریان قرار می گرفت و مخالفت می کرد مثل کاپیتولاسیون، ما می فهمیدیم که ایشان تمام مسایل سیاسی دنیا و ایران را زیر ذره بین دارد و با آن چیزی که مغایرت و مخالفت با شئونات اسلامی و انسانی و ملی ما داشت، مخالفت می کردند.
● امام ثابت کرد که دین، محرک ملت هاست
وقتی جوان بودیم، می گفتند که دین افیون ملت هاست یعنی خاموش کننده حرکت هاست و نمی گذارد ممالک حرکت کنند و اوج بگیرند و انقلاب کنند. ایشان کاملا این تفکر را شکست و بعد از اینکه انقلاب شد، همه می گفتند که امام ثابت کرد که این غلط است و دین محرک ملت هاست نه افیون ملت ها. یاد دارم که به بیمارستانی در خیابان حافظ می رفتم که دیدم بیست نفر بر سر یک چهار راه شعار می دادند;"زنده باد شاه" در ادامه می گفتند "شاه نجف، خمینی" و تا نیروها حمله می آوردند، متفرق می شدند و هیچ جای پایی هم نمی گذاشتند و هیچ کس هم نمی توانست اینها را بگیرد. سال ۴۲ امام را تبعید کردند. من جوان بودم، در ناصرخسرو مردمی که به شکل دسته راه می افتادند، شعار خمینی سر می دادند و دائما شعارهای آتشین می دادند. مثلا می گفتند "خمینی خمینی خدا نگهدار تو، بمیرد بمیرد دشمن خونخوار تو"، این شعار را زمانی می دادند که شاه در این مملکت بود. بعد مردم را به گلوله بستند.
● امام و منطق جنگ
حوادثی که ما فکر می کردیم، امام (ره) را تحریک می کند و بر سلامتی ایشان اثر می گذارد، اثرگذار نبود زیرا من شخصا حس می کنم، ایشان می دانست که زمانی که جنگ می کنیم قرار نیست همه اش پیروزی باشد، بلکه ممکن است ما هم شکست بخوریم، به هر حال منطق جنگ است.این وضعیت را امام پذیرفته بود در صورتی که ما به این آ گاه نبودیم. وقتی حزب جمهوری را بمب گذاری کردند، شهید رجایی به من اطلاع داد که زود خودت را برسان چون من وزیر علوم بودم. من هم به عنوان طبیب به آنجا رفتم، من که رسیدم گفتم هر کسی از زیر آوار بیرون آمد، چه زنده چه مرده، یک سرم و یک ماسک اکسیژن به او وصل کنید و یک نوار بگیرید.
تیم هایی هم آماده کردم و خیلی از کسانی که علایم حیاتی نداشتند با همین روش ماساژ زنده ماندند و من تا صبح آن جا بودم، ۹ نفر از اعضای دولت شهید شدند. یادم آ مد که امام (ره) را ندیدم، نکند که نگران باشند. آن موقع به راننده گفتم که به جماران برود. رفتم پیش امام، سلام کردم، فشارشان را گرفتم، دیدم خوب است. ضربانشان هم خوب است. احساس کردم آرامش ایشان از آگاهی ایشان است. ● اختلافات داخلی امام را ناراحت می کرد
امام برای این آرام بود که می دانست در یک انقلاب و حرکت بالاخره یک عده هم کشته می شوند. ممکن است صدماتی بخوریم ولی هیچ انقلابی در دنیا نیست که بدون مبارزه و درگیری باشد. این اتفاقات تاثیر منفی روی امام نمی گذاشت. تنها یک چیز روی امام اثر می گذاشت و آن زمانی بود که احساس می کرد اختلافات داخلی وجود دارد و شدیدا ایشان را ناراحت می کرد. برای نمونه در جاهایی ذکر کردم که حضرت امام وقتی که مسایلی با آقای منتظری به وجود آمد، ما کما بیش از موضوع دور بودیم، ایشان با امام ملاقات می کرد، شب به آن جا می رفت و ما نبودیم، اگر امام مشکل پزشکی داشت من می رفتم، نمی رفتم آن جا بنشینم گوش بزنگ باشم که چه کسی می آید و می رود.
وی تشریح کرد: ولی بعدا هر یک شب در میان، قفسه سینه امام درد می گرفت که من یادم است، دو بار اتفاق افتاد و فکر کردیم به خاطر بیماری است اما وقتی رفتم آن جا، دیدم این واقعه تکرار می شود. یک شب قبل و دو شب قبل بوده است و امشب هم هست. پرس و جو کردم تا علت را پیدا کنم، گفتند مگر نمی دانی این موضوع آقای منتظری و امام، ایشان را نگران کرده است.ما فهمیدیم که مسایلی مثل حزب جمهوری، جنگ و بمب انداختن بر امام تاثیری ندارد. چون اینها را طبیعی می داند ولی آن چیزی که تاثیر می گذارد، اختلافات داخلی است و آن مساله، امام را خیلی زجر می داد یا مسایل احساسی بر ایشان همین اثر را می گذاشت. ایشان دائما می گفت متحد باشید، دشمن را به زانو در می آورید و درست هم می گفتند تا آخر عمرشان هم به همه مسئولین همین را می گفتند.
● درد قلب حضرت امام و نگرانی های حاج احمدآقا
بروز درد قلبی برای حضرت امام که اکثرا معلول مسایل اجتماعی و سیاسی بود، روح لطیف و حساس حاج احمد آقا را سوهان می زد ولی به علت مصالح اجتماعی و انقلابی نمی توانست عکس العمل طبیعی در مقابل دردها و فشارها نشان دهد و در درون می ریخت و می سوخت و می ساخت. بیمارستان جماران را خودم ساختم. ایده من بود، به حاج احمد آقا گفتم که ما باید جایی درست کنیم که اگر آقا حالشان بد شد، بتوانیم این جا بیاوریمشان، بیرون از جماران نمی توان ایشان را منتقل کرد. من در اتاق بیمارستان دوربین مداربسته گذاشتم، در آن ایام تمام مراحل را فیلم و عکس گرفتم. این ابتکار من بود و هیچ کسی در دنیا این کار را نکرده بود. همه فیلم ها را داریم. امام اجازه نمی داد کسی در زمان نمازشان فیلم و عکس بگیرد ولی یک دوربین سری گذاشتم که در همه حالات فیلم می گرفت و الان از تلویزیون پخش می شود. همه می پرسیدند چرا، من می گفتم از جهت تاریخی لازم است و بعدا هم معلوم شد که فکرم درست بوده است.
ما از جهت کار پزشکی مان تصمیم داشتیم با امام مثل یک بیمار معمولی رفتار کنیم ولی از جهت زمینه های قبلی مان که امام را می شناختیم که فرد غیوری است و از کسی جز خدا نمی ترسد، برای ما یک رهبر بود. حضرت امام در ساعت چهار بعدازظهر /۶ /۱ ۶۵ در حالی که برای ریختن چای به آشپزخانه تشریف برده بودند، احساس ضعف کرده و بعد کلیه علایم حیاتی مثل تنفس، ضربان قلب و هوشیاری از بین رفته بود و به لطف خداوند منان و تهمیداتی که قبلا پیش بینی شده بود توسط جناب آقای دکتر پورمقدس پزشک کشیک آن روز و پرستاران و خانواده محترم حیات دوباره یافتند.بعد از آن حادثه با امکانات مجهز فراهم شده آماده پذیرایی بودیم، کنترل ضربان منظم و نامنظم قلب از راه دور به مدت سه سال و سه ماه منحصر به فردترین روشی بود که برای ایشان انجام دادیم.
● ایشان را آقاجون صدا می کردم
من ایشان را آقاجون صدا می کردم، ایشان هم به من آقای دکتر می گفت. در واقع رابطه ما مثل یک پدر و فرزند بود. وقتی امام (ره) در بیمارستان شهید رجایی بود، عیدی به من قرآنی هدیه کرد که روی آن نوشتند; "از جناب آقای دکتر عارفی باید تشکر کنم، چون فرزندی عزیز از پدر پیرش پذیرایی کرد." ایشان علاوه بر مریض به صورت یک رهبر، یک پدر، یک پیشوا و یک مرجع تقلید بود و با این دید ما او را می دیدیم.دستمان نمی لرزید چون از خود او یاد گرفته بودیم. چند بار ایشان حس کرد که سیمای ما نشان می دهد که نگرانیم، ما را دلداری می داد تا ما ناراحت نشویم و کارمان را انجام دهیم، به هر جهت دوست و پدر خوبی بود.
پدر من وقتی در آمریکا بودم فوت شد، من وظیفه فرزندی ام را نسبت به پدر خودم داشتم، منتها پدر من روحانی، رهبر و مرجع تقلید نبود. من در جایی این را نگفتم; آمریکا که بودم کراوات می زدم و وقتی هم محضر امام (ره) بودم، کراوات داشتم. اتفاقا وقتی امام (ره) را از قم به تهران آوردند به خانم گفتم کراوات من را بیاور تا کسی فکر نکند تا قبل از اینکه با ایشان بودم، کراوات می زدم حالا دیگر نمی زنم، مخصوصا پیراهن را عوض کردم، کراوات زدم و عکس هایم با ایشان همه اش با کراوات است و ایشان هم یک بار به من نگفت کراوات نزن. بعدا با اجازه ایشان مکه رفتم و دیگر نزدم. امام (ره) وقتی می خواستم مکه بروم جمله خوبی گفتند.
هر کسی به مکه می رود همه سفارش می کنند فلان جا برای من دعا کن، امام به من جمله ای گفت که بسیار مهم بود. وی تشریح کرد: وقتی رفتم و گفتم می خواهم بروم، گفتند: "رفتی آن جا در مسجد النبی و مسجد الحرام، پیروزی انقلاب را از خدا بخواه"; اگر کسی دیگر بود می گفت برای سلامتی من دعا کن، اما امام جمله ای از من خواست که برای من خیلی ارزش داشت.
● روزهای آخر
ساعت ۳۰:۱۰ شب، اولخرداد ۶۸ حضرت امام خمینی برای آماده شدن جهت عمل جراحی معده در صبح روز بعد در بیمارستان بقیه الله الاعظم شماره ۲ بستری شدند. با اینکه چندین بار به علت کسالت های مختلف در این بیمارستان بستری شده بودند ولی عکس العمل معظم له در آستانه در ورودی بیمارستان با حاج احمد آقا خمینی حاکی از معنی و آینده نگری دیگری بود زیرا امام عزیز در بدو ورود به بیمارستان به طور غیرمنتظره و ناگهانی حاج احمد آقا را در آغوش گرفتند و گردن ایشان را بوسیدند. وی افزود: به تاریخ /۲ /۳ ۶۸ در ساعت /۴۵ ۶ دقیقه حضرت امام جهت گذاشتن پیس میکر موقت به لابراتور کاتتریراسیون منتقل شدند و بعد از گذاشتن پیس میکر موقت توسط جناب آقایان دکتر پورمقدس و دکتر محبی در حدود ساعت ۸ صبح به اتاق عمل انتقال یافتند.
در این لحظه اعضای محترم خانواده و دفتر حضرت امام، آیت الله خامنه ای، آیت الله هاشمی رفسنجانی، آیت الله اردبیلی، مهندس موسوی و اغلب مسئولان بالای مملکتی حضور داشتند و جریان رفتن به اتاق عمل و عمل جراحی را از طریق تلویزیون مداربسته مشاهده می کردند. استاد دانشگاه علوم پزشکی تهران خاطرنشان کرد: وقتی امام از اتاق عمل بیرون آمد، حالش خوب بود. هوش آمد و مشکلی نداشت. بعد از مدتی هم شروع به غذا خوردن کرد ولی بیماری امام (ره)، مساله دیگری بود. سرطان، امام را آزار می داد; اول به شکل سرطان معده ظاهر شد ولی بعدا به شکل سرطان خون بود که آن سرطان خون او را آزار می داد. این پزشک و مرید امام، لحظات آخر زندگی امام خمینی (ره) را برای خبرنگار ایسنا تشریح کرد: امام گه گاه چشمان خود را باز و به اطراف نگاه می کردند.
برای آنکه حضرت امام حس کند حتی در لحظات آخر ما تیم پزشکی به خصوص حقیر از نظر خدمات پزشکی در خدمت ایشان بوده و هستیم، دست راست مبارک ایشان را در بین دستهایم گرفتم. حضرت امام درک کردند که در لحظات آخر عاطفه ها، محبت ها و احساسات پاک پدر و فرزندی و مقلد و مرید و مرادی مبادله شده است.از این لحظه به بعد دست های مرا به هیچ وجه رها نکردند و من هم که می دانستم در لحظات آخر عمر، بیمار را به هر نحوی که شده نباید تنها گذاشت، چشمانم به صفحه تلویزیونی بود که ضربان قلب امام عزیز را نشان می داد و دست هایم دست مبارک امام عزیز را به آرامی می فشرد. فشار خون شریانی حضرت امام عزیز از طریق شریان رادیال کنترل می شد و این فروغ دل ها در افق آمال به خاموشی می گرایید.
سقوط تدریجی فشار خون شریانی و نامنظم و سریع شدن ضربان و عدم جواب مناسب به درمان دقیق وخامت حال حضرت امام را نشان می داد و هر لحظه انتظار حادث شدن فاجعه ای دردناک می رفت. به همین دلیل افراد تیم پزشکی ثابت و برادران جراح و پرستاران با مجهزترین و مدرن ترین امکانات پزشکی در کنار تخت امام عزیز حاضر برای انجام اقدامات پزشکی لازم ایستاده بودند که ناگهان در ساعت ۵۸:۳ دقیقه انتقال الکتریسیته از دهلیز به طرف بطن متوقف شد و به دنبال آن به فیبریلاسیون بطنی منجر و فشار خون به صفر رسید.
در ساعت ۵۸:۳ بعدازظهر مطابق نوار قلبی، قلب از حرکت باز ایستاد ولی با آمادگی کامل تیم پزشکی با الکترو شوک های مکرر و با قرار دادن پیس میکر خارجی روی قفسه صدری (باطری) و با گذاشتن لوله داخل مجرای تنفس و متصل کردن به دستگاه تنفس مصنوعی موقتا ضربان قلب و تنفس ولو مصنوعی شروع به کار کرد; ولی امام عزیز ما بیهوش بود. برای گذاشتن پیس میکر از راه ورید به داخل کت لب انتقال داده شدند و پیس میکر موقت از راه ورید گذاشته شد و ما می دانستیم سلول های سرطانی همه جا پخش شده و به جای سلول های طبیعی در اندام ها و اعضای مختلف سلول های سرطانی جایگزین شده است.
● امام زنده است
در ساعت ۱۰:۲۳ دقیقه قلب امام عزیزمان با زدن آخرین ضربه برای همیشه باز ایستاد و عاشقان و شیفتگان خود را در غم سوگ خود فرو برد. پزشک ۱۱ سال از عمر ۸۷ ساله امام (ره) خاطرنشان کرد: وقتی صدای سوت پایانی قلب امام را شنیدم، احساس می کردم همدم، یارم و رهبرم از این دنیا رفته است. اما اینکه من می گویم را شاید دیگران حس نکنند، من هنوز حس نکردم که امام رفته است. من قبول نکردم که ایشان رحلت کرده است.
من ایشان را زنده می دانم، زنده کیست، زنده آن کسی است که کارهایی که او انجام می داد و دستورات او را همه انجام دهد و هدف های او را همه پیروی کنند. در اجتماع ممکن است که نقایصی وجود داشته باشد یا چند نفر انگشت شمار باشند که به اشتباه بدوند، اما در کل روند مثبت است.در سال ۵۹، ۶۵، ۶۷ که امام بیماری جدی داشتند و حتی در سال ۶۵ در اتاق و خارج از انظار دیگران دچار ایست قلبی شدند، چون خواست خدا بود حضرت امام نجات یافتند و دفعه سوم علی رغم همه تمهیدات و آمادگی قبلی و حضور همه زبدگان پزشکی مملکت کاری از پیش نرفت و در فاصله ای که حضرت امام در حالت اغما بودند و همه اطرافیان غم زده و افسرده، حاج احمدآقا با متانت و وقار کامل، مسئولان مختلف کشوری و دوستان و آشنایان را بر بالین حضرت امام هدایت می فرمودند تا برای آخرین بار آن حضرت را عیادت کنند و در همین حالت خانم زهرا مصطفوی و همسر حاج احمدآقا خانم طباطبایی بر بالین پدر بزرگوار خود مرتب دعا می کردند.
پس از رحلت جانگداز آن مرشد یادگاران بزرگوار حضرت امام رضوان الله تعالی علیه (حاج احمدآقا و خانم زهرا مصطفوی و همچنین خانم طباطبایی) هر کدام نقش تسلی دادن و آرام کردن دیگران را بر عهده داشتند و با درایتی غیرقابل انتظار در آن شرایط حساس همه را آرام و افرادی را مامور جمع آوری وسایل حضرت امام (ره) و خواندن قرآن و مراسم تغسیل و تکفین و تدفین و غیره نمودند که به نظر حقیر همگی درس بود و از پدری آنچنان، فرزندانی اینچنین شایسته است.
منبع : روزنامه ابتکار


همچنین مشاهده کنید