شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

فلسفه و زبان


فلسفه و زبان
قصد من از نوشتن این مقاله نقد و بررسی و پرداختن به مجموعه متنوعی از سوءبرداشت های رایج است و در ضمن آن تلاش كرده ام بر شیوه های احتمالاً حیرت انگیز گوناگون پرتوی بیفكنم. قطعه بسیار مشهوری از اخلاق نیكوماخوسی(۱), ارسطو متن مناسبی خواهد بود:
تفوّق در تأمل مفهومی است كه باید ماهیتش را به طور فهم درآوریم ـ و دریابیم كه آیا نوعی دانش است یا نوعی پندار یا نوعی مهارت در حدس یا تخمین درست یا چیزی نوعاً متفاوت با اینها. باری, دانش نیست: زیرا آدمیان درباره چیزهایی كه می دانند تحقیق و تفحص نمی كنند, در حالی كه تفوّق در تأمل نوعی تأمل(۲) است و تأمّل مستلزم تحقیق و محاسبه است. لیكن تأمّل تحقیق هم نیست (بلكه) بررسی و تحقیق در موضوعی خاص (,یعنی رفتار (سلوك)(۳) ـ اِی. اف.) است.
و با این همه, مهارت در حدس و تخمین درست هم نیست, زیرا مهارت در حدس و تخمین بدون محاسبه آگاهانه و به طور آنی صورت می گیرد, در حالی كه تأمّل به وقت طولانی نیاز دارد…. نه درستی را می توان به دانش نسبت داد و نه خطا را, و پندار درست حقیقت است (دفتر ششم, فصل نهم: ۱۱۴۲, a ۳۲ به بعد).
ایرادات: (۱) (لیكن تصور كنید فردی خبر داشته باشد (بداند) كه جسدی را در انتهای باغش دفن كرده اند و با این همه, در تحقیق و جست وجوی مأموران پلیس با آنان مشاركت جوید: آیا این كار او تحقیق درباره موضوعی نیست كه وی از قبل از آن با خبر بوده است؟)
(۲) (لیكن, به طور قطع, برخی اوقات سخن گفتن از علم خطاآمیز قابل قبول است, مانند وقتی كه من به طعنه می گویم (او اسب برنده دویست و سی را می شناخت, اما در اشتباه بود)؟)
پاسخ ها: (۱) (خیر, این كار در مورد خود او, و نه در مورد پلیس, تنها وانمود به تحقیق, از سنخ (تحقیق) است (علامت نقل قول به معنای ابراز اعتراضی است مبنی بر این كه این یكی از موارد تحقیق ساختگی است).
به آن فردی كه می داند آن مرد خبر دارد كه آن جسد در آن گوشه باغ دفن است و با این همه, صادقانه بر این قول سماجت می ورزد كه آن مرد به تحقیق مشغول است و نه وانمود به تحقیق یا (تحقیق) (در قالب نقل قولی همراه با پوزخند), به غیر از این كه بگوییم (شما صرفاً معنای واژه (تحقیق) را نمی دانید), چه چیز دیگری می توان گفت؟
(۲) (البته كاملاً حق با شماست: امّا این مورد استثنا موردی است كه, اگر به خوبی فهم شود, تنها به تقویت نظریه ارسطو مدد می رساند, زیرا تمام نكته طعن آمیز(معنای) استعمال تعبیر (به اشتباه می دانست) و گفتن (او صمی دانستش) (با آن لحن صدای نقل قول كننده همراه با نیش خند) كاملاً به این واقعیت (منطقی) بستگی دارد كه (او از p خبر دارد) مستلزم (p) است; و درست نیست كه بدون طعنه و نیش خند بگویید (او از p خبر دارد) در صورتی كه شما یا او تا آن جا كه اطلاع دارید دلیلی داشته باشید كه در مورد p شك و تردید كنید.۲
و باز اگر كسی دلیلی دارد كه در p شك و تردید كند (یا, از این بهتر, می داند كه p صادق نیست) و با این همه, صادقانه و نه از روی طعنه, اصرار می ورزد كه (او (در آن جا) از p خبر دارد) چه چیز دیگری می توانیم بگوییم به جز این كه (یا شما معنای كلمه (خبر داشتن) (دانستن) را نمی دانید و از روی بی اطلاعی آن را نادرست استعمال می كنید; یا شما این كلمه را به نحو خاص خودتان استعمال می كنید كه من مایلم شما درباره این استعمال توضیح بدهید و برای توجیه آن تلاش كنید)؟
ییادداشت ها: (۱) مناسب است كه مثال اصلی مان را در این جا بر قطعه ای از اخلاق نیكوماخوسی استوار كنیم, چرا كه بیشتر اندیشه های تازه(۴) فلسفه آكسفورد از زمان جنگ (مثلاً آستین(Austin), هارت(Hart), هِر(Hare) و اورمسِن(Urmson)) در این كتاب خیس خورده اند و میان آثار آنان و اخلاق نیكوماخوسی شباهت زیادی وجود دارد.
(۲) هنگامی كه شخصی مانند رایل(Ryle) می گوید (ما نمی گوییم) یا (ما نمی توانیم بگوییم) یا هر یك از تعبیرهای شبه معادلِ نحوه گفتار مادی(۵) را به كار می برد و ما می توانیم موقعیت ها و مناسبت هایی را در نظر آوریم كه در آنها می توانیم به نحو قابل فهمی, و نه به اشتباه, دقیقاً همان چیزی را بگوییم كه او می گوید ما نمی توانیم بگوییم, و, در واقع, نیز می گوییم راه و رسم مناسبی است كه بررسی كنیم كه آیا, در واقع, این موارد استثنا عملاً مطلبی را كه وی واقعاً تمایل دارد بیان كند تقویت نمی كنند, یا اگر تقویت نمی كنند, آیا این موارد استثنا واقعاً به مطلب او دخلی دارند و متضمن استعمال یك سانی از آن كلمه اند یا نه.
هیچ فردی معصوم (مبرّا از خطا) نیست و به طور قطع رایل نیز در این مطلب مبرّا از خطا نیست, امّا باید این واقعیت را در نظر بگیریم كه یك تعبیر خودشكن (متناقض با خود)(۶) یا به لحاظ منطقی نامناسب ممكن است دقیقاً از این جهت جذابیتی پیدا كند و از این رو, بتواند استعمال و فایده ای پیدا كند كه به طور تام و تمام به این واقعیت كه این تعبیر استعمال نادرستی دارد, بستگی دارد و از این رو, بر انگلی است آن قاعده منطقی ـ زبانی ای كه این تعبیر از آن مستثنا قلمداد می شود. (او می دانست ولی به اشتباه(۷)), (شوهر مجرّد (عزب)(۸)) و (گواهی چشم های خود من(۹)) همه جذابیّت خود را به این صورت به دست می آورند.
(الف) (لیكن ارسطو با كلمات محض(۱۰) سر و كار نداشت: با این كه پاسخ های شما به اعتراضات مستلزم چیز دیگری (جز واژه ها) نیست.) بررسی دقیق تر این مثال نشان خواهد داد كه این برابر نهاد (آنتی تز) در این جا به نحو قاطعی گمراه كننده است و نشان خواهد داد كه چگونه گمراه كننده است. این پاسخ ها درباره كلمات نیستند به همان ترتیبی كه اعتراضات در مورد جای گزین ساختن صمردان (و زنان)ش یا صافرادش به جای صكارمندان (ذكور و اناث)ش درباره كلمات اند۳. و این پاسخ ها به كلمات انگلیسی, و نه معادل های آنها در زبان یونانی یا چُكتاو,(۱۱) نیز مربوط نیستند.
همین طور به كلمات در مقابل علائم و نشانه های غیر كلامی(۱۲)ای كه همین كاركرد را دارند, ارتباطی ندارند. (روایت مهم و كانونی (زیر درخت شاه بلوط بزرگ)(۱۳) را كه پادشاه فقید ما بسیار شیفته آن بود و در آن ایما و اشارات جای گزین برخی از كلمات شده اند در نظر بگیرید.) بلكه, آنها درباره استعمال های پاره ای كلمات خاص, كاركردهای آنها, فایده به كارگیری آنها: معنای آنها و معانی ضمنی (لوازمی)(۱۴) كه دارند, هستند.
بنابراین, اشاره به كلمات انگلیسی خاصی نظیر (تحقیق كردن) و (دانستن) در مقام ترجمه پاسخ ها به زبان دیگر همان قدر لازم است كه اشاره به z«hthsidو eصpist«hmh در تعبیر و ترجمه استدلال ارسطو از زبان یونانی (به زبان دیگری). هرچند فیلسوفان انگلیسی زبان گاهی از زبان انگلیسی صحیح یا معیار سخن می گویند, این مطلب را نباید اشتباهاً به این معنا گرفت كه آنان با انگلیسی در تقابل با زبان های دیگر (معمولاً: امّا به (ب) زیر بنگرید) سر و كار دارند.۴ این پاسخ ها, مانند نظریه های ارسطو و ایراد و اعتراضات نسبت به آنها, همه علی السّویه همان قدر با منطق سر و كار دارند كه با زبان.
پژوهش یك سره منطقی است و نه فلسفی, یعنی بررسی (منطق غیر صوری(۱۵))۵ دو مفهوم معمولی است. بنابراین, باب شدن تعابیری نظیر (منطق زبان (ما)), (منطق و زبان), (منطق (احتمالات)), (رفتار منطقی جملات درباره (خدا)) و حتی (جغرافی منطقی) بالضّروره صرفاً یك بلهوسی بی فایده آزارنده نیست; هرچند هر حرفی كه برای گفتن داشته باشیم برای توجیه (منطق صنعت انگلیسی و آمریكایی) یا (منطق آزادی) به هنگام استفاده از آنها در مورد تحقیقات نه در زمینه اصطلاح زبانی و نه حتی اصطلاح مفهومی كاری انجام نخواهد داد.
(ب) این مطلب نشان می دهد كه چرا فلاسفه ای كه غرق در گفت وگوی در باب انگلیسی صحیح هستند (ظاهراً برای وجود زبان های دیگری كه ساختار و سبك نگارش شان با زبان انگلیسی بسیار متفاوتند… امّا ظاهراً به همان اندازه, اگر نگوییم بیشتر, می توانند موجب خلط و التباس متافیزیكی شوند, اهمیّت چندانی قائل نیستند).۶
این فیلسوفان چون, مانند هم قطارانشان, با امور مفهومی (نظری) سر و كار دارند, اعتراضاتشان بر ضد استعمال نادرست زبان انگلیسی, در اصل, معلول دغدغه آنان نسبت به زبان انگلیسی صحیح در مقابل زبان بی عیب و نقص اسكیمو نیست. لیكن نباید اجازه داد كه مسئله به همین جا ختم شود. وجود زبان های طبیعی دیگری كه ساختار, سبك نگارش و واژگانشان كاملاً با ساختار و سبك نگارش و واژگان زبان خود ما سازگار و متناسب نیست, دست كم به سه طریق به فلسفه ربط دارد.
(۱) این زبان ها مفاهیمی را در اختیار می گذارند كه در مجموعه گروه زبانی ما موجود نیستند. به نحو بارزی در همه زبان ها كلماتی وجود دارند كه به زبان انگلیسی ترجمه پذیر نیستند: یعنی هیچ واژه انگلیسی ای دقیقاً همان استعمال را ندارد. بسیاری از مفاهیم مورد نظر, یا مستقیماً فی انفسهم, یا به طور غیر مستقیم اهمیت فلسفی دارند, زیرا برای درك منظور فیلسوفی كه مفهوم مورد بحث را استعمال می كند یا درباره آن به بحث و گفت وگو می پردازد, خوب دریافتن آنها لازم است. شاید بهترین نمونه ها و مصداق های این مفاهیم, نمونه ها و مصداق های اخلاقی ای نظیر ْbpls, aصpeth یا tabu باشند.
(۲) زبان های مختلف موجب وسوسه های گوناگونی می شوند. جِی. اِس. میل(J. S. Mill) لابد از طریق شباهت (دستوری) بین كلمات انگلیسی ای مانند (audible) (صقابل شنود/شنیدنیش) و (visible) (صقابل دیدنش) و واژه انگلیسی (desirable) (صمطلوبش), به دام استدلال ویران گر خود افتاده است و از آن چه در واقع مطلوب است به آن چه در اخلاق مطلوب است رسیده است.۷ (ممكن است زبانی وجود داشته باشد كه در آن چنین شباهت ریختشناسی ای (ساخت واژی) بین طبقه ای از واژه ها كه به معنای (فی الواقع چیزی كه می تواند, در واقع, چیزی بشود)اند و طبقه دیگری كه به معنای (چیزی كه از لحاظ ارزشی باید چیزی بشود)اند در كار نباشد.) برداشت غلط از (infinity) (=بی نهایت) به عنوان كلمه ای حاكی از عددی بی نهایت بزرگ در اثر شباهت ریختشناسی بین تعبیر to infinity =تا بی نهایت) و تعبیری نظیر (to one hundred) (= تا یك صد) جالب می شود.
اگر ما همواره به جای (to infinity) می گفتیم (forever) (=الی الابد) یا (indefinitely) (= به طور نامحدودی) و اگر (alephnought) اتفاقاً صدایی شبیه به صدای كلمه ای حاكی از عددی بسیار بزرگ نمی داشت, آن گاه این وسوسه از بین می رفت.۸ گفته شده است كه قابل قبول یا حتی مفهوم كردن دیالكتیك هگل در زبان انگلیسی به علت فقدان كلمه ای دارای ایهام ها و معانی چندگانه ای مانند ایهام ها و معانی چندگانه كلمه آلمانی aufheben دشوار است۹. كانت در قطعه ای با عبارت پردازی چشمگیری, خاطرنشان كرد:
زبان آلمانی این بخت مساعد را دارد كه واجد تعابیری است كه امكان نمی دهند این تفاوت (بین متضادها das Bڑse, das †bel ـ ای. اف.) نادیده گرفته شود. این زبان دو مفهوم بسیار متمایز, و علی الخصوص تعابیر متفاوتی, دارد برای چیزی كه لاتینی ها آن را با كلمه واحدی, یعنی كلمه bonum, بیان می كنند.۱۰و بالاخره نحوه تشكیل جای گزین های اسم معنی از حرف تعریف معیّن خنثی و صفت در زبان یونانی برای تبیین جذّابیّت های (نظریه مُثُل)۱۱(۱۶) برای افلاطون كاری, البته نه چندان زیاد, انجام می دهد.
(۳) وجود زبان های طبیعی برخوردار از ویژگی های منطقی از بیخ و بن متفاوت, به كندوكاوهای منطقی مجال شیوه های تفكّر به مراتب متنوع تری را نسبت به آن شیوه های تفكری كه در اكثر این زبان ها به صورت جدا جدا پذیرفته شده اند, می دهد ـ یعنی مجالِ, به تعبیری, سفری منطقی ـ زبانی كه می تواند قوه تفكر را وسعت ببخشد و قوه تخیّل را تحریك كند و بدین ترتیب منافعی از آن دست را فراهم سازد كه افراد زیركسار می توانند از سیر و سفر جسمانی به دست آورند.
برای مثال, شباهت بین دو چیز را در نظر بگیرید یكی, بازشناسی وجود معقول هندسه های غیر اقلیدسی كه در تضعیف امیدهای خردگرایانه به یك نظام معرفتی استنتاجی (قیاسی) شبه هندسی درباره جهان كه مبتنی بر مقدمات ضروری بدیهی باشد مؤثر است; و دیگری, درك این كه, در واقع, زبان های طبیعی ای وجود دارند كه تمایز موضوع ـ محمول در مورد آنها قابل اطلاق نیست, انباشته از مفهوم علت نیستند و كلماتی در اختیار می گذارند برای بازشناسی تفاوت ها و شباهت هایی متفاوت با آن تفاوت ها و شباهت هایی كه زبان انگلیسی و, در واقع, بیشتر زبان های اروپایی مجهّز به تعیین آنها هستند.
درك این مطلب به معنای رد كردن آرا و نظرهایی است مبنی بر این كه تمایز موضوع ـ محمول باید به طرزی تفكیك ناپذیر در جهان غیر زبانی ریشه داشته باشد,۱۲ و مفهوم علّت مقوله فكری اجتناب ناپذیری است,۱۳ و زبان باید ماهیت غایی واقعیت را منعكس سازد.۱۴ البته, به سادگی تصوّر نظام های مفهومی و مقولات مفهومی دیگر به لحاظ نظری امكان پذیر است.۱۵ لیكن این امر به غایت دشوار است, چنان كه مقام و اهمیّت برخی از فلاسفه كه ویژگی های اتفاقی, هرچند شاید قابل تحسین, زبان های خاصشان را ضروریات فكری تلقی كرده اند, یا حتی بر آن تأكید نهاده اند, حكایت از آن دارد.
به هر تقدیر, مواد بالفعلی وجود دارد كه هنوز مورد مطالعه قرار نگرفته اند;۱۶ و در دفاع از استعمال نمونه های واقعی, در مقابل تخیّلی, در فلسفه مطالب فراوانی می توان گفت. این كار می تواند به بحث شور و نشاطی بیفزاید و به درهم شكستن این نظر كه پرورش فلسفی و پژوهش فلسفی ممكن است هیچ دخلی یا ارزشی در جهان بیرون از كلاس های خلوت گزیده ما نداشته باشند, مددی برساند.
(ج) استعمال یك كلمه با نحوه كاربرد آن كلمه یك سان نیست, هرچند به صورت ظریفی با نحوه كاربرد آن ارتباط دارد. استعمال كلمه (به بالا بنگرید) از نظر زبانی خنثی است: اگر ما درباره استعمال كلمه (table) تحقیق كنیم, آن گاه ما به طور هم زمان و به یك میزان با استعمال (tavola) و معادل های دیگر آن در سایر زبان ها ـ اگر مایل باشید, با مفهوم table ـ سر و كار داریم. نحوه كاربرد مختص به زبان خاصّی است: اگر ما درباره نحوه كاربرد (table) كندوكاو كنیم, در این صورت با چگونگی كاربرد (یا لزوم كاربرد) آن كلمه خاص انگلیسی به دست آن كسانی كه آن كلمه را, و نه كلمه (tavola) را, به كار می برند, سر و كار داریم.
امّا استعمال و نحوه كاربرد اساساً به هم مرتبط اند. نمی توان گفت كه كلمه ای استعمال دارد مگر این كه گروه یا زیرگروه زبانی خاصی برای آن استعمالی قائل شود و نحوه كاربرد متناسب با آن استعمال را صحیح بداند, زیرا آواهایی كه ما به عنوان كلمات به كار می بریم همه فی حد ذاته و مقدم بر تكوین و شكل گیری هرگونه قرارداد زبانی راجع به آنها, تقریباً به یك اندازه برای انجام دادن هرگونه عمل كرد زبانی مناسب اند. در حالی كه, مثلاً, چاقو را نمی توان به صورت یك چادر استعمال كرد یا حتی استعمال نادرست كرد, برای (glory) (=تحسین(آمیز)) استعمالی می توان قائل شد كه در واقع برای (a nice knock-down argument) (=یك دلیل دقیق و دندان شكن) قائل شده ایم.
استعمال های كلمات به نحو ظریفی به نحوه های كاربرد صحیح كلمات بستگی دارد. هامتی دامتی(۱۷) را تنها می توان به استعمال نادرست (glory) متهم كرد, زیرا نحوه كاربرد پذیرفته, معیار و صحیح گروه زبانی لوئیس كارول(Lewis Carroll) از بیخ و بن با نحوه كاربرد خصوصی هامتی دامتی تفاوت داشت. نحوه كاربرد هامتی دامتی نادرست, نابهنجار, و گمراه كننده بود و امكان ارتباط زبانی را به مخاطره می انداخت و از این رو بی خود و بی جهت و بدون دلیل قراردادهای زبانی را زیرپا می گذاشت.
(بدون تردید, وی مانند صپیامبران یك نظام زبانی جدیدشدر روزگار ما,۱۷ چنین قراردادهای زبانی را (محدودیت های نامعقول بر گفتار آزاد)۱۸ تلقی می كرد). به علاوه, همان گونه كه لغت شناسان آكادمیك۱۹ و افرادی كه با حفظ و افزایش كارآمدی زبان انگلیسی۲۰ (و زبان های دیگر) سر و كار دارند, غالباً تأكید كرده اند, آن چه نحوه كاربرد صحیح هر گروه زبانی است در نهایت به نحوه كاربرد بالفعل(۱۸) (واقعی) بستگی دارد. چون استعمال به نحوه كاربرد صحیح بستگی دارد, در حالی كه این نحوه كاربرد صحیح نیز در نهایت به نحوه كاربرد بالفعل بستگی دارد, تغییرات در نحوه كاربرد بالفعل می تواند به آن ابزار مفهومی ای كه زبان فراهم آورده غنا ببخشد یا آن را به تحلیل ببرد. اگر نحوه كاربرد جدیدی به تثبیت برسد كه به واسطه آن استعمال جدیدی برای كلمه ای قائل شوند, استعمالی كه پیشتر در نظر گرفته نشده بوده است, در این صورت, زبان مورد نظر تا بدان حد غنی شده است.۲۱
در حالی كه اگر نحوه كاربرد قدیمی ای كه براساس آن دو كلمه دو استعمال مختلف داشته بوده اند جای خود را به نحوه كاربرد جدیدی بدهد كه در آن یكی از آنها كاركرد خود را از دست بدهد تا صرفاً مترادف آن دیگری گردد, در این صورت, به همان نحو نوعی تضعیف و تحلیل سازوار (متناسب) در كار است. از آن جا كه نحوه كاربرد بالفعل هر گروه یا زیرگروه زبانی در واقع هرگز به طور تام و تمام ایستا نیست, هر دو فرآیند معمولاً تداوم می یابند و در كنار هم بخش قابل توجهی از تاریخ هر زبانی را تشكیل می دهند (لونز بری(Louns bury) در كسوت یك دستوردان نوشت: (تاریخ زبان… اندكی غیر از تاریخ انحطاطات است.), امّا همین مطلب از نظرگاهی منطقی صادق است, گو این كه (انحطاط) را در این جا باید به لحاظ ارزش خنثی تلقی كرد.)
از زاویه جدیدی به این مطلب می پردازیم. در نظر بگیرید كه چگونه الاهیدان تاریخی مفهوم nephesh (=نَفس, جان) را در میان بنی اسرائیل مورد مطالعه قرار می دهد. وی هیچ روش دیگری به جز بررسی موارد وقوع كلمه (nephesh) در متون خود ندارد و نمی تواند داشته باشد: و این یعنی تلاش برای كشف استعمال آن و كاركرد و نقشی كه این كلمه در واژگان افرادی كه آن را به كار می گرفتند داشت, از طریق بررسی نحوه كاربرد آن.
یا باز در نظر بگیرید كه چگونه استاد اِچ. جِی. پیتون(H. J. Paton) به طرزی قاطع به ترجمه abgeleitet به (deducted) اعتراض می كند, زیرا (بررسی نحوه كاربرد این كلمه به دست كانت نشان می دهد كه این كلمه كمتر به این معناست یا اصلاً به این معنا نیست) (The Categorical Imperative, p.۱۳۴ n.). یا در نظر بگیرید كه چگونه رمزگشا(۱۹) سعی می كند معنی یك جزء ناشناخته را در یك رمزگان كشف كند. وی روش دیگری جز همان بررسی موارد وقوع آن جزء ندارد و نمی تواند داشته باشد و به این امید است كه با مطالعه نحوه كاربرد آن تصادفاً استعمال آن را, معنی آن را, كشف كند. استناد به استعمال و نحوه كاربرد در فلسفه خلاّق را می توان نوعی كاربردِ دارای صراحت دیرهنگام روش های آزمایش شده (قابل اعتماد) و ضروری تاریخ نویسان افكار و اندیشه ها دانست.
قبل از پرداختن به بخش (د) چند نكته فرعی باید مطرح كرد. اولاً, (قراردادهای زبانی(۲۰)) در این جا به معنای آن قراردادهایی است كه به مدد آنها ما به هنگام اراده pod (= غلاف یا پوست لوبیا و امثال آن) (pod) را به كار می بریم و نه (pid) یا (nup) را و مانند آنها. ثانیاً, (گروه یا زیرگروه زبانی) در این جا تعبیری دقیق نیست. منظور از این تعبیر همه به كاربرندگان زبان های به رسمیت شناخته شده, و گویش های آنها, به كاربرندگان همه انواع زبان های نامفهوم و مغلق و زبان های خصوصی است تا برسد به افرادی كه به ایجاد مجموعه اصطلاحاتی خاصّ خودشان و خوانندگان و مفسران آثارشان می پردازند, اگر اصلاً خواننده و مفسّری داشته باشند.
نكته مورد نظر ما نكته ای در باره پیش فرض های ارتباط زبانی است. ثالثاً, همه ویژگی های نحوه كاربرد یك كلمه به مسائل راجع به استعمال آن مرتبط نخواهند بود. این كه ضمائر شخصی (I), (he) و (she) دست خوش دگرگونی های ساخت واژی عمیقی در موارد دیگری می شوند برای فاولر(Fowler) اهمیت دارد نه برای فیلسوف, زیرا اگر نحوه كاربرد این دگرگونی ها را در زمره دیگر نشان گرهای حالت(۲۱) غیر ضروری قرار می داد, استعمال آنها تغییری نمی پذیرفت. لیكن در این جا باید احتیاط كرد, زیرا حصول اطمینان بدون بررسی این كه چه چیزی (در این میان) مرتبط از كار درخواهد آمد, دشوار است. فاولر با رواج نحوه كاربردی كه (واژه) (contact) را به صورت یك فعل متعدی درمی آورد, سر و كار دارد.
امّا شاید این تغییر به نحو ظریفی بر مفهوم contact نیز تأثیر بگذارد.۲۲ رابعاً, علی رغم استعمال نادرست بسیاری از كلمات (یا نشانه های قراردادی دیگر) كه مردم به كار می برند, برای مردم برقراری ارتباط به نحوی كه تا حدودی به كلمات (یا نشانه های قراردادی دیگر) بستگی دارد, امكان پذیر است, چرا كه درك زیركانه سیاق(۲۲) (در گسترده ترین معنای آن) برای جبران این كم و كاستی ها كار زیادی می تواند انجام دهد.
لیكن تا آن حد دقیقی كه چنین جبرانی لازم است, ارتباط (پیام رسانی) وابسته به كلمات (یا نشانه های قراردادی دیگر) نیست. خامساً, این تأكید بر استعمال عمدتاً از ویتگنشتاین نشأت می گیرد: این اندیشه در رساله منطقی ـ فلسفی (Tractatus Logico-Philosophicus) موجود است ولی مورد بهره برداری قرار نگرفته است: (در فلسفه این پرسش كه (به چه منظوری ما واقعاً آن
كلمه را… استعمال می كنیم؟) همواره به نتایج ارزش مندی می انجامد.) (۶.۲۱۱, هم چنین مقایسه كنید ۳.۳۲۶, ۳.۳۲۸و ۵.۴۷۳۲۱); و در اوایل دهه سی پس از بازگشت او به كمبریج شعار همه این شده بود كه (از معنا سؤال نكنید, از استعمال سؤال كنید.)۲۳ به نظر می رسد پرداختن صریح به نحوه كاربرد صحیح به عنوان عامل تعیین كننده استعمال اساساً از جِی. اِل. آستین سرچشمه گرفته باشد.۲۴
(د) به نحو آشكاری غالباً شكافی بین نحوه كاربرد بالفعل و نحوه كاربرد صحیح وجود دارد. نوعی نحوه كاربرد كه نقض آن (حتی بسیار) بیشتر ارج نهاده می شود تا رعایت آن, امكان دارد كه نحوه كاربردی باشد كه ناقضین تمایل دارند كه آن را اساساً به این دلیل كه افرادی خاص یا پاره ای كتاب های مرجع عموماً معتبر شناخته می شوند, در حكم نحوه كاربرد صحیحی به رسمیت بشناسند. هنوز, لااقلّ در بریتانیا , هیچ پرسشی درباره این كه نحوه كاربرد صحیح اصطلاحات منطقی غیر فنی ای نظیر (refute) (=نفی كردن), (imply) (=مستلزم بودن) و (infer) (=استنتاج كردن) چیست وجود ندارد.
امّا بسیار بعید به نظر می رسد كه نحوه كاربرد بالفعل اكثر افراد (حتی دانشجویان سال اولی) با نحوه كاربرد صحیح مطابقت و سازگاری داشته باشد. این شكاف برای هر كسی كه می خواهد بفهمد كه (در كنه همه این حسّاسیّت های زائد نسبت به الفاظ و اصطلاحات اصطلاح شناختی(۲۳) و همه شماتت و ممانعت و سرزنشی كه به همراه دارد, چیست.)۲۵ بیشترین اهمیت را دارد.
(۱) این حساسیّت این امكان را فراهم می آورد كه موردی از (جغرافیا سازی منطقی),كه فقط چیزی به ما می گوید كه بیشترمان به نحوی می دانیم و دست به تفكیكی نمی زند كه قبلاً در كلمات معهود و شناخته شده عرضه نشده باشد, تمرینی در زمینه دقیق كردن اندیشه و بهبود نحوه كاربرد برای همه كسانی باشد كه با آن كار می كنند; و نه صرفاً برای كسانی, مانند دانشجویان فوق الذكر, كه كلمه آموزی شان به طور مشهودی ناقص بوده است. از یكی از اوراق امتحانی اخیر آكسفورد مثال بیاوریم: به نتایج توصیف وجوه اختلاف و وجوه تشابه بین threats(=تهدیدها), promises (=نویدها) و predictions (=پیش بینی ها) توجه كنید.
امّا غالباً چنین بررسی های ناظر به نحوه كاربرد صحیح موجود نشان خواهد داد كه نه تنها لازم است كه ما نحوه كاربرد بالفعل مان را با نحوه كاربرد صحیح بیشتر هماهنگ كنیم, بلكه با پیشنهاد اصلاحات كار را جلوتر ببریم. (هرچند كه ردیابی جزئیات مربوط به موارد استعمال متعارف ما از كلمات به عنوان عملی مقدماتی امری اساسی است, به نظر می رسد كه ما سرانجام همواره مجبور خواهیم بود كه تا حدودی آنها را جرح و تعدیل كنیم.) (آستین).۲۶(۲) این حسّاسیّت دلیلی به دست می دهد بر این كه امیدوار باشیم كه فلاسفه ای, از جمله همواره و بخصوص خود ما, كه پاره ای از كلمات و تعابیر را بد استعمال می كنند یا نسبت به سوء استعمال آنها رواداری نشان می دهند,۲۷ یا تقریرهای نادرستی از rationes applicandi (دلیل استعمالات) شان به دست می دهند یا آنها را می پذیرند, با توجه و اهتمام مناسب نسبت به نحوه كاربرد صحیح و استعمال بالفعل خود, به درك اشتباهاتشان و برطرف كردن آنها سوق داده شوند. این عبارت ratio applicandi (=دلیل استعمال) تعمداً به تقلید (الگوبرداری) از ratio decidendi (=دلیل تصمیمات) حقوق دانان ساخته شده است: اصلی كه همه تصمیمات قبلی را می توان در ذیل آن گنجاند و, علی الفرض, در واقع, براساس آن اتخاذ شده اند.
زیرا همان گونه كه كاملاً امكان دارد تصمیماتی سازگار با چنین اصلی اتخاذ كرد, بدون این كه در واقع آن را تنسیق كرده باشیم, به همین ترتیب معقول و حتی معمول است كه بتوانیم كلمه ای را به طور صحیح در لحظات ناخودآگاهانه, به كار ببریم بدون این كه بتوانیم ratio applicandi (=دلیل استعمال)اش را تشخیص دهیم, یا حتی هنگامی كه به طور قطع راجع به آن در اشتباه هستیم, این كار را انجام دهیم; هرچند, البته, هر كسی كه مرتكب چنین اشتباهی شود تمایلی به استعمال نادرست كلمه مورد نظر خواهد داشت.
(۳) اما این حسّاسیّت این امكان را هم پدید می آورد كه نحوه كاربرد صحیح موجود را دقیق تر, یك نواخت تر و با ثبات تر از آن چه در واقع هست نشان دهیم: فرض این است كه قواعد و مقررات ضروری, قبلاً, در زبان متعارف تجسّم یافته اند و تنها به وارسی یا به اقامه چند مثال پیش پا افتاده نیازمندند تا آن چه را مجاز است و آن چه را مجاز نیست روشن كنند.۲۸
انجام دادن این كار شاید برای فلاسفه بسیار وسوسه انگیز باشد تا در برابر شكایت بسیاری از همكاران دارای گرایش ریاضی اشان از ابزارهای ارزش مند و ظریفی كه همه زبان های طبیعی, به جز بی مایه ترین آنها, در اختیار كسانی می گذارند كه مایل و قادر به استفاده دقیق و ماهرانه از آنهایند, از خود واكنش شدید نشان دهند (بنگرید به(۵) زیر). چه بسا در مورد میزان تسلیم شدن واقعی (جغرافی دانان منطقی) اغراق شده باشد. با این حال خوب است كه مراقب باشیم.
(۴) تنها همین امر است كه اصل گفت وگوی درباره استعمال های نادرست را امكان پذیر می سازد.
هنگامی كه فیلسوفان به سبب استعمال نادرست كلمه ای معمول و متعارف یا حتی غیر معمول مورد حمله واقع می شوند, این امر به ندرت (تلاشی برای متهم كردن فیلسوفان كاملاً محترم به بی سوادی یا به ارتكاب یاوه گویی های غیردستوری است.), بلكه (آن چه نسبت به آن اعتراض و شكایت می شود فقدان دستور زبان, حتی (كذا) به معنای كتاب درسی آن, نیست, بلكه آشفته گویی یا فقدان معناست) (عبارت كج نوشته از من است); گرچه برخی (مانند ویتگنشتاین كه چه بسا آن را كشف كرده باشد) كه عادت دارند كه بر (مشابهت مأنوس و زیاد استعمال شده بین قواعد منطقی و دستوری)۲۹ تأكید كنند, گاه و بی گاه پیشوند (منطقی) را در جایی كه سیاق روشن می سازد دستور منطقی موضوع بحث است, حذف می كنند.
نكته مورد نظر معمولاً این است كه فیلسوف مورد انتقاد به دلیلی اغفال شده و كلمه ای را نابه جا استعمال كرده است به طوری كه باعث تناقض گویی, خلط و التباس و سردرگمی شده است. هیوم از این در شگفت بود كه چرا مباحثه ای كه (از زمان پیدایش علم و فلسفه با شور و اشتیاق فراوان مورد كندوكاو و چون و چرا قرار گرفته صرفاً پیرامون كلمات دور می زده است.) ۳۰امّا راه حل اصلی ای كه وی پیشنهاد می كرد, با صراحت كامل, بستگی داشت به این كه با كمك مثال های عینی ساده, به یاد آوریم كه استعمال متعارف كلمه (free)(=آزادانه), در واقع, دقیقاً چیست; و عمل كرد متعارف آن (معنای متعارف آن)و بخشی از عمل كرد متعارف آن (و جزئی از معنای تلویحی آن) این نیست كه به اعمال پیش بینی ناپذیری علی الاصول نسبت دهد.۳۱ اگر چنین باشد, در این صورت, گفتن این كه نوعی عمل هم پیش بینی پذیر بود و هم به مقتضای اراده آزاد خودِ عامل انجام می پذیرفت ـ البته همیشه با این فرض كه كلمات كلیدی به معانی متعارفشان به كار برده می شوند ـ تناقض آمیز نیست.
و به هر تقدیر اظهار ناخشنودی از (شبه مسأله ها(۲۴)),۳۲ (حقّه بازی لفظی پیش پا افتاده)۳۳ یا گرایش (فلاسفه به دست انداختن به قلمرو دانشمندان دستور زبان و درگیر شدن در مشاجرات كلامی (لفظی) و در عین حال تصور درگیر شدن در حل و فصل مشاجرات بسیار مهم و مورد توجه),۳۴ همه به معنای نفهمیدن مسأله است, زیرا هیوم راه حلی مفهومی برای یك مسأله فلسفی فراهم می آورد كه در نتیجه ممكن نیست هر اهمیتی را كه قبلاً داشته است, از دست دهد.
چنین مثال كلی موجزی چه بسا ناپختگی سطحی ای به ذهن متبادر كند: (شیوه بسیار ساده خلاص شدن از شر مقادیر بسیار زیادی از بحث های مابعدالطبیعی و مانند آنها, بی آن كه كمترین مشكل یا زحمتی دربر داشته باشد.)۳۵ این امر چه بسا در سادگی فشرده گویانه و كاریكاتوری مورد نیاز در مثال ها و توضیحات ضمنی اجتناب ناپذیر است. اما ممكن نیست این تبادر ذهنی برقرار بماند: یا بررسی مقالاتی كه درباره مسائل مربوط به اختیار (اراده آزاد)(۲۵) اندنظیر (آزادی اراده)(۲۶) آر. اِم. هر,۳۶ (برانگیختن و هدایت)(۲۷) دابلیو. دی. فاك(W. D. Falk) ۳۷ و (اسناد مسئولیت و حقوق(۲۸)) اِچ. اِل. ای(H. L. A.). هارت,۳۸ یا وقوف به این واقعیت كه هیچ فردی نخواسته است كه از پرداختن به هر گونه ادلّه ای كه چه بسا در تأیید چنین سوءاستعمال های فلاسفه به كار می رود مُعاف باشد.
شاید كانت از پذیرفتن شایستگی هیوم در این موضوع به سبب گفت وگوی گمراه كننده خود هیوم درباره كلمات محض و نیز به علت شیوه تعرض آمیزی كه با آن شیوه هیوم یك نقطه شروع خوب را پایان كار قلمداد كرد, مأیوس شده باشد. بی تردید, در دو صفحه بعد كانت را می بینیم كه كاملاً برخلاف میل باطنی اش بخشی از نكته مورد نظر هیوم را می پذیرد و در عین حال تأكید می كند كه به هر تقدیر نمی توان بین آزادی استعلایی(۲۹) و جبرانگاری علمی(۳۰) بدین صورت مصالحه ای برقرار ساخت.۳۹
(۵) پس از این همه مطالبی كه درباره استعمال های نادرست و سوءتعبیرها گفته شد, باید اشاره كرد علاقه و اهتمامی كه در اصل متوجه و معطوف به موارد استعمال كلمات بود, آن هم تنها تا آن حد كه این علاقه و اهتمام موارد استعمال نادرست و سوءتعبیراتی را آشكار می كرد, گاهی, به علّت فرآیند روان شناختی شناخته شده ای, تا حدودی به مطالعه و بررسی استعمال برای خاطر خودش معطوف می شود.
قبل از ارائه این نظر كه چنین علایقی, هر قدر هم به لحاظ روان شناختی فهم پذیر باشند, جزو علایق فیلسوف در ساعات كاری اش نمی شوند, ما باید ذهن خود را متوجه ارسطو كنیم و تأمل كنیم كه آیا همه مطالعات او در مورد مفاهیم روان شناسی اخلاقی, در واقع, یك سره متوجه نوعی غایت پنهانی(۳۱) حتی در چارچوب فلسفه بوده اند یا نه, یا, به وجهی كلی تر, از خودمان بپرسیم آیا توجه به مفاهیم یكی از آن اموری نیست كه از كسی فیلسوف می سازد.
لیكن حرف های درست و نادرست درباره غایات پنهانی یا نهایی هرچه باشند, و آداب داوری(۳۲) هر چه باشند, معلوم می شود كه مشاجرات در باب این موضوعات در این جا عمدتاً غیر ضروری اند, زیرا در مقام ایضاح موارد استفاده متعارف (در مقابل موارد استفاده نادرست مشكوك فلاسفه) بخشی از طیف نسبتاً محدود كلمات كه مشاجرات ما غالباً پیرامون آنها دور می زند,۴۰ مشاهده شده است كه ابزار مفهومی ای كه زبان متعارف (در این جا علی الخصوص در مقابل زبانی فنی) فراهم می آورد به نحو چشمگیری غنی و دقیق است; و حتی معماهای سنتی را نمی توان بدون ایضاح نه تنها گزیده ای از مفاهیم سابقاً رایج, بلكه همه طفیلی های منطقی فراموش شده آنها به طور تام و تمام حل و فصل كرد.
در مقام بیان و انتقاد شدید به معضلات در خصوص اراده آزاد (اختیار), فلاسفه, به استثنای ارسطو كه مورد چشمگیری است, تمایل داشته اند كه بر معدودی از اندیشه ها نظیر اختیار, اجبار, (حق) انتخاب, ضرورت, مسئولیت و یكی دو اندیشه دیگر انگشت تأكید گذارند; در حالی كه ما طیف گسترده ای از مفاهیم در واژگان متعارف خود در باب تخفیف (جرم) و مسئولیت در اختیار داریم كه خردمندانه است, پیش از این كه به فكر بیفتیم كه كلماتی از جمله: به نحو خود به خودی, اشتباهاً, به طور غیر عمد (سهواً), از روی عادت, به طور غیر ارادی, با اكراه, براساس اصول, بر اثر تحریك را اقتباس یا جعل كنیم,۴۱
آنها را خوب بفهمیم و ته و توی آنها را دربیاوریم. فلاسفه غالباً همه این غنا و تنوع را به دست فراموشی سپرده اند و تصور كرده اند كه همه این غنا و تنوّع را می توان به نحو رضایت بخشی در چند مفهوم كه بیش از همه مورد توجه اند تحلیل برد. لیكن انجام دادن چنین كاری نسنجیده و درهم و برهم است. به علاوه, پیشنهادهای مربوط به كنارگذاری زبان متعارف به نفع اصطلاحات به تازگی جعل شده برتری قاطع زبان های بومی(۳۳) را نادیده می گیرند: زبان متعارف, در مقابل زبان فنی, زبانی بنیادین است به این معنا كه معانی اصطلاحات فنی را فقط می توان به كمك آن توضیح داد; و ایراد همیشگی به طرف داران زبان نامفهوم(۳۴), یعنی افرادی نظیر كانت و فیلسوفان مدرسی, این است كه این كار اساسی در اغلب موارد سرسری انجام گرفته, در آن خسّت به خرج داده اند یا یك سره فراموش اش كرده اند. ماحصل همه این مطالب این است كه بعید به نظر می رسد كه ایضاح منطق هر ا
صطلاحی كه اصلاً احتمال رود كه جلب توجه فیلسوفی را بكند روزی نتواند در مورد نوعی مسأله فلسفی مورد قبول همگان كاربرد پیدا كند, علایق شخصی آن فیلسوف هر قدر هم كه (ناب) بوده باشند: مقایسه تلویحی (این ایضاح منطق) با تحقیق علمی محض, كه به كرّات كاربردی غیر منتظره و ناخواسته پیدا می كند, مقایسه ای گویا و تا حدی مناسب است. ما كندوكاوهایی منطقی و ثمربخش در قلمروهای فراموش شده, مانند (جملات امری)(۳۵) آر. اِم. هِر۴۲ و مقاله جِی. اِل. آستین در باب زبان كاربستی(۳۶) در (اذهان دیگر)(۳۷) را وامدار چنین توجه و اهتمام غالباً علی الظاهر كوركورانه به استعمال های كلمات هستیم. (بت) قدیمی (جمله اخباری) (رایل) را كه هابز بیان كرد, بسنجید: (در فلسفه فقط یك سنخ از كلام سودمند است… بیشتر افراد آن را گزاره(۳۸) می نامند و این گزاره كلام آن دسته از كسانی است كه, تأیید یا تكذیب می كنند و صدق و كذب بیان می كنند), مجموعه آثار, ج۱, ص۵۰). اگر برای كسانی كه در مكتب آستین درس آموخته اند این قطعه زیر را نقل می كردیم:
برخی دگر نشسته بر فراز تپه ای در انزوا
فرو رفته در اندیشه هایی متعالی تر, و به افكاری والا مشغول شدند
در باب تقدیر(۳۹), علم غیب(۴۰), اراده و سرنوشت(۴۱)
سرنوشت محتوم(۴۲), اراده آزاد, علم غیب مطلق
و ره نمی بردند به هیچ فرجام, و در هزارتوهایی پیچ در پیچ گم شدند
(میلتون, بهشت گم شده, دفتر دوم)
پاسخ این می بود كه شیاطین (ارواح پلید) در پایتخت جهنّم (Pandemonium) به هیچ فرجامی راه نمی بردند, دقیقاً به این علت كه آنان بر صاستدلال های والاش تأكید می كردند; و آنان می بایست كار خود را با مطالعه موشكافانه و پر زحمت استعمال اصطلاح (اراده آزاد) و همه الفاظی كه این اصطلاح به لحاظ منطقی با آنها سر و كار دارد شروع می كردند. چنین بررسی ای كه بی تردید موضوعی فوری و سهل الوصول نیست, همان گونه كه آستین اظهار كرده است, اگر خود فلسفه یا غایت فلسفه نباشد, دست كم آغاز كل فلسفه هست.(هـ) در باب مفهوم (انگلیسی معیار)(۴۳) جار و جنجال تمسخرآمیزی به راه افتاده است ـ (تصور این كه چرا انگلیسی معیار را باید در حكم اصلی فلسفی درخور توجه تلقی كرده باشند به هیچ روی آسان نیست.).۴۳ آن دسته از كسانی كه بر اهمیت فلسفی فراوان (تحریفات تبیین ناشده و مغفول انگلیسی معیار) و (عدول از انگلیسی معیار كه هیچ معنایی برای آن قائل نشده اند)۴۴ تأكید می كرده اند, البته مدعی نبوده اند كه یك معیار مطلق, لایتغیّر, كلی و انعطاف ناپذیر صحّت وجود دارد یا باید وجود داشته باشد كه برای همه استعمال كنندگان زبان انگلیسی در زمان گذشته, حال و آینده كاربردپذیر است.
این نظر عجیب و غریب كه آنان چنین ادعایی داشته اند ظاهراً تا حدودی از ناتوانی درك میزان تأكید بر استعمال ها, و غیره (بنگرید به (الف) و (ج) فوق), و تا حدودی از نوعی تصویر نادرست قابل توجه هرچند چه بسا به ظاهر جزئی و پیش پا افتاده نشأت می گیرد كه براساس آن دغدغه (انگلیسی معیار) به آن كسانی نسبت داده می شود كه در حقیقت درباره آن مطلب نوشته اند;۴۵ و تا حدودی از این خطاهای محض كه معیارها باید ضرورتاً كلّی, انعطاف ناپذیر, نامتغیر و مطلق باشند. این خطاهای اخیر را می توان با تعمق در این كه سازندگان خودروها ممكن است هر سال مدل های استاندارد تازه ای, یعنی مدل های مختلفی برای بازارهای مختلف, عرضه كنند و انتخاب لوازم و قطعات و رنگ برای هر مدل نیز استاندارد است, از میان برداشت. درباره معیارهایی از این دست احتمالاً چیزی هنجارین وجود ندارد, در حالی كه در مورد نحوه استعمال زبانی معیار یقیناً چیزی هنجارین وجود دارد.
چه, به دلایلی كه قبلاً ارائه دادیم (بنگرید به آغاز بخش(ج)) هر كسی می باید خود را به طور كلی با نحوه كاربردی سازگار كند كه گروه یا زیرگروه زبانی صحیح می داند, گروه یا زیرگروه زبانی ای كه رفتار زبانی و غیر زبانی آن شخص این فرض را معقول می سازد كه او ادعای تعلّق داشتن به آن گروه یا زیرگروه را, چه به تلویح و چه به تصریح, دارد. این مطلب به این معنا نیست كه بگوییم در میان همه به كاربرندگان هر زبانی, نحوه كاربرد باید كاملاً انعطاف ناپذیر (متصلّب), یك نواخت و ایستا باشد. این امر به معنای تحمیل نوعی محدودیت بر بدیهه گویی(۴۴) و ابتكار, رشد و زوال خواهد بود.
مبالغه گویی در میزان تنوع در نحوه كاربرد كه, در واقع, وجود دارد بسیار رواج دارد. افراد غالباً چنان مطلب می نویسند كه گویی نحوه كاربرد چنان سیّال, بی قاعده و گونه گون است كه لابد اظهار مطلبی درباره معنای هر كلمه, به جز شاید كلمه ای كه یك شخص خاص در مناسبتی خاص به كار می برد, غیرممكن است.
همان گونه كه پیشتر (در (ج)) و جای دیگر استدلال كردیم,۴۶ اگر قضیه واقعاً از این قرار می بود, ارتباط كلامی امكان ناپذیر می بود. این مبالغه گویی ها همانند مبالغه گویی های زبان شناسان مبنی بر این كه زبان های گوناگون همه به قدری با یك دیگر متفاوت اند كه به هیچ روی معادل هیچ كلمه ای در زبان دیگری وجود ندارد, از دل مشغولیهای قابل فهم و اجتناب ناپذیر لغت شناسان به تفاوت ها و تغییرها, و از دل مشغولیهای مترجمان به مشكلات لاینحل تر آنها سرچشمه می گیرد. چنین مبالغه گویی هایی شاید منبعث از علاقه خاصّ به پیچیده و بغرنج كردن به طور كلی, و علاقه خاص به این ادعا كه علم به زبان های خارجی حتی از آن چه فعلاً هست, مهم تر است باشند.
(و) رایل مجدداً بین خط مشی های گوناگون, كه گاهی به عنوان (توسل به زبان متعارف) با هم خلط شده اند, تمایز نهاده است و از نو برخی از استدلال ها را به جانبداری از این خط مشی ها به كار گرفته است و این كار چنان به تازگی صورت گرفته است كه در این جا نیازی نیست كه به تفصیل روابط و تفاوت های میان این خط مشی ها را بسط و شرح دهیم.۴۷ نخست, توسل به استعمال(های) متعارف الفاظ برای ایضاح استعمال های نادرست احتمالی فیلسوفان. دوم, جذّابیّت زبان ساده انگلیسی در مقابل زبان نامفهوم و زبان بسیار انتزاعی در نوشته های فلسفی. نه این كه كسی محدودیتی را بر اصطلاحات فنی و زبان انتزاعی تحمیل می كند: تنها نوعی جهت گیری بر ضد اصطلاحات فنی و زبان انتزاعی در كار است, مگر در جایی كه معلوم شود كه ضروری هستند.
سوم, توجه و تأكید بر مفاهیم روزمره در مقابل مفاهیم فنی و مشكلات آنها. با این همه, این واقعیت كه بخش عظیمی از مسائل سنتی حول مفاهیمی نظیر cause (علت), mistake (خطا), evidence (بیّنه), knowledge (علم), ought (باید), can (توانستن) و imagine (تصور كردن) دور می زند, اصلاً دلیلی نیست بر این كه آن مسائلی را به دست فراموشی بسپاریم كه از psi-phenomena (پدیده های سای) collective unconscious (ناخودآگاه جمعی), transubstantiation (استحاله جوهری), economic welfare (بهزیستی اقتصادی), و infinitesimal (بی نهایت كم) پدید می آیند. لیكن, با این كه می توان صرفاً با آن حداقل علم و دانشی كه مشترك میان همه افراد تحصیل كرده است در مورد (بخش بزرگی از) گروه نخست سخن گفت, حتی برای درك گروه دوم باید درباره شاخه های علومی كه این مفاهیم بدان تعلق دارند, چیزكی بدانیم.
چهارم, یكی از ایراد و اعتراض ها (مبنی بر این كه منطق گزاره های روزمره و حتی منطق بیانات دانشمندان, حقوق دانان, تاریخ نویسان و بازیگران بازی بریج را نمی توان علی الاصول با فرمول های منطق صوری به نحو كافی و وافی نشان داد.)۴۸ تصور ما در مورد فیلسوفان آكسفورد كه به هر چهار خط مشی در كنار هم تمایل دارند ممكن است این گونه باشد كه آنان در تلاشند كه تعادل بین این (رؤیای صوری ساز) كه زبان صوری سازی نشده واقعاً یك حساب جامعه و فاضله است; یا باید چنین حسابی جای گزین آن شود۴۹ و این كابوس هامتی دامتی كه لااقل در آن بخش هایی از زبان غیر صوری كه بیشتر از همه به فیلسوفان مربوط می شود, هیچ منطق یا نظمی اصلاً وجود ندارد, را حفظ كنند.
ییك الگوی بحث, یعنی كاربرد خاص خط مشی نخست مقتضی توجه خاص است. گفت وگویِ اساساً برگرفته از مور, درباره انسان عامی(۴۵) و فهم عرفی(۴۶) او اكنون عمدتاً جای خود را به تأكید بر استعمال های متعارف كلمات داده است. لیكن بسیاری از فیلسوفان همان قدر بی میل بوده اند كه از گفته های متناقض نمای مستدل خود دست بشویند, چرا كه موجبات آزردگی عوام الناس را در مقام صاحب اختیار زبان متعارف فراهم آورده اند, كه برای سلب مسئولیت از خود در برابر ایراد و اعتراضات مور به جانبداری از فهم عرفی اش بی میل بوده اند. این بی میلی آنان بی دلیل نبود. اكنون به نظر می رسد كه كلید حل كلّ این مشكل در خوب دریافتن آن چه اخیراً به نحو مؤثر و سودمندی استدلال نمونه سرمشق(۴۷) نامیده شده نهفته باشد.۵۰
اجمالاً اگر كلمه ای وجود دارد كه معنای آن را می توان با رجوع به موارد سرمشق آموخت, در این صورت هیچ دلیلی هرگز نمی تواند اثبات كند كه اصلاً هیچ گونه موردی از معنای كلمه وجود ندارد. مثلاً, از آن جا كه معنای (اختیار خود) را می توان با رجوع به موارد سرمشقی نظیر این مورد آموخت كه در آن مردی, كه تحت هیچ فشار اجتماعی ای نیست, با دختری كه خواهان ازدواج با اوست, ازدواج می كند (معنای این كلمه را به چه نحو دیگری می توان آموخت؟), به هیچ دلیلی صواب نمی تواند بود كه بگوییم هیچ فردی هرگز به میل و اختیار خویش عمل نمی كند.
زیرا مواردی نظیر موارد سرمشق, كه اگر كلمه مورد نظر هرآینه باید بدین ترتیب توضیح داده شود, باید روی دهند (و, در واقع, به طور مسلم روی می دهند), در آن مورد نمونه هایی نیستند كه ممكن است به نحو اشتباهی شناسایی شده باشند: تا آن حد كه معنای لفظ براساس آنها ارائه می شود, آنها, طبق تعریف, همان چیزی هستند كه از (عمل كردن به اختیار خود) مراد می شود. همان گونه كه رانیان گفته است: اگر این اعمال از روی میل و اختیار نباشند, دست كم تا زمانی كه تعدادی از این اعمال روی دهند, كفایت خواهند كرد. لحظه ای تأمّل نشان خواهد داد كه ادلّه مشابهی را می توان بر ضدّ بسیاری از پارادوكس های فلسفی به كار گرفت.
آن چه چنین براهینی به خودی خود یقیناً انجام نخواهند داد اثبات هرگونه مسأله ارزشی, اعمّ از اخلاقی و غیر اخلاقی, است: و تقریباً هر كسی كه آنها را به كار برده است, و یقیناً نویسنده حاضر هم, باید به سبب این كه گاه و بی گاه از فهم این مطلب عاجز بوده است به جرم خود اعتراف كند, زیرا نمی توان نه از قضیه ناظر به واقع درباره آن چه افراد برای آن ارزش قائل می شوند و یا از تعاریف اصطلاحات ارزشی, هر قدر هم كه چهره عوض كرده باشند, هرگونه قضیه ارزشی ای استنتاج كرد.
این مطلب در مورد هر سنخ ارزشی صدق می كند: در واقع, ما می توانیم مغالطه طبیعی گرایانه خاص (در فلسفه اخلاق) را از مغالطه طبیعی گرایانه عام (در هر جا) باز شناسیم. بین این گفته كه معقول است در اوضاع و احوال خاصی به نحو استقرایی عمل كنیم (كه موضوعی ارزشی است, امر ارزشی ای كه از نوع خاصی از رفتار تعریف و تمجید می كند) و این قول كه بسیاری از مردم معقول می دانند كه به نحو استقرائی رفتار كنند, (كه امری ناظر به واقع است, امر ناظر به واقعی كه به نحوی بی طرفانه اطلاعاتی درباره رواج آن نوع آرمان در اختیار می گذارد) یك عالَم تفاوت است. بنابراین, آن راه آمدن بیش از حد كم با مسأله استقراء كه در تلاش است استنباط كند كه استقرا امری معقول است مبتنی بر این مقدمه كه افراد آن را معقول تلقی می كنند, یا حتی این مقدمه كه افراد رفتار استقرایی را جزئی از سرمشق معقولیتشان می دانند, كفایت نخواهد كرد.
بر هر یك از ما, به طور ضمنی یا به طور آشكار, لازم است كه در این موضوع عملاً و شخصاً تعهد ارزشی كنیم. بیشتر ما در واقع, مایلیم كه آن تعهد ارزشی را داشته باشیم كه در تبدیل رفتار استقرایی به جزئی از سرمشق معقولیت ما دخالت دارد. لكن ما در كسوت یك فیلسوف باید آشكارا و پس از بررسی مسائل بر انجام دادن این تعهد پای فشاری كنیم. با جرح و تعدیلی درخور ,همین امر در مورد تلاش هایی كه برای نتیجه گیری های اخلاقی از آن چه (در واقع) رفتار معقول یا دلایل قوی برای رفتار كردن می نامیم, بدون وارد كردن تعهد صریح نسبت به معیارهای اخلاقی مقبول, انجام می گیرد, كاربرد دارد. این تلاش ها لزوماً مستلزم روایت هایی از مغالطه طبیعی گرایانه (خاص)اند.۵۱درك قوت و محدودیت های استدلال از راه مورد سرمشق به این معناست كه درك كنیم, با صِرفِ توسل به استعمال متعارف كلمات از چه قدر فهم عرفی در برابر متناقض نماهای فلسفی می توانیم دفاع كنیم, و از چه قدر آن نمی توانیم و به چه علت.
پی نوشت های مؤلف:
۱. (نگارش) این مقاله را در اصل فصلنامه فلسفه, (PQ) Philosophical Quarterly به عنوان پیوندی بین نقد و بررسی اثری از سنخ خاص كه از پایان جنگ جهانی دوم انتشار یافت و apologia pro philosophia nostra contra murmurantes سفارش داده بود. از این رو, به حدی كاملاً استثنایی هم از نظر لحن بحث انگیز و هم پر بار و سنگین از پاورقی های فراوان بود. در این چاپ لحن مقاله ملایم تر و از پاورقی ها كمی كاسته شده است. لیكن اگر همین الآن و برای همین منظور مشغول نوشتن مقاله ای می بودم, لحن آن به نحو قابل توجهی تند و تیزتر و پاورقی های آن بسیار سنگین تر می بود.
۲. See J. L. Austin classic;Other Mindsin A. G. N. Flew (ed.), Logic and Language, Second Series, and also s. iii of S. E. Toulmin;;Probabilityin A. G. N. Flew (ed.), Essays in Conceptual Analysis (London, ۱۹۵۶).
من LLI و LLII را به ترتیب به عنوان علائم اختصاری منطق و زبان, مجموعه اول و دوم (آكسفورد ۱۹۵۱, ۱۹۵۳) به كار خواهم برد.
۳. (خدا كارمندان را به صورت و شمایل خویش آفرید) (سر آلن هربرت).
۴. Cf. L. J. Cohen,Are Philosophical Theses Relative to LanguageAnalysis (۱۹۴۹).
۵. G. Ryle, Ordinary LanguagePhilosophical Review (۱۹۵۳)
(تا حدودی در فصل دوم فوق از نو به چاپ رسیده است)
۶. PQ (۱۹۵۲) p. ۲ (top).
۷. Utilitarianism, Everyman ed., p. ۳۲ (bottom), میل براساس این قیاس ساخت واژی به تصریح استدلال می كند, گو این كه حتی در این مورد این تردید وجود دارد كه آیا استدلال او چیزی بیش از دلیل یك اشتباه بود یا نه, اشتباهی كه علت واقعی آن جست وجوی نوعی (اخلاق علمی) بود.
۸. برای اطلاع از نمونه تازه ای از این اشتباه مضحك و نقد آن بنگرید به:
Proceedings of the Aristotelian Society (P .A.S.), supp. vol. XXVII (۱۹۵۳) pp. ۴۲-۳, ۴۷-۸.
۹. T. D. Weldon, The Vocabulary of Politics (Harmondsworth, ۱۹۵۳) p.۱۰۷.
۱۰. Critique of Practical Reasons, trans. T. K. Abbott, p.۱۵۰.
۱۱. در مورد معدودی از موارد جالب توجه ارزش مند بسیار فراوان بنگرید به:
D. F. Pears;Universals;, in LL II.
در مورد ستیزه ارسطو با وسوسه های ناشی از این نحوه بیان كه در قالب آن وی ناگزیر بود به بیان تعریف خود از خیر بپردازد, به فصل های نخستین اخلاق نیكوماخوسی, دفتر یكم, بنگرید.
۱۲ . این نكته را در اصل سیس (Sayce) مطرح و راسل بازگو كرده است,Analysis of Mind; p. ۲۱۲.
۱۳. بنگرید به مقاله دی. دی. لی (Lee) در زیر (بدان) اشاره كرد, هرچند تعبیر و تفسیر او از اندیشه تروبیاند (Trobiand) مورد تردید است.
۱۴. برای پذیرشی معنادار بنگرید به جمهوری ۵۹۶ ۸ ـ ۶ a : (اگر به خاطر آورید, ما عادت كرده ایم كه, هرگاه نام واحدی را در موارد و مصادیق متعددی استعمال می كنیم, (مثالی) را, یعنی یك مثال برای مصادیق متعدد, مطرح می كنیم.
۱۵. بسنجید با بازی های زبانی ویتگنشتاین, زبان های غیر واقعی كوتاه شده, كه به صورت نمودارهایی در پژوهش های فلسفی استعمال می شوند و زبان (Newspeak) در ۱۹۸۴ اثر جورج اورول, نمایه.
۱۶. بنگرید به LL II, p. ۳; به ارجاعات ارائه شده آن جا در پاورقی دوم می توان عبارات زیر را اضافه كرد:
D. D. Lee in Psychosomatic Medicine, XIII (۱۹۵۰) and in the Journal of Philosophy.
۱۷.PQ (۱۹۵۲) p. ۱۲.
۱۸.Ibid., p. ۲.
۱۹. در مورد این نكته پی. اِل. هیث (P. L. Heath) اشاراتی دارد, همان, ص۲, پاورقی.
۲۰. See Sir Alan Herbert What a Word!, Sir Ernest Gowers Plain words and A.B.C. of Plain Words, etc.
۲۱. این نكته را اِف. وایزمن (F. Waismann) در مقاله (تحلیلی ـ تركیبی) خود به تفصیل بیان كرده و مورد تأكید قرار داده است تا حدی كه برخی چه بسا ایراد بگیرند كه این نكته هامپتی دامپتی گرایی هرج و مرج طلبانه ای را ترغیب می كند. (Analysis (۱۹۵۰) PP.xff.)
۲۲. در باب مشكل مشابهی در خصوص اطلاع پیشاپیش از (نیروی مقاومت منطقی مفاهیم) بنگرید به:
Inaugural, Philosophical Arguments (Oxford, ۱۹۴۵;
۲۳. بنگرید به (پژوهش های فلسفی), علی الخصوص از ابتدای آن, برای اطلاع از تقریر خود او از دلایل اقامه شده بر این شعار.
۲۴. برای اطلاع از اولین اثر شاخص آستین بنگرید به:
M. Weitz, Oxford PhilosophyPhilosophical Review (.۱۹۵۳) and P.A.S., supp. vol. XVIII (۱۹۳۹).
۲۵.PQ (۱۹۵۲) p. ۵ (top).
۲۶;How to Talk;, P.A.S. (۱۹۵۲-۳) p. ۲۲۷.
۲۷. برای اطلاع از چند مثال ظریف و بسیار حائز اهمیت در مورد حساسیت نسبت به نحوه كاربرد متعارف بنگرید به
G. J. Warnock Berkeley (Harmondsworth, ۱۹۵۳) esp. chs ۷-۱۰.
۲۸.PQ (۱۹۵۲) p. ۶.
۲۹. Ibid.
۳۰. Inquiry Concerning Human Understanding, s. viii, pt i.
۳۱. هابز بیشتر در لویاتان, فصل یازدهم و در مقاله اش با عنوان (در باب آزادی و ضرورت) به نحو قابل ملاحظه ای بر آرا و نظرات او پیشی گرفته بود, و بدون شك بسیاری از افراد دیگر مدت ها پیش از او.
۳۲. برای اطلاع از انتقادی شدید به این توصیف غلط سابقاً مشهور و متعارف درباره مشكلات فلسفی بنگرید به
LL II, pp. ۵-۶.
و به: Ryle, Concept of Mind, p. ۷۱ (top)
در مورد لغزش های قلمی در نگارش مشكلات عمدتاً بی اساس.
۳۳. Kant, Critique of Practical Reason, trans. T. K. Abbott, p. ۱۸۸.
۳۴. Hume, Inquiry Concerning the Principles of Morals, App. iv.
۳۵. PQ (۱۹۵۲) p. ۱.
۳۶. P.A.S., supp. vol. xxv (۱۹۵۱).
۳۷. Mind (۱۹۵۳).
۳۸. LL I.
۳۹. Kant, Critique of Practical Reason, trans. T. K. Abbott, p. ۱۹۰.
۴۰. See Waismann,Language Strata, in LLII, and Ryle, ;Ordinary Language;, for suggestions about this clustering.
۴۱. نه این كه چنین اقتباس یا جعلی چه بسا مورد نیاز نیست: برای اطلاع از پیشنهادات مطرح شده برای انطباق با كشفیات روانكاوی بنگرید به .
P. D. Nowell-Smith in The Rationalist Annual (۱۹۵۴)
۴۲. Mind (۱۹۴۹);
و با اضافات و شرح و تفصیل هایی در .The Language of Morals (Oxford, ۱۹۵۲)
۴۳. PQ (۱۹۵۲) pp.۲ and ۳.
۴۴. LL.۱, p.۹.
۴۵. بسنجید فصلنامه فلسفه (PQ) (۱۹۵۲) ص۲و۳, را با منطق و زبان, مجموعه اول, ص۹, كه این مطلب نشان می دهد نقدی بر آنهاست.
۴۶. LL.II, ۸-۹.
در باب (متحدان ناآگاه یك انقلاب تخریب آمیز).
۴۷. Ordinary Language, loc.cit.
۴۸. Ryle, ibid.
۴۹. گو این كه سنّت دور و درازی از این سنخ امور, مثلاً characteristica universalis لایبنیتس و آرا و نظرهای مشابهی در عصر (قرن) او وجود داشته است. این روزها ارزش فلسفی اسلوب های منطق نمادین (سمبولیك) كه در حلقه وین و در آثار راسل وجود دارد و به نحوی استثنایی در ایالات متحده آمریكا رواج دارد, معمولاً مسأله ای مبالغه آمیز است.
۵۰. By J. O. Urmson in شSome Questions Concerning Validityص, in Flew (ed.), Essays in Conceptual Analysis.
۵۱. بسنجید كتاب آر. ام. هر با عنوان زبانِ اخلاق (The language of Morals) را با كتاب اِس. ای. تولمین با عنوان جایگاه عقل در اخلاق (The Place of Reason in Ethics), و بنگرید به ترتیب به مقاله هیر و جِی مكی در باب موضوع اخیر در فصلنامه فلسفه (PQ) و AJP (۱۹۵۱). تی. دی. ولدن در واژگان سیاست (The Vocabulary of Politics) ص۴۲ـ۴۳ به اختصار نمونه ای از اقدام بی جهتی را در این رابطه ارائه می دهد. من تلاش كرده ام خودم در كتاب فلسفه (۱۹۵۴) در مقاله ای با عنوان (توجیه كیفر) (The Justification of Punishment) راجع به آن مطالبی بنویسم.
پی نوشت های مترجم:
* مشخصات كتاب شناختی این مقاله عبارت است از:
A. G. N. Flew, زPhilosophy and Languageس, in Colin Lyas(ed.) Philosophy and Linguistics, (London: Macmillan and Co Ltd, ۱۹۷۱), pp. ۶۱ _ ۷۵.
۱. Nicomachean Ethics
۲. deliberation
۳. conduct
۴. avant-garde
۵. material mode of speech
۶. self-contradictory
۷. شHe knew but he knew wrongص
۸. شbachelor husbandص
۹. شthe evidence of my own eyesص
۱۰. mere words
۱۱ . Chocktaw… زبان مردم بومی آمریكا كه در میسی سیپی مركزی یا جنوبی و آلابامای جنوب غربی ساكنند.
۱۲.non-verbal signs
۱۳. Underneath the Spreading Chestnut Tree.
۱۴. implications
۱۵. informal logic
۱۶. the theory of Forms.
۱۷ . Humpty Dumpty قهرمان یكی از داستانهای لوئیس كارول.
۱۸. actual usage
۱۹. cryptographer
۲۰. linguistic conventions
۲۱. case-indications
۲۲. context
۲۳. terminological hyperaesthesia
۲۴. pseudo- problems
۲۵. free will
۲۶. The Freedom of the Will
۲۷. Gooding and Guiding
۲۸. Ascription of Responsibility and Rights
۲۹. transcendental freedom
۳۰. scientific determinism
۳۱. ulterior end
۳۲. jurisdictional proprieties
۳۳.vernacular
۳۴. jargon
۳۵.Imperative Sentences
۳۶. performatory language
۳۷. Other Minds
۳۸. proposition
۳۹. providence
۴۰. foreknowledge
۴۱. fate
۴۲. fixed fate
۴۳. Standard English
۴۴. improvisation
۴۵. Plain Man
۴۶. Common Sense
۴۷. the Argument of the Paradigm Case
مترجم: احمدرضا جلیلی
منبع :فصلنامه نقد و نظر، شماره ۳۸-۳۷
منبع : خبرگزاری فارس


همچنین مشاهده کنید