سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

نامه ای برای یک مسافر


نامه ای برای یک مسافر
آقای من!
مولای من!
ای مسافر بیابانهای تنهایی!
مضطر فاطمه (س)
امیر آل محمد، پدر مهربان اهل عالم!
می خواهم غربتت را حکایت کنم؛ غربتی که دوازده قرن ریشه دوانیده؛ غربتی که اشک آسمان و زمین را جاری ساخته. غربتی که حتی برای بعضی از محبانت، غریب و ناشناخته است؛ غربتی که اجداد طاهرت پیش از تولد تو، بر آن گریسته اند. من از تصور این غربت عاجزم.
از کجا شروع کنم؟ از خود بگویم یا دیگران؟ از نسل های گذشته یا نسل امروز؟ از دوستان شکوه کنم یا از دشمنان؟ از آنانی بگویم که خاطر عزیزت رامی آزارند؟ یا از آنها که ...
مولای من انگار همه چیز دست به دست هم داده تا در غربت بمانی.
نمی دانم چه کسانی واقعاً تو را و ظهور تو رامی خواهند؟ خدا می داند و تو... تو... تو...
از خودم، از خود ناتوان، از خود پیر دل شروع می کنم.
می خواهم به سوی تو برگردم. یقین دارم بر گذشته های پر از خفت و خاری ام، پر از غفلتم کریمانه چشم می پوشی. می دانم در همان روزها و سالهای غفلتم برایم دعا می کردی، من از تو گریزان بودم اما تو همچون پدری مهربان دورادور مرا زیرنظر داشتی... العفو... العفو...!
آری مهدی من، شاید گفتن از غربتت کمی عجیب و غریب باشد. شاید بعضی ها بپرسند: «مگر امام زمان هم غریب است؟»
آری ! مولای من غریب است.
مولای من ! دوست داشتم از همان اول، اذان عشق تو را در گوشم زمزمه کرده بودند. ای کاش از اول هم مرا برای تو نذر کرده بودند. حلقه کنیزی ات را بر گوشم افکنده بودند.
مهدی جان دوست داشتم با نام تو زبان باز می کردم. ای کاش که اول زبان باز می کردم نزدیکانم مرا به گفتن «یا مهدی» وامی داشتند.
ای کاش! مهدکودکم، مهد آشنایی با مهدی بود. کاش در کلاس اول دبستان، معلم الفبای عشق تو را برایم هجی می کرد و نام آسمانی ات را سرمشق دفتر تکلیفم می داد.
آری مهدی ام !در دوره راهنمایی هیچ کس مرا به خیمه سبز تو راهنمایی نکرد. در سالهای دبیرستانم، کسی مرا با تو پیوند نزد.
در کتاب جغرافی صحبتی از تو نبود. در کلاس تاریخ، کسی مرا با تاریخ غیبت، غربت و تنهایی تو آشنا نساخت. در درس دینی به من نگفتند «باب الله» و «دیان دین» حق تویی. آری همان سلامی که در زیارت آل یاسین آمد همانی که مرا عاشقت کرد. «السلام علیک یا باب الله و دیان دینه»
دریغ که در کتاب ادبیات، ادب به ساحت قدس تو را گوش زد نکردند.
افسوس که در کلاس نقاشی، چهره مهربان تو را برایم به تصویر نکشیدند.
مهدی گله دارم.
چرا موضوع انشاء ما به جای «علم بهتر است یا ثروت؟» از تو و ظهور تو نبود؟ مگر نه بی تو نه علم خوب است و نه ثروت!
کاش در کنار زبان بیگانه، زبان گفتگو با تو را به ما می آموختند! کاش وقتی برای آموختن یک زبان خارجی به زحمت می افتادم به من می گفتند: اوتمامی زبان ها و گویش ها و لهجه ها و ... را می شناسد. قطب شمال و جنوب جغرافیا و قطب مثبت و منفی آهن ربا را و خواص آنها را شناختم. اما ندانستم که قطب عالم امکان؛ مهدی تنهای من است. ندانستم که چرا تو را به این صفت می شناسند:
«السلام علیک یا قطب العالم» ¤
مولای من! می دانم در دانشگاه هم کسی برایم از تو سخن نخواهد گفت. پرچمی به نام توافراشته نخواهد بود. کسی مرا به سوی تو دعوت نخواهد کرد.
مهدی دلم برای تنهایی ات می سوزد.
مهدی دلم برای غربتت می سوزد.
مهدی خوشحالم که در عمق ضمیر خود تو را یافته ام. چندی است با دیده دل تو را یافته ام. در قلبم گرمی حضورت را با تمام وجود حس می کنم. نیازی به ظهورت نیست چون در قلبم هزاران بار ظهورت را جشن گرفته ام. جشنی از جنس نور.
گوئی دوباره متولد شده ام. شوخی بردار نیست زندگی برایم بدون تو «مردگی» است.
بیا مهدی، بیا که دل پر غم است.
«اللهم عجل الولیک فرج الحجه بن الحسن»
ساناز یادگاری. لاجین همدان

صحیفه سجادیه
منبع : روزنامه کیهان


همچنین مشاهده کنید