پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

لطیفه‌های رسیده در هفته اول مرداد ماه!


لطیفه‌های رسیده در هفته اول مرداد ماه!
حمید از مدرسه به خانه برگشت و به پدرش گفت: پدرجان! امروز معلمم گفت كه در دبستان هم كلاس شما بوده. پدر پرسید: معلم شما چه قیافه ای دارد؟ پسر گفت: قدش بلند است، ریش بلند دارد و عینك می‌زند. پدر بعد از كمی فكر گفت: فكر می كنم اشتباه می‌كند، چون من یادم نمی‌آید كه در كلاسمان شاگردی با این مشخصات بوده باشد.
□□□
هواپیما بعد از نیم ساعت پرواز، در فرودگاه فرود آمد و خلبان در بلندگو گفت: مسافران محترم! به مقصد رسیدیم. مسافری با تعجب به بغل دستی‌اش گفت: اگر می دانستم تا این جا فقط نیم ساعت راه است، پیاده می‌آمدم.
□□□
اولی : چرا سشوار را جلوی گوشی تلفن نگه داشته‌ای؟ دومی: آخه مجری برنامه تلویزیونی گفت كه منتظر صدای گرم شما هستم.
□□□
گدایی سر راهی نشسته بود و فریاد می‌زد: به من كمك كنید كه سه روز است گرسنه و تشنه‌ام. رهگذری به او گفت: چرا با این تن سالم، كار نمی‌كنی؟ گفت: اگر كار كنم، بیشتر گرسنه‌ام می شود.
□□□
گدایی سر راهی نشسته بود و فریاد می‌زد: به من كمك كنید كه سه روز است گرسنه و تشنه‌ام. رهگذری به او گفت: چرا با این تن سالم، كار نمی‌كنی؟ گفت: اگر كار كنم، بیشتر گرسنه‌ام می شود.
□□□
پسر: مادر بزرگ! شما دوست دارید تخمه بخورید؟
□□□
معلم: كدام كلمه است كه شاگردهای تنبل آن را بیشتر از هر كلمه دیگری به كار می‌برند؟ دانش آموز: نمی‌دانم. معلم: آفرین، درست است.
□□□
اولی: دلت می‌خواست جای چه كسی بودی؟ دومی : جای تو. اولی :چرا؟ دومی : چون دوست نازنینی مثل خودم داشته باشم.
□□□
اولی: یك تمساح دارم، نمی‌دانم با آن چكار كنم! دومی: خب اینكه كاری نداره، ببرش باغ وحش. فردای آن روز اولی به دومی تلفن می‌زند. اولی: تمساح را به باغ وحش بردی؟ دومی: آره، امروز هم می‌خوام ببرمش سینما.
□□□
معلم: ماه چه شكلی است؟ دانش آموز: كروی است. معلم: از كجا می‌دانی كه ماه كروی است؟ دانش آموز: خب باشه، اصلاً مكعب است؛ من حوصله بحث ندارم.
منبع : مطالب ارسال شده