دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا


فاصله ها را پر کنیم!


فاصله ها را پر کنیم!
● نگاهی به تمایزهای تمدن «غرب» با فرهنگ «شرق»
۱) مهمترین پرسش فكری- فرهنگی ما در سده های اخیر این بوده كه «غرب» چیست؟ نكته ای كه در پاسخ به این پرسش می توان گفت، اینكه غرب به عنوان یك پرسش فرهنگی، به نقطه ای جغرافیایی اشاره نمی كند، بلكه از همان ابتدای تفكر فلسفی، به حوزه ای فكری و فرهنگی توجه داشته است. در واقع، تلقی خاصی نسبت به انسان، جهان و جامعه انسانی است كه غرب یا به تعبیر دقیق تر «هویت غربی» را به وجود آورده و این تفكر در مقابل تفكر و «هویت شرقی» قرار می گیرد.
«هویت شرقی» هویتی است كه گونه ای همدلی و همرازی با طبیعت را در خود احساس می كند و قایل به جدایی میان انسان و جهان نیست، در حالی كه تفكر غربی در نقطه مقابل این تصویر قرار می گیرد.
اگر «دكارت» فیلسوف معروف فرانسوی را نماینده تفكر غرب جدید كه به مدرنیته معروف است، بدانیم و مهمترین شعار وی را «من می اندیشم، پس هستم»، معرفی كنیم این شعار دكارت به وضوح تفكر و هویت غربی را كه میان انسان و جهان تمایز می افكند، نشان می دهد. از سوی دیگر، تصویری كه غرب از انسان ارائه می كند، با تصویر شرقی متفاوت است.
طبق این تصویر جدید، انسان موجودی است كه با عقل شناخته می شود، اما در تفكر شرقی، هر چند عقل جایگاهی ویژه دارد، در ذیل هویت برجسته تری آشكار می شود.
به همین دلیل، تفكر غربی و شرقی برای سامان دادن به امور اجتماعی هر یك مشی و روشی منحصر به فرد را اتخاذ می نمایند.
تفكر شرقی بیش و پیش از آنكه به سامان نظامها و سازوكارهای اجتماعی بپردازد، به درون انسانها می رود و اصلاح درون را شرط لازم هر گونه اصلاح و تحول بیرونی معرفی می كند؛ در حالی كه تفكر غربی هر چند اصلاح درون را منتفی نمی داند، با سامان مسایل بیرونی تعارض دارد. بدین گونه است كه این تمایز و نه لزوماً تقابل شكل می گیرد.
۲) با وجود آن كه این تمایز برای بیان برخی تمایزهای فكری در طول تاریخ بشری سودمند است، اما هنگامی كه از تنوعهای موجود در غرب و شرق سخن می گوییم، معنا و مبنای خود را از دست می دهد، زیرا در تمدنهای غرب و شرق نیز رویكردهای بسیار متفاوت و متمایزی سر بر می آورند.
این موضوع سبب می شود كه برخی ویژگیهای این دو تمدن برجسته تر نشان داده شود. به طور مثال، در تمدن شرق میان تفكر ایرانی و هندی و یا میان تفكر هندی و چینی تمایزهای بسیاری موجود است و همین موضوع ما را وا می دارد كه ضریب تمایز كلان شرق و غرب را نخوریم. با وجود این، در یك سطح كلی می توان تمایز شرق و غرب را جدی به شمار آورد؛ چنانكه بسیاری آن را جدی می گیرند.
این تقسیم بندی را تحولی به نام «مدرنیته» بیش از پیش موجه كرده است. با رواج جهان جدید شاهد رویكردی هستیم كه به تمایز غرب و شرق بیشتر دامن زده است. اگر در یونان باستان رویكردهای شرق و غرب به هم نزدیك بودند و همین باعث می شد نتوانیم تمایزی ماهوی میان شرق و غرب قایل باشیم، با رواج مدرنیته غرب مهر تأییدی بر تمایز جدید گذاشت و فاصله را پر نمود. مدرنیته وجوه غیرمعرفتی شخصیت انسان را برجسته ساخت و مفاهیمی چون انقلاب، تحلیل، نقد، تأكید بر دنیا و عقل مداری جای مفاهیم ریشه داری چون اصلاح، تجلیل، فهم، تأكید بر آخرت و عشق را گرفت.
۳) نمی توان از غرب پرسید و پای مفهوم مهم «سكولاریسم» را به میان نیاورد. سكولاریسم مهمترین مفهومی است كه در غرب رشد كرده است. سكولاریسم كه آن را «دنیاگرایی» هم ترجمه كرده اند و عربها بدان «علمانیت» می گویند، رویكردی جدید را به بشر معرفی كرد كه طبق آن، آنچه ارج و قرب دارد، زندگی همین جهان است كه تحت عنوان دنیاگرایی از آن یاد می شود.
دنیاگرایی با این معنا، با آموزه های فرهنگهای دیگر از جمله فرهنگهای شرق در تعارض قرار گرفت. به تعبیر دیگر، دنیاگرایی نه تنها با اسلام و ادیان شرقی كه با مسیحیت و یهودیت كه خاستگاه شرقی داشتند، در تعارض بود. همین نكته مدعای ما را ثابت می كند كه نباید غرب را یك حوزه جغرافیایی در نظر گرفت، بلكه غرب یك رویكرد و یك جهان بینی است. البته انسان به جهان بینی غربی هم نیاز دارد و نمی توان تصور كرد بشر بدون رویكرد شرقی یا غربی بتواند به زندگی خود ادامه دهد. به همین دلیل، هم اكنون مهمترین پرسش فرهنگی كه برای انسان مطرح است، گفتگوی فرهنگ غرب با دیگر فرهنگها در قالب گفتگوی تمدنهاست.
ضرورت انجام این گفتگو چند دهه است ذهن و زبان نخبگان فرهنگهای بشری را بیشتر به خود جلب نموده است. از الزامهای این گفتگو آن است كه بدانیم به هر دوی این رویكردها بسیار نیازمندیم. بدون رویكرد شرقی، انسان بخشی مهم از هویت تاریخی خود را گمشده می یابد و بدون رویكرد غربی، برخی از شؤون اجتماعی، سیاسی و اقتصادی انسان بی پاسخ می مانند. موانع فراوانی در مقابل این گفتگو قرار دارند، اما نفس ضرورت آن را نمی توان نادیده گرفت و باید به راههایی برای تحقق بیشتر و بهتر آن اندیشید.
۴) در میان فرهنگهای مختلف، فرهنگ ایرانی- اسلامی ما در بسیاری از زمانها و دوره های تاریخی محل گفتگوی میان فرهنگهای شرقی و غربی بوده و این امر به دلیل رویكرد دوگانه این فرهنگ است. فرهنگ ایرانی- اسلامی نه تنها دل به شرق دارد، بلكه سری هم به غرب داشته و متفكران برجسته و بزرگ آن درصدد بوده اند میان این دو مؤلفه جمع ایجاد كنند.
به همین دلیل است كه متفكری ندا می دهد بدون فرهنگ ایرانی نمی توان شرق و غرب را به خوبی شناخت. توجه افرادی چون «كربن» به «سهروردی» به این دلیل است كه این متفكر برجسته، رویه ای از شرقی بودن افلاطون را در چهره سهروردی می دید. از سوی دیگر، «ابن سینا» از جمله متفكرانی است كه برخلاف «ابن رشد»، درصدد جمع میان رویه شرقی و غربی است. با توجه به همین موضوع، اهمیت برقراری گفتگو میان دو فرهنگ شرق و غرب ملموس تر می شود. ما كه حاملان فرهنگ برجسته ای هستیم، باید این نقطه قوت و مزیت را جدی بگیریم و در صدد استفاده مناسب از آن باشیم.
شیدا امینی
منبع : روزنامه قدس


همچنین مشاهده کنید