دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا


محکومم که فیلم خوب بازی کنم


محکومم که فیلم خوب بازی کنم
▪ یادته بهرام اون روزی که همدیگر رو سر صحنه سنتوری دیدیم؟ بعد تو گفتی شخصیت علی سنتوری رو از ‏طریق دقت روی حرکات و اداهای خود داریوش مهرجویی داری بازی می کنی‎.‎‏ اون موقع هنوز فیلمبرداری ‏بعضی صحنه ها باقی مونده بود...‏
ـ آره. ولی منظورم حرکات خود مهرجویی نبود. بیش تر منظورم اون بازی بود که مهرجویی سر صحنه انجام می داد تا ایده ‏هاش رو به من منتقل کنه.‏
▪ ولی مثلا عزت ا... انتظامی را ببین. انگار واقعا همین کار را کرده. یعنی بخش مهمی از شخصیتی رو که در ‏فیلم های مهرجویی بازی می کنه، انگار بر اساس رفتار و ادای خود مهرجویی ساخته. ‏
ـ آره خب. ببین، مهرجویی آدم خیلی بزرگیه...‏
بازی در نقش یه معتاد، هم یه فرصته و هم گرفتاری های خاص خودش رو داره. یه فرصته چون بین مردم ‏دیده می شه، اما گرفتاری اش اینه که قبل از تو خیلیا بازی کردن و توی چنین نقشی، موفق هم بودن. حالا ‏تو باید جوری بازی کنی که برای ملت تکراری نشه...‏
آخه دو جور معتاد داریم. معتادای این روزا با قدیمیا فرق می کنن. این مقایسه بیشتر توی "شمعی در باد" ذهن ام رو ‏مشغول کرده بود.در شمعی در باد نوعی نقش معتاد بود که نظیرش کمتر دیده شده بود.چون ماده مصرفی اون معتاد تازه ‏شناخته شده بود اما علی سنتوری ، بیشتر معتادی بود که برای اکثریت مردم به نوعی آشنا و قدیمی بود. از طرف دیگر ‏وقتی توی فیلمی از داریوش مهرجویی بازی می کنی، همه چی فرق می کنه. یادم هست در جلسات تمرین، من اون ‏چیزی که بلد بودم رو انجام می دادم. بعد حواس ام به مهرجویی بود که به کدوما واکنش نشون می ده .
سعی می کردم ‏اون بخش هایی رو که مهرجویی نسبت به اش واکنش مثبت داشت، جدی تر بگیرم. اما این مال یکی دو هفته اول ‏تمرین بود. بعدش راهنمایی های مهرجویی، در حد یک جور روتوش به نظر می رسید. افتاده بودیم روی غلتک. مثلا ‏صحنه ای که علی توی خونه اش نشسته و پدرش وارد می شه. این صحنه رو من می خواستم با اغراق کمتری بازی کنم، ‏اما مهرجویی از من بیش تر می خواست به نظرم کمی هم تیپ سازی شد. ولی توی تمرین تشویق ام می کرد و بالاخره ‏همان هم اجرا شد. ‏
▪ این که درباره این صحنه می گی، همون چیزیه که در یک دید کلی، درباره همه حضورت در "سنتوری" هم ‏می شه گفت. به عنوان یک بازیگر، یک جور از خودگذشتگی برای حضور تو در این فیلم می شه تصور کرد. ‏نه این که فقط حاضر بشی چهره ات رو زشت کنی یا این که لباسای ضایع بپوشی. نه. از این ها مهم تر انگار ‏حاضر شدی به عنوان یک بازیگر جوون با تجربه های در حال گسترش، به خاطر این فیلم و فیلمسازش، از یه ‏سری مرزها و حدها رد بشی...‏
ـ این البته فقط مربوط به داریوش مهرجویی نیست. سر فیلم مثلا سعید سهیلی هم من خودم رو کاملا در اختیار فیلمساز ‏قرار می دم. بقیه اش بستگی به اون داره. مهرجویی تونست از من کار بکشه. مثلا "بادبادک باز" رو که دیدم به نظرم ‏رسید که همایون ارشادی می تونه بازیگر خوبی بشه. چرا همیشه فکر می کردیم یه نابازیگره؟ او سربلندترین بازیگر فیلم ‏مارک فورستر است.
کتاب اش (بادبادک باز) رو قبلا خونده بودم. همایون نزدیک ترین اجرا به شخصیتی بود که توی ‏خیال خودم از این نقش موقع خوندن کتاب ساخته بودم. این رو هم به ات بگم که هیچ بازیگری نمی ره تا فیلم بد بازی ‏کنه. روز اول با کمال حسن نیت می ره سر صحنه و تازه بعد از اونه که کم کم می فهمه طرف کارگردان اش، چند مرده ‏حلاجه و چه قدر بارشه. روز اولی که من سر یه پروژه می رم ، پاکت رنگ ام رو باز می کنم و موجودی ام از طیف های ‏مختلف تواناییم رو نشون اش می دم. از این به بعد کارگردانه که کژی های من رو کنترل می کنه و یادم می آره که ازم ‏چی می خواد. و من یاد میگیرم که که فیلمسازم چه توقعی ازم داره. چی می خواد و در چه حد می خواد. مرحله ‏روتوش از این جا به بعده که شروع می شه. ‏
▪ خب، حالا درباره مهرجویی اوضاع و احوال چه جوری بود؟
ـ مشخصه مهرجویی اینه که از اون دست روشنفکراییه که به شدت روشنفکر نبودن رو بازی می کنه. با هوشمندی هم این ‏کارو رو انجام می ده. چون از یک ثروت خدادادی به اسم هوش برخورداره و پشت اش گرمه. به همین خاطر هم هست ‏که هر کاری می کنه، هر فیلمی که می سازه، مردم خوششون می آد. شاید چون مردم اش رو خیلی خوب می شناسه. ‏می دونی که مهرجویی سال ها خارج از ایران زندگی کرده. از طبقه روشنفکری خاصی می آد. اما به نظرم ایرونی ترین ‏فیلمسازه بعد از علی حاتمی. مهرجویی اون چیزایی رو از این مردم و مملکت اش خوب می شناسه که ظاهرا هیچ وقت ‏باهاشون دم خور نبوده و مستقیم تجربه شون نکرده. مثلا ببین در مهمان مامان چطور با آدام و رسوم مردم جنوب شهر ‏آشناس. اون هم کسی که بعید می دونم هیچ وقت دو زانو پای سفره نشسته باشه. ‏
به نظرت رسیده که این چیزا، این واکنش و شناخت، غریزیه یا از روی مطالعه و شناخت به شون رسیده؟
هر دو تاش. همین قصه "سنتوری" رو بخون. فیلم رو فراموش کن. قصه اش رو بخون. اصلا انگار نه انگار که فیلم مهمی ‏قراره از توش بیرون بیاد. اما مهرجویی از اون یه فیلم حیرت انگیز بیرون می کشه. سر صحنه هم فکر نکن کار خاصی می ‏کنه. فقط حواس اش به همه چی هست. یادمه سر "سنتوری"، فیلم مشاور اعتیاد داشت. اما مهرجویی تصمیم خودش رو ‏می گرفت. مثلا می گفت از این حالت، این قدرش رو می خوام. طرف هم هر چی داد می زد که این جوری واقعی نیست، ‏مهرجویی زیر بار نمی رفت ما هم حرف کارگردان رو گوش می کردیم. نتیجه اش رو هم دیدین. حق با مهرجویی بود. ‏
▪ اصلا این ماجرای آشنایی تو و مهرجویی و ارتباط ات با پروژه از کجا شروع شد؟
ـ ارتباطی نداشتیم. به جز گپ کوتاهی سر پروژه میهمان مامان. خبر رسید که آقای مهرجویی برای پروژه جدیدش دنبال ‏یک بازیگر جوان می گرده ولی هیچ کس به خاطرش با ما تماس نگرفت. همکاران نزدیکم تعجب زده بودن و می گفتن ‏همه بازیگرای سینما رفتن و تست دادن. تو چطور نرفتی؟ از این ماجرا حدود یه سال گذشت. تا این که یه روز که رفته ‏بودم سر پروژه "خون بازی"، خواهر آقای مهرجویی، خانم ژیلا مهرجویی رو دیدم. ایشون از دیدن من متعجب شد چون ‏گویا بعضی از دوستان گفته بودند که من سفر هستم و به این زودی ها هم بر نمیگردم!! به هر حال پس از چند روز ‏محمدرضا شریفی نیا بود که تماس گرفت و به ام گفت برم دفتر و تست بدم. رفتم اون جا و اون موقع گریم شدم که ‏مهرجویی وارد شد و گفت همین خوبه و عکس بگیرین و ........‏
▪ یه نکته درباره مهرجویی وجود داره، خودش هم به نظرم توی برخوردای روزمره به این تلقی دامن می زنه، که ‏خیلی گیج و حواس پرته و حواس اش به اتفاقایی که دور و برش می افته نیست. واقعا این جوریه؟
ـ خب، حواس اش به همه چیز نیست. ولی به اون چیزی که باید باشه هست. مثلا خیلی از وقت ها سر صحنه به این ‏نتیجه رسیدم که او همه چیز رو میشنفه؛ اما کاملا بی تفاوته و فقط اون جایی که موضوع بحث براش جالب بشه گوش ‏می کنه.‏
▪ سر صحنه اوضاع چه طور بود؟ خوش می گذشت؟
ـ نمی دونم منظورت از خوش گذشتن چیه. فقط این رو می دونم که توی هفتاد روزی که برای فیلمبرداری می رفتیم سر ‏لوکیشن های مختلف؛ من سرحال و پر انرژی باقی موندم. این قدر علی سنتوری رو دوست داشتم و محیط و آدمای سر ‏کار رو دوست داشتم که هر روز صبح با کمال میل می رفتم سر کار. به نظرم همین جو فوق العاده پشت صحنه بود که ‏توی فیلم اثر خودش رو گذاشت. ‏
▪ این نکته خیلی جالبیه. سنتوری یه فیلمه درباره یه آدم درب و داغون در یه محیط درب و داغون تر، اما ‏عوض این که فیلم مفلوکی باشه، اتفاقا موجود خیلی سرحالیه. مهمه این خیلی. حالا هم که می گی همین ‏فضای سرحال پشت صحنه هم وجود داشته...‏
ـ آره. به جز صحنه های مربوط به خراب آباد...‏
اتفاقا اون موقع خودم سر صحنه بودم. با معتادای واقعی و فضاهای واقعی. آزار دهنده بود واقعا. ‏
آستانه تحملمون درباره سختی های کار خیلی بالا بود چون مثل یه خونواده بودیم. کارمون راندمان بالایی داشت. یعنی ‏از فرصت کم، نهایت استفاده رو می کردیم و این عالی بود. باعث می شد انرژی مون حفظ بشه و فرسوده نشیم. ‏
▪ ترجیح می دی کارگردان بیش تر روی همون برداشت اول حساب کنه یا هر نما رو چند بار بگیره؟ بعضیا ‏اعتقاد دارن برای یه بازیگر، بهترین اجرا، مال همون برداشت اوله. ‏
ـ برای من هم این جوریه. ولی به شرطی که قبل اش متن رو خونده باشم، حسابی تمرین کرده باشم. مهرجویی هم به من ‏گیر نمی داد. گیرش بیش تر به بازیگرای نقشای فرعی بود. اونم به خاطر جزئیاتی که گاهی وقتا ما اصلا متوجه اش نمی ‏شدیم. ‏
▪ نمی ترسیدی که با این نورها و رنگ ها و آوازها، با این داستانی که ظاهرا پیش از این بارها گفته شده، ‏محصول نهایی چیز مبتذل و پیش پا افتاده ای از آب دربیاد؟ ‏
ـ اصلا. اعتقادی که گروه به کارگردان داشت، خیلی خیلی بیشتر از این حرف ها بود. اگه مهرجویی می گفت دایره زنگی ‏بردارین و توی خیابون بچرخین، بازم این کارو می کردیم. من سر کار کارگردان های نامی و مشهور دیگه ای هم بودم. ‏دیدم که گروه پشت دوربین گاهی حتی پروژه رو مسخره می کنن. قبول اش ندارن. اما در مورد آقای مهرجویی اصلا این ‏طوری نبود. همه به شون ایمان کامل داشتن. کسی چنین اجازه ای به خودش نمی داد.‏
▪ اولین نمایی که گرفتین، کدوم یکی بود؟ ‏
ـ همون نمای اولی که توی فیلم هم می بینین. وقتی علی سنتوری از پله های مترو می آد بالا. ‏
▪ نمای ساده و البته خیلی خوبیه. تعریف می کنی که اون روز چه اتفاقی افتاد؟
ـ روز اول بود و زیاد با گروه اخت نبودم. نشسته بودم زیر سایه درختی اون اطراف که مهرجویی اومد سراغ ام. یه سوال و ‏جوابی بین ما رد و بدل شد و بعدش رفت. از اون لحظه یه دفعه احساس کردم صد ساله که آقای مهرجویی رو می ‏شناسم. ‏
▪ اون سوال و جواب چی بود؟
ـ نمی تونم بگم.!! ‏
▪ ای داد بی داد. یه ساعت دنبال اون لحظه پیوند بین شما می گردم و حالا می گی نمی تونم بگم؟!خب بیا ‏مسیر گفت و گو رو عوض کنیم. درباره یه سری اتفاق ها حرف بزنیم. چیزایی که به نظرم توی ذهن کاربرهای ‏سایت "سینمای ما" وجود داره و فرصت خوبیه تا به شون جواب بدی. مثلا این که چطور سنتور زدن یاد ‏گرفتی. اصلا همه نماهای سنتور زدن مال خودته؟
ـ اون نماهایی که فقط دو دست تو کادره، اونا پلان های کامکاره. بقیه اش هم که طبعا کار خودمه. بیست و سه روز قبل ‏از آغاز فیلمبرداری، مشخص شد که علی سنتوری من ام. یعنی تا شروع کار، فقط ۲۳ روز وقت داشتم. هیچی هم از ‏سنتور نمی دونستم. تقریبا ده جلسه رفتم کلاس سنتور. اون جا فقط به ام یاد می دادن که مضراب توی دستهام رو چه ‏جوری نگه دارم و کجای سنتور، چه صدایی می ده. در تمام مدت فیلمبرداری هم به جز قطعه زخم زبون هیچ کدوم از ‏آهنگ ها آماده نبود که تمرین شون کنم. همه شون شب قبل از فیلمبرداری صحنه مربوط به خودشون، به دست من می ‏رسیدن!
اون وقت از آقای کامکار موقع نواختن این قطعه ها تصویربرداری می کردن و نوارش رو می رسوندن خونه دست ‏من که تمرین کنم. منم مثل این بچه هایی که برای کنکور درس می خونن، خودم رو زندونی می کردم توی خونه و روی ‏این قطعه ها کار می کردم. برام خیلی مهم بود.
می نشستم جلوی فیلمی که از کامکار گرفته بودن، سنتورم رو می ‏ذاشتم جلوم و هی تمرین می کردم، هی تمرین می کردم. بعد این موسیقی رو می ریختم توی آی پادم و می ذاشتم ‏توی گوشم و می رفتم می گرفتم می خوابیدم و تا صبح این قطعه ها توی گوشم پخش می شد. موقع گریم هم هدفون ‏توی گوش ام بود. یه مسئولیتی قبول کرده بودم و باید انجام اش می دادم. چون همه منتظر بودن ببینن انتخاب ‏مهرجویی از بین همه بازیگرای سینما، چی از آب درمیاد. فکر می کردم بعضی دوستان نشستن که مچ ام رو بگیرن و ‏خب این بهم انرژی مضاعفی می داد. ‏
▪ فکر می کردی سنتوری یه اتفاق توی کارنامه فیلمسازی ات باشه؟
ـ آره. البته الان که می بینم، دل ام می خواست بعضی صحنه هاش رو یه جور دیگه بازی می کردم. با این وجود تنها ‏فیلممه که از دوباره دیدن اش خسته نمی شم. دلیل اش بازی خوب من ام نیست. خوبی خود فیلمه. ‏
▪ نکته دیگه این که مهرجویی همون طور که خودش در گفت و گوهای سال های پیش اش گفته، گاهی وقت ها ‏به نفع شخصیتی که بازیگرش خارج از دنیای فیلم داره، متن فیلمنامه روتغییر می ده. عیب اش اینه که ‏بازیگری که شخصیت واقعی اش موقع بازی در فیلمی از مهرجویی فاش شده، دیگه تا مدت ها نمی تونه از ‏اون قالب دربیاد. اون نقش توی جون اش می شینه. نترسیدی که به عنوان یه بازیگر حرفه ای، این اتفاق ‏برات بیفته؟
ـ به هر حال امکان اش بود و امیدوارم این اتفاق برام نیفتاده باشه.‏
▪ چه جوری با نقش هات روبه رو میشی؟
ـ بیشتر با نقش ها و فیلم هام، حرفه ای و از طریق تکنیک برخورد می کنم. اگه قراره جایی از یه فیلمی اشک بریزم، به ‏جای این که به خاطرات ناگوارم فکر کنم و تحت تاثیر قرار بگیرم،یا ماهیچه های زیر چشم ها رو منقبض کنم یا به نور ‏خیره بشم، از یه ماده اشک آور استفاده می کنم و گریه رو بازی می کنم. اما توی سنتوری به نظرم حس و تکنیک رو با ‏هم تلفیق کردم. اما همون طور که گفتم، بار مسئولیتی که موقع بازی در یک فیلم مهرجویی روی دوش ام بود؛ باعث ‏شد که خیلی خیلی بیش تر از توانم سعی کنم. هیچ فرصتی رو هدر ندهم. خلاصه در جواب سوال ات باید بگم که اصلا ‏سعی نکردم که علی سنتوری را توی وجود خودم قبضه کنم. آخه ایده آل این نیست. من بلند پروازتر از این حرفام.‏
▪ ولی قبول کن که سنتوری، حداقل در این سال های اخیر، یه اتفاقه توی زندگی حرفه ای تو. بعد خلوص فیلم ‏های اول ات، تو از نقش ها و فیلم ها فاصله گرفتی و سعی کردی مثل یه حرفه ای باهاشون برخورد کنی. حالا ‏سنتوری یه بازگشته انگار به دوره ای که با نقش ها بی هیچ مانع و رادعی برخورد می کردی. آره؟
ـ همه بازیگران دنیا نقاط عطفی در کارنامه شون دارن. منتها فقط کسانی از میان ایشان بزرگ می شن که از نقاط عطف ‏به وجود آمده نهایت استفاده و تجربه را کسب کنن و تلاش کنن تا از این دست اتفاقات در عمر بازیگرشون بیشتر بیفته.‏ من به بازی بهتر در فیلم های بهتر از سنتوری محکومم ، اگه آرزو دارم که بزرگ بشم.‏
▪ وقتی همه چی تموم شد و پروسه بازی کردن در نقش علی سنتوری به پایان رسید، بعد از این همه تمرین، ‏شد که خودت عاشق سنتور بشی؟
ـ فکر نمی کنم که عاشق سنتور شده باشم، اما یقین دارم که سنتور نواخته شده در سنتوری با همه سنتور های شنیده ‏شده توی عمرم فرق داشت.‏
▪ پس چطور ادعا می کنی که همه این مدت علی سنتوری بودی؟ درک اش کردی؟ باهاش زندگی کردی؟
ـ من ادعا می کنم ، قضاوت با مردم... یا حق.‏
اختصاصی سینمای ما/امیر قادری و ندا میری
منبع : سایت خبری ـ تحلیلی سینمای ما


همچنین مشاهده کنید