شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


داستان تمدن روح و روان آدمی


داستان تمدن روح و روان آدمی
شاید همه شما این داستان را شنیده اید كه روزی دختر و پسر جوانی در اولین سالروز ازدواجشان قصد داشتند برای یكدیگر هدیه ای بخرند و از آنجا كه فقری ریشه دار زندگی كوچكشان را احاطه كرده بود نمی توانستند آنچه را در ذهن می پروراندند عملی كنند.
دختر و پسر جوان هر یك در تنهایی ساعت ها با خود كلنجار رفتند. سرانجام دختر با خود اندیشید كه برای ساعت شوهرش بندی تازه بگیرد و پسر نیز تصمیم گرفت برای همسرش گل سری بخرد تا موهای زیبا و بلندش را با آن تزیین كند. خلاصه هر دو مخفیانه بدون آن كه دیگری خبر داشته باشد برای خرید بیرون می روند.
دختر موهای زیبایش را (یعنی تنها چیزی كه در زندگی برایش باقی مانده بود) می فروشد و بندی برای ساعت شوهرش می خرد. كمی آن طرف تر، پسر نیز ساعتی را كه تنها یادگار پدر بزرگش بود، می فروشد و برای همسرش گل سر زیبایی می خرد. بقیه ماجرا را خود شما می توانید حدس بزنید كه هر یك با دیدن كادوی دیگری به چه حالی گرفتار شدند...
نویسنده ای كه ژانر ادبیات داستانی را برای بیان درونیات خود برمی گزیند، طبعاً میان «داشتن و نداشتنی» بی انتها در تقلاست این كه فرم را بگیرد و از محتوا در گذرد، یا برعكس فرم را فدای محتوا كند. در این موقع است كه نویسندگان داستان خواسته یا ناخواسته نمی توانند گرایش خود را از این دو عامل- فرم و محتوا- برای آفرینش اثر داستانی پنهان كنند.
گاه نویسنده داستان برتری را به فرم و زبان و ابزار و خلاصه چگونه گفتن می دهد و گاه نویسنده ای دیگر این برتری را شایسته محتوا و مفاهیم و چه گفتن می دهد، اما برتری با كدام یك از این دو است فرم یا محتوا؟
شایسته ترین پاسخی را كه می توان برای این پرسش یافت این است كه با هیچكدام! در واقع نویسنده داستان می تواند و باید بكوشد در داستان خود فرم و محتوا را در یك جهت پیش براند. چرا كه برتری یكی از دو عامل ضعف نویسنده را واضح و آشكار می كند.
برای روشن تر شدن مفهوم بالا می توان مصداقی روشن ارایه كرد. اگر یك مجسمه ساز را در نظر قرار دهیم، خواهیم دید كه او با در اختیار داشتن ابزاری خاص تندیسی زیبا و ماندنی خلق می كند. بدیهی است كه اگر ابزاری نباشد مجسمه ای خلق نخواهد شد. هر چند طرح چنین مجسمه ای سال ها از ذهن مجسمه ساز بگذرد. آن سوی قضیه نیز صادق است.
اگر ابزار و وسایل باشند، اما مجسمه ساز طرحی روشن و آگاهانه نداشته باشد. مجسمه ای ساخته نمی شود و اگر هم ساخته شود چیز منحصربه فرد و یگانه ای به دست نخواهد آمد. چرا كه تقلیدی صرف از كار دیگران خواهد بود و اصولاً حرف تازه ای برای گفتن نخواهد داشت.
آن گونه كه گذشت این دو عامل لازم و ملزوم یكدیگرند. در واقع اثری می تواند ضریب ماندگاری بالایی داشته باشد كه در آن این دو عامل به بهترین نحو منصفانه در یك جهت به كار رفته باشد.
باروخ اسپینوزا، فیلسوف بزرگ معتقد است: «ما دو جهان داریم؛ جهان اشیای محسوس و جهان قوانین» ما می توانیم این رای فلسفی را به ادبیات، به ویژه ادبیات داستانی نیز تعمیم دهیم. یعنی بگوییم خواننده داستان و رمان یقیناً بعد از خواندن اثری بزرگ با خود می گوید: «چه داستان قشنگی!» اما منظور او از گفتن این كلیت اساسی چیست؟ آیا منظورش این است كه فرم داستان زیباست یا منظورش تنها محتوای آن بوده است؟
با نگاهی به تعبیر اسپینوزا می توان چنین پاسخ داد كه خواننده در ابتدا آنچه را كه از محتوای داستان برداشت كرده است، بیان می كند. یعنی زیبایی محتوا، او را به گفتن چنین جمله ای وا می دارد و این همان جهان اشیای محسوس است، اما بدون شك شیوه زبانی و فرم داستان نیز در گفتن چنین جمله ای از سوی خواننده بی تاثیر نبوده است. این زبان و فرم را می توان به همان جهان قوانین داستانی تعبیر كرد. به عبارت ساده تر محتوا خوب از آن در نمی آید، مگر با رعایت قاعده و قانون و فرم و زبانی كه داستان را پیش برده است. كوتاه سخن این كه فرم و محتوا رابطه ای دو سویه با یكدیگر دارند و نبود یكی خللی بزرگ در داستان به وجود خواهد آورد.
اگر از داستان نویسندگانی كه به فرم و محتوا اهمیتی یكسان می دهند بگذریم، داستان نویسانی را نیز می توانیم ببینیم كه تنها یكی از دو عامل را برتر می شمارند و در اثر خود حق را به جانب یكی از این دو می دهند. رویكرد این نویسندگان با این دو عامل متفاوت است.
۱) رویكرد نویسندگان فرمالیست:
نویسنده فرم گرا با چیدن كلمات، جمله های بی نقص و رعایت همه وجوه داستان نگاری، اثری می آفریند كه از لحاظ قاعده و قانون داستان نویسی، بدون اشكال است، اما محتوا و معنی كلی اثر آن قدر ضعیف است كه برای خواننده این پرسش ها مطرح می شود كه «این همه جمله و كلمه و سطر و قاعده به چه درد می خورد؟ كلیت داستان چرا این قدر ضعیف و بی اساس است؟ آیا اگر چنین اثری آفریده نمی شد خللی در كار جهان ایجاد می شد؟ پیام داستان چه بوده است؟ با وجود چنین اثری، كار تعهد و التزام به كجا می انجامد؟»
۲) رویكرد نویسندگان محتواگرا:
آن سوی قضیه نویسنده محتواگرا قرار دارد. نویسندگانی از این دست از همه چیز می گویند، هر چه كه وجود دارد و ندارد. اینان داستان را وسیله ای برای بیان عقاید خود می دانند و هدفشان تنها گفتن است. خواننده روشن ضمیر در برابر چنین داستانی نیز سكوت نمی كند. از چه موقع داستان میدانی برای جولان بیانیه های شخصی شده است؟ چرا نویسنده این داستان سراغ مقاله نویسی نمی رود؟
اگر داستان همان فلسفه بافی است، پس تكلیف فلسفه چه می شود؟ چرا در این اثر قواعد داستان نویسی رعایت نشده است؟ چرا در این نوشته از داستان خبری نیست؟
طبعاً خواننده حق دارد با خواندن داستان هایی از این دست چه فرم گرایانه و چه محتواگرایانه چنین پرسش هایی را در ذهن خویش مطرح كند. چرا كه با خلوص و فداكاری، وقت خویش را صرف خواندن می كند. حال باید پرسید چه كسی پاسخگوی این فداكاری خواهد بود؟
اگر با تاریخ ادبیات داستانی دو سده اخیر بنگریم، داستان هایی را ماندگار و بدون تاریخ مصرف می یابیم كه دو عامل فرم و محتوا در آن به موازات هم پیش رفته اند اگر چنین اتفاقی رخ دهد، بدون شك داستان- به تعبیر رولان بارت- محصول نوعی تمدن روح و روان آدمی می شود.
می گویند افلاطون بر سر در آكادمی خود نوشته بود: «هر كس هندسه نمی داند به این مكان وارد نشود.» آیا ما نیز می توانیم بگوییم: «هر كس كه قواعد و قوانین اولیه داستان نویسی را نمی داند (فرم) و نمی تواند به دیگران آگاهی دهد (محتوا) وارد این عرصه نشود؟» پاسخ چنین پرسشی را بر عهده خود شما می گذاریم.
منبع : روزنامه جوان


همچنین مشاهده کنید