پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

آه از کودکی من و تو...


آه از کودکی من و تو...
- مامان! به خدا مشقامو زنگ آخر تو کلاس نوشتم. امروز هیچی نوشتنی ندارم! برم یه ساعت جلوی در، بازی کنم؟ بچه ها منتظرن...
- جلوی در بازی کنی ها!
- چشم، باشه، حتما، از جلوی در تکون نمی خورم...
رد و بدل شدن این دیالوگ ها میان بچه مدرسه ای های زمان من و مادرهای آن دوره، کلیشه ای بود مهیج و دوست داشتنی...پر از دلهره های شیرین!
همین جملات و اتفاقات غیر قابل پیش بینی بعد از آن، یعنی هنگامی که بدون اطلاع از فناوری دنیای مدرن و دستاوردهای رنگارنگش روی کول یکدیگر
می پریدیم و با اشتهای سیری ناپذیر، به بازیگران نقش های اصلی و فرعی بازی های محلی و همه گیر مبدل می شدیم...همه آن دیرکردن ها و از ترس پدر شام نخورده، خوابیدن ها... همه اینها کودکانگی من و هم دوره ای هایم را تشکیل می داد...
تا همین چند سال پیش که مساحت مدرسه ها این اجازه را به بچه های قد و نیم قد می داد که فارغ از تمام مشکلات و سختی های زندگی، به هر گوشه حیاط های عریض و طویل مدرسه سرک بکشند، بازی «قلعه» یا همان «دنبال بازی»، زنگ های تفریح را به تسخیر خود در می آورد و البته آخر زنگ هم یکی در میان پای دفتر می ایستادیم تا مدیر بیاید و بگوید «دفعه آخرتون باشه ها...» هنوز یادمان هست !
زنگ های ورزش هم اپیدمی پیگیری عاشقانه فوتبال و بی توجهی به میز کج و معوج تنیس، تور کهنه والیبال و سبد زنگ زده بسکتبال، یک عده کودک انرژیک را مامور پیگیری نحوه چرخش توپی پلاستیکی و راه راه می کرد... دولایه و سه لایه اش بماند!این همه تقلا اما پایان کار نبود؛ که پس از رسیدن به خانه، وسوسه همصدا شدن با هم سن و سال ها و رفقای کوچه ای، آرام و قرار را از دل های کوچک اما همیشه شادمان سلب می کرد و گذر از هفت خوان جلب رضایت والدین برای خروج از محیط خانه و پیوستن به جمع هم بازی های همیشگی، حکم فتح دنیا را برایمان داشت!
غوطه ور شدن در دنیایی از هیجان که بواسطه انجام بازی هایی چون تک گلر، هفت سنگ، خرپلیس، خردمپایی ـ ظاهراً خر حیوانی بود که رکن اصلی بازی های کودکانه ما را تشکیل می داد! ـ وسطی، فوتبال، تیله بازی و... ظهر آن کودک دیروز را به شب می رساند تا با تنی خسته آماده مشاهده خواب هفت پادشاه باشد...
«این» کودک اما لذت بردن را نه در دویدن به دنبال هم کلاسی اش جستجو می کند و نه در شیرجه زدن روی کول بچه محلش که اصلاً در فضای آپارتمانی دبستانش نه جایی برای دویدن دارد و نه دنیای سحرانگیز رایانه ای مجالی برایش باقی می گذارد که با بچه های محله هم صدا و هم نوا شود.
اگر مراوده ای هم با آنها دارد، بیشتر در راستای رد و بدل کردن سی دی های بازی است تا ساعت ها وقت خود را با «ماوس» و «کیبورد» گذرانده و با غرولند یکی از والدین که نگران کم سو شدن چشمان فرزندشان و یا تاثیر پذیری از بازی های خشنونت آمیز رایانه ای است، راهی تخت خواب شده و لابد در خواب هم با غول های شاخدار و دشمنان رایانه ای در جنگ باشد!
اینچنین است که احساس می کنم، حق دارم با کشیدن یک آه بلند فلاش بک به گذشته نه چندان دور، نوستالوژی کودکانه خودم و هم سن و سال هایم را که امروز از مرز ۲۰ سالگی گذشته اند و گاه در میانه دهه سوم عمرشان هستند، در خود زنده کنم و به کودک امروز فخر بفروشم و مدعی باشم که مقایسه ام، در دسته کلیشه هایی که با ادای جملاتی چون «زمان ما اینجور بود و آن جور و...» آغاز شده و در ادبیات «قدیمی ها» ریشه دوانده است، قرار ندارد.
و شاید اگر بستری برای«کودک امروز» فراهم شود تا او هم فارغ از دنیای پیشرفته و محصولات نوین فناوری، در جلد کاراکتر «کودک دیروز» قرار بگیرد و مثلاً با صدایی بلند فریاد بزند که: «از بچه ها کی گرگه؟» و در جواب بشنود که هم سن و سالهای شادش
می گویند:]...[ کله گنده! با ما هم عقیده شده و او هم آهی بلند سر دهد...کوچه های تودرتوی
کودکی هامان یادش بخیر!

حسین زارعی
منبع : روزنامه کیهان