سه شنبه, ۲۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 14 May, 2024
مجله ویستا

در جست وجوی ترقی


در جست وجوی ترقی
از یازدهم دی ماه سال ۱۳۸۳ (آغاز سال ۲۰۰۵) تا نوروز ،۱۳۸۴ در كشور ما، از برگزاری برنامه های خاص به مناسبت سال جهانی فیزیك، خبری نبود. بعدها، بخشنامه ای از سوی هیأت دولت صادر شد كه ۱۳۸۴ را دوره اجرای برنامه های مربوط به سال جهانی فیزیك در ایران اعلام می كرد. رونوشت این بخشنامه، به دلایل كاری به دست من هم رسید و می بایست برای تحقق برنامه های مندرج در آن توسط واحدهایی كه برای معلمان و دانش آموزان، منابع خواندنی تولید می كردند، اقداماتی می كردیم. قرار شد در مجلات رشد آموزش فیزیك، رشد معلم، رشد آموزش راهنمایی تحصیلی، رشد تكنولوژی آموزشی، رشد نوجوان و رشد جوان درباره جایگاه علم فیزیك و نیز نقش معلمان فیزیك در توسعه علمی كشور مطالبی منتشر شود. بعدها با استاد اندیشمند اسفندیار معتمدی، مؤلف كتاب های درسی فیزیك دوره دبیرستان و از فرهنگیان خوشنام كشورمان كه صحبت می كردم، ایشان پیشنهاد دادند درباره فعالیت مدیرانی كه دانش آموخته فیزیك هستند و لااقل در آموزش و پرورش كشورمان تأثیرگذار بوده اند هم مطالبی آ ماده كنیم كه یك مطلب به قلم ایشان در شماره ۳۷۰۷ روزنامه همشهری (چهارشنبه ۴/۳/۱۳۸۴) منتشر شد. در حین گفت وگو با ایشان، از معلمان اثرگذار فیزیك صحبت كردیم و من بی اختیار یاد استاد فیزیك دوره تربیت معلممان آقای ترقی افتادم كه در معلمی و الگوسازی بی نظیر بود. این گفت وگو، مرا به صرافت این انداخت كه به دنبال «آقای ترقی» باشم و تا سال جهانی فیزیك تمام نشده، با ایشان گفت وگویی انجام دهم و ضمن ادای دین شاگردی، در شناساندن یك انسان به تمام معنا معلم به جامعه هم نقشی داشته باشم. جست وجوهایم آغاز شد. اول از دوستانی كه ۲۵ سال پیش در كلاس های تربیت معلم با هم بودیم، شروع كردم. بی فایده بود. كسی از ترقی، خبری نداشت. از یكی دو مدرس دیگر مركز تربیت معلم پسران مشهد، به ویژه آقای علی محمد بخشوده، از ترقی پرسیدم. همه می گفتند تا چند سال پیش از او خبر داشته اند و بعد از آن نمی دانند ایران است یا به خارج از كشور رفته است. آخر شهریورماه امسال، مشهد بودم. باز كسی از آقای ترقی خبری نداشت. چند روز پیش، دوباره آقای معتمدی را دیدم. ایشان گفتند: «سال جهانی فیزیك، رو به اتمام است، در مورد معلم تأثیرگذار دوره تربیت معلمت نمی خواهی چیزی بنویسی؟» گفتم: «چه بنویسم؟ من می خواستم با خودش گفت وگو كنم، من كه حرفی ندارم.» گفت: «چرا حرفی نداری. به نظر من، او دارای آن چنان قابلیت هایی در معلمی است كه بعد از ۲۵ سال، هنوز نتوانسته ای آنها را از گوشه ذهنت پاك كنی. همین ها را بنویس و مطمئن باش با كمك روزنامه همشهری، معلم محبوب فیزیك شما فرهنگیانی كه هم اكنون خودتان در حال بازنشسته شدن هستید، پیدا خواهد شد...» خندیدم و گفتم: «چیزی مثل مطالب ستون جویندگان عاطفه روزنامه ایران و البته چه مهر و محبت و عاطفه ای، بالاتر از عاطفه معلمی...» همزمان با آخرین روزهای سال جهانی فیزیك و در تجلیل از یك معلم فیزیك و نیز با یادی از معلمان تأثیرگذار سال های دور و نزدیك، نوشته ای را كه در مورد ویژگی های آقای ترقی و بر اساس گفت وگو با آقای معتمدی تنظیم كرده ام، در پی درج می كنیم.دانشجوی تربیت معلم بودم؛ در مشهد و رشته علوم تجربی. قرار بود معلم شویم و تربیت نوباوگان این آب و خاك را به ما بسپارند. مركز تربیت معلم پسران مشهد، حدود ۱۲۰۰ نفر دانشجو داشت و ما ۳۵ نفر، تنها غیرخراسانی هایی بودیم كه در آن مركز درس می خواندیم. تاكنون، بارها و بارها و در مقالات و برخی از كتاب هایی كه برای آموزش معلمان نوشته ام، از بی نظیر و تأثیرگذار بودن مدرسان مركز تربیت معلم فراوان نوشته ام و هر جا كه امكانش بوده، وجهه معلمی آن بزرگواران را به جهت ادای دین ستوده ام. ولی از میان این مدرسان، استاد فیزیك ما آقای ترقی، یك معلم و انسان واقعی بود و كسی بود كه سعی داشت معلمی را با تمام ابعادش به ما بیاموزاند. هیچ گاه معلمی با نفوذ تر از او ندیده ام. تا در كلاس درس بودیم، محو رفتار و گفتارش بودیم و بیرون از كلاس هم، صحبت ما دانشجومعلمان درباره گفته ها و حركات او بود. او تا ما را درگیر مسئله ای نمی كرد، به ارائه پاسخ آن نمی پرداخت. هیچ وقت ندیدیم بلافاصله پاسخ پرسشی را بدهد. هر پرسش ما را با پرسشی دیگر روبه رو می ساخت و آن قدر این پرسش ها و پاسخ ها را ادامه می داد تا خود، جواب را پیدا می كردیم. بعدها كه با روش های یاددهی- یادگیری آشنا شدیم، متوجه شدیم روشی كه ترقی به كار می برد، به قول قدیمی ها روش سقراطی و به گفته اندیشمندان جدید، روش ساخت وسازگرایی یا ساخت دانش توسط فراگیرندگان است. او، هم در بیان مسئله ما را شركت می داد و هم در پاسخگویی. هم لذت پرسیدن را احساس می كردیم، هم لذت پاسخ گفتن را. البته نكته ای هم این علاقه ما را تشدید می كرد كه متأسفانه الان در آموزش معلمان به فراموشی سپرده شده است. آن سال ها، قرار بود دانشجومعلمان تربیت معلم، یك سال (دو نیم سال تحصیلی) درس بخوانند، سپس یك سال درس بدهند و آن گاه به مراكزتربیت معلم برگردند و دروس خود را پی بگیرند. این طرح، تنها در مورد ما و یك دوره بعد از ما اجرا و بعدها به فراموشی سپرده شد. ولی واقعیت این بود كه سال دوم، وقتی ما بعد از یك دوره تدریس یك ساله و خرابكاری های فراوان علمی و تربیتی به تربیت معلم بازگشته بودیم، قدر كلاس ها و سخنان استادان خود را بهتر می دانستیم و راحت تر درك می كردیم كه آنها چه می گویند و چرا این گونه می گویند و كلاس های ترقی، به ویژه آن بخش هایی كه او نقبی به كتاب های درسی و آموزه های علمی مندرج در آنها می زد و از ما می خواست تجربه های خودمان در تدریس آن بخش ها را بیان كنیم، دیدنی بود.یكی از كلاس های فیزیك مان، ساعت ۶ تا ۸ عصر تشكیل می شد و به دلیل غروب زودهنگام خورشید در مشهد، معمولاً این كلاس، به رغم این كه فصل تابستان بود، در زیر نور لامپ برگزار می گردید. یكی از شب ها، برق ها قطع و كلاس تاریك شد. برخلاف این جور مواقع كه معمولاً كلاس با هیاهو، به یك باره شلوغ و حتی به تعطیلی كشیده می شود، همه در سكوت ماندیم. دو سه دقیقه گذشت. آقای ترقی گفتند حالا كه كلاس تاریك شده و شما چیزی نمی بینید، بهتر است كلاس را تعطیل كنیم؛ كه به یك باره همه دانشجویان گفتند ما همچنان در كلاس می مانیم و به سخنان شما گوش می دهیم. نكته جالب در این ماجرا، این بود كه به پیشنهاد یكی از دانشجویان، قرار شد ما خراب كاری های خودمان در تدریس مباحث فیزیكی كتاب های درسی علوم را با استاد در میان بگذاریم و ایشان اشتباهات ما را یادآور شوند. آن دوست دانشجو گفت: «استاد، حالا كه برق نیست، ما می توانیم به راحتی اعتراف كنیم و شما با توضیحات علمی خود، بر گناهان ما قلم عفو بكشید تا دیگر مرتكب این اشتباهات نشویم.» آن شب، آقای ترقی بیش از یك ساعت و نیم (نیم ساعت بیش از زمان مقرر كلاس) در تاریكی، به تدریس شفاهی و بدون استفاده از تخته سیاه خود ادامه داد و دانشجویان، همچنان خواهان شنیدن صدای گرم و صمیمی او بودند. اگر گفتم بدون استفاده از تخته سیاه؛ واقعاً منظوری داشتم. در زمان آقای ترقی، از لپ تاب و ویدئو پروجكشن و نرم افزار پاورپوینت و انداختن نوشته های آماده به روی پرده و این قبیل چیزها خبری نبود. البته برخی از استادان ما، از اورهد و یا اوپك استفاده می كردند، ولی ایشان می گفت شما كه قرار است در روستاهای دور افتاده و شهرهای محروم معلم بشوید، باید كار در شرایط سخت را بلد باشید. استفاده از تخته سیاه در كلاس او برنامه ریزی شده بود. وقتی وارد كلاس می شد، تخته سیاه را به شش قسمت تقسیم و از سمت چپ (چون عمدتاً فرمول ها، اثبات فرمول ها و توضیحات فیزیك، از چپ به راست نوشته می شوند)، شروع می كرد به نوشتن. ستون سمت راست را هم برای محاسبات ضروری، كلمات و عبارات مهم و چیزهایی كه بعد از نوشته شدن، می بایست پاك می شدند و ضرورتی برای جلوی چشم نبودن آنها وجود نداشت، اختصاص می داد. وقتی كلاس پایان می یافت، خلاصه هر آن چیزی را كه تدریس كرده و گفته و نوشته بود، جلوی چشممان قرار داشت؛ كاری كه تقریباًً تمام دوستانی كه با من در كلاس آقای ترقی بودند، در این مورد از او الگو گرفته اند.بهتر است یك نكته الگویی دیگر را هم توضیح بدهم و بعد به مورد جالبی اشاره بكنم. فكر می كنم آن سال ها، آقای ترقی، حول و حوش پنجاه سال داشت و احتمالاً از شنوایی اش كاسته شده بود. چون وقتی كسی از او پرسشی می كرد و تقریباً در ردیف های آخر كلاس نشسته بود، برای بهتر شنیدن، دست راست خود را پشت لاله گوشش می گرفت و كانالی درست می كرد كه حرف ها را مستقیم به گوش خود هدایت كند. سال آخری، این مسئله حاد شده بود و آقای ترقی، حتی برای سؤالات ردیف اولی ها هم، همین كار را می كرد: او معمولاً وقتی سؤال ما را متوجه نمی شد، می گفت: «چی باباجون؟!» و اما آن مورد جالب. سه سال بعد از فارغ التحصیلی از تربیت معلم، در مدرسه ای بزرگ در جنوب شهر تهران، كه شش نفر از همكلاسی های خودم نیز در آن جا تدریس می كردند، معاون شده بودم. همه كلاس ها، بر روی درشان سوراخی داشت كه از آن جا می شد درون كلاس ها را دید و صدایش را شنید؛ مثلاً نوعی ابزار آموزشی برای اعمال نظارت و راهنمایی آموزشی (قابل توجه آقایان دكتر بهرنگی، دكتر شفیع آبادی و دیگران كه این روش را هم در كتاب های نظارت و راهنمایی تحصیلی خودشان قید كنند!).یك بار كه هر شش همكلاس سابقم، همزمان در مدرسه در حال تدریس بودند و من به سركشی كلاس ها مشغول بودم، در كمال ناباوری متوجه شدم همه از تخته سیاه، دقیقاً به شكل آقای ترقی استفاده می كنند و همه، به رغم این كه ۲۲-۲۳ سال بیشتر نداشتند، وقتی بچه ها سؤالی می كنند، دست راست خودشان را پشت لاله گوششان می گذارند و مثل یك پدربزرگ می گویند: «چی باباجون؟!» ترقی، به ما با زمزمه محبت درس می داد. ما نمی دانستیم، ولی از قرار در ابتدای سال تحصیلی، از روز تولد و شهر زادگاه ما دانشجویان، اطلاعات لازم را كسب كرده بود؛ چرا كه اغلب شب ها با جعبه ای شیرینی به خوابگاه دانشجویان می آمد و سالروز تولد دانشجویی را تبریك می گفت. او در مورد ما ۳۵ نفر دانشجوی غیرخراسانی كه همیشه در خوابگاه بودیم و مثل مشهدی ها و سایر خراسانی ها، حتی روزهای تعطیل را هم نمی توانستیم به شهرهایمان برگردیم، در این مواقع، جور دیگری برخورد می كرد.
معمولاً او با ظرافت، از دانشجویی كه روز تولدش بود و تصادفاً استاد، از شیوه كار، به ویژه مطالعه و تحقیق او خوشش می آمد، دعوت می كرد كه به همراهی دوستانش میهمان او باشند. این كار آنچنان به زیبایی انجام می شد كه دانشجو احساس می كرد، پدرش یا برادرش او را دعوت به شام كرده است. حتماً دوستان بزرگوارم علی اكبر آیت الله زاده و فریدون بدیعی، آن شب تابستانی مرداد ۶۱ را به یاد دارند، شبی به یادماندنی، با استادی به یادماندنی در تقی آباد مشهد.درس آقای ترقی با عمل همراه بود . او از وسایلی ساده استفاده می كرد و آنها را در حین یاددهی- یادگیری به كار می برد و از ما نیز می خواست در آموزش فیزیك، خورجینی داشته باشیم كه مملو از وسایل ساده باشد.بعضی وقت ها دانشجویان از ایشان درخواست می كردند كلاس اضافی برای آنها ترتیب دهد تا بیشتر با او باشند و چون در روز، سایر كلاس ها، وقت دانشجویان را پر كرده بود، كلاس های اضافی ایشان با حضور تعداد اندكی دانشجوی علاقه مند در شب و در داخل خوابگاه ها تشكیل می شد. از كارهای جالب دیگر ترقی، بررسی كارگاهی كتاب های درسی بود. او ما را به گروه های چند نفره تقسیم می كرد و بخش های فیزیك كتاب های درسی را كه قرار بود آنها را تدریس كنیم، در اختیارمان قرار می داد و وادارمان می كرد ساعت ها و ساعت ها در مورد بند بند نوشته های كتاب درسی با هم گفت وگو و جدل كنیم و چه قدر زیبا، در این میان، خود نقش راهنما را ایفا می كرد و ما به پشتوانه او، با هم بحث علمی می كردیم.سال جهانی فیزیك رو به اتمام است. بعد از بیست و چهار سال فراموشی نسبی ،تقریباً یك سال است كه به دنبال آقای ترقی، استاد تأثیرگذار خودم هستم. كاش می توانستم او را بیابم و قدردان شایسته زحماتش باشم. اگر من به جای مسئولان انجمن فیزیك ایران بودم، در سال جهانی فیزیك، در كنار تجلیل از استادان، مؤلفان و مدرسان شناخته شده فیزیك- كه به گمانم انجام شده است- از معلمان گمنام آموزاننده فیزیك، به ویژه از مدرسانی كه در راه تربیت معلمان تلاش كرده اند، تجلیل می كردم. بی شك این كار، ریشه خشكیده دانشسراها و مراكز تربیت معلم را كه روزگاری آ دم های شایسته و قابلی را به جامعه تحویل می دادند و اكنون چند سالی است كه از فراوانی این چنین انسان هایی كاسته شده است، از نو به تحرك وادار خواهد كرد.

مرتضی مجدفر
منبع : روزنامه همشهری