شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

لحظه ای با چشمان تاریک


لحظه ای با چشمان تاریک
امروز صبح وقتی داشتم از یک چهارراه شلوغ رد می شدم تا خودم را سریع تر به محل کارم برسانم، بی اختیار نگاهم متوجه جوان نابینایی شد که او هم می کوشید تا به سلامت از آن مسیر عبور کند.
چشم هایم را بستم و فقط برای یک لحظه خودم را جای او گذاشتم، فوراً این احساس به سراغم آمد که ای کاش کسی از روی ترحم دستم را نگیرد و هنگام کمک به من طوری به زمین و زمان فخر نفروشد که انگار در حال انجام دادن کار خاص و متفاوتی است.
دلم می خواست فرد کمک کننده برای رضایت خداوند و نه از روی خودنمایی دستم را بگیرد و مرا ناتوان و علیل تلقی نکند. دلم می خواست به همه بگویم که چه بسا من دنیا را زیباتر از بقیه می بینم.
این که خداوند سایر حواسم را بسیار قویتر از افراد بینا قرار داده است و این که طبیعت، خانواده، دوستان، شهر و خدا همه و همه کس و همه چیز در ذهن من شناسه ای دارند و قابل تفکیک اند.
شاید اگر لحظه های بسته ماندن چشم هایم ادامه می یافت و بیشتر می شد، سرانجام فریاد می زدم که من هم می خواهم یک زندگی عادی را تجربه کنم. درس بخوانم، کار کنم، تشکیل خانواده بدهم و فرقی با سایرین نداشته باشم.
کافی است شما هم فقط برای یک لحظه چشمانتان را ببندید و این دنیای شلوغ را از زاویه دید آن جوان نابینا احساس کنید.
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید