یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


فقر از فهرست مضامین و رمان آمریکایی خارج شده است


فقر از فهرست مضامین و رمان آمریکایی خارج شده است
از زمان حمله تروریستی ۱۱ سپتامبر سال ۲۰۰۱ در جامعه ادبی، حرف و حدیث های زیادی درباره وضعیت و جایگاه رمان شنیده می شود. برخی از جمله وی. اس.نایپل، برنده جایزه نوبل، با خیال راحت، آن را «مرده» و ناتوان از پرداختن به دغدغه های جدیدمان در عصر تروریسم دانسته اند. برخی دیگر، از جمله جیسون كولی منتقد، می گویند رمان «در این دوره از بحران های جدی سیاسی» نیز، همچون همیشه زنده و سرپا است. با وجود این هستند كسانی كه می گویند رمان نویس ها باید در پی راه هایی باشند تا بتوانند ما را در درك این «واقعیت جدید» كمك كنند. امسال وقتی رمان «بی نهایت رسا، بی اندازه نزدیك» نوشته جاناتان سافران فوئر درآمد، سروصدای زیادی كرد و استقبال پرشوری از آن شد؛ چرا كه اولین رمان آمریكایی بود كه به این واقعیت جدید می پرداخت. چند هفته بعدتر هم «روزهای نمونه» مایكل كانینگهام چاپ شد- رمانی سه قطعه ای كه یك فصل كامل به ماجرای روانشناسی می پردازد كه در قرن بیست ویكم، تروریست های بالقوه را شناسایی می كند و تردیدی هم نیست كه آثار داستانی مشابهی درباره این كشور ترسیده و گوش به زنگ، در پی این كتاب ها منتشر خواهد شد. به این ترتیب، تقسیم بندی تازه ای در جامعه ادبی متداول شده است مبنی بر اینكه دوگونه قصه داریم: قصه های پیش از ۱۱ سپتامبر، قصه های پس از ۱۱ سپتامبر. و حالا، چهار سال پس از آن حملات تروریستی، بار دیگر، گونه تازه ای از تراژدی ما را به خود آورده: فاجعه توفان كاترینا كه نیواورلئان را به كلی ویران كرد. حملات تروریستی واكنش های یكسانی را- هم از جهت وحشت زدگی در میان مردم، هم از جهت تاسف به حال قربانیان- در پی داشت؛ اما كاترینا واكنش های متفاوت و حیرت انگیزی را برانگیخت. بی تردید پاسخ كم مغز و بی ثمر دولت بوش یكی از آنها است، اما پاسخ شگفت آورتر، هم سرایی آدم هایی بود كه در سمینار نیواورلئان می پرسیدند «این چند هزار سرگردان و بی خانمان نیواورلئان چرا شهر را ترك نكردند؟» پاسخ این سئوال به گوش بیشتر آنان تازگی داشت: هستند كسانی كه در آمریكا زندگی می كنند و ماشین ندارند، یا دارند ولی روزهای آخر برج، پول شان نمی رسد باك ماشین شان را پركنند. و نیز اینكه یك چهارم سكنه نیواورلئان و نیمی از كودكان شان زیرخط فقر زندگی می كنند؛ و از همین رو است كه مردم فقیر، از سرناچاری، درست همان كاری را كردند كه بهشان گفته شده بود: منتظر كمك ماندند. دلایل و عوامل این چنین ذهنیتی (سرزنش قربانیان) فراوان نیست و بدون شك، یكی از آنها این است كه فرهنگ آمریكایی محور و مجذوب آدم های پولدار است. مجلات و روزنامه های جنجالی از لباس خریدن دختر و پسرهای سرشناس و محبوب آمریكایی از فروشگاه های رودئو یا پارك اونیو گزارش های مفصل می زنند؛ گزارشگرها و مفسرهای رادیویی می پرسند آیا فلان بازیكن میلیونر بیسبال پیشنهاد تیم رقیب را می پذیرد یا با ماندن در تیم خود، وفاداری به هوادارانش را ثابت می كند. برخی از سایت های پربازدید اینترنتی، در واقع بلاگ های شایعه پراكنی ای هستند كه زندگی عاشقانه ستاره های سینمایی را از نزدیك و لحظه به لحظه پیگیری می كنند: چه زنانی را ترك گفته اند، دوست دخترهایی كه فعلاً دارند چه كسانی هستند و از این چیزها. این روزها ام تی وی برنامه جدیدی پخش می كند كه گزارشی است از زندگی نوجوانان نازپرورده ای كه صدها هزار دلار صرف پارتی های دوستانه شان می كنند. دولت ما- رئیس جمهور، معاون رئیس جمهور، سران احزاب اكثریت و اقلیت در كاخ سفید و بسیاری از سناتورها و نمایندگان- از آدم های ثروتمند تركیب شده است. جای تعجب نیست كه یكی از بزرگترین دغدغه های دولت بوش الغای مالیات ایالتی است؛ مالیاتی كه تنها به حال ۲/۱ درصد از ثروتمندترین آدم های آمریكایی اثر دارد. با این حال ۱۲ درصد از آمریكایی ها كه زیر خط فقر زندگی می كنند، هیچ جایی در این برنامه ندارند. طبیعی است، چون آنها برای اعمال نفوذ در دولت از پول كافی برخوردار نیستند. رسانه ها برای كسانی هم كه ثروتمند نیستند، این امكان را فراهم می كنند كه ثروتمند بشوند. (Reality TV) این شانس را در اختیار شركت كنندگانش می گذارد كه با پاسخ به سئوالاتی پیش پاافتاده و سطحی، آواز خواندن، كم كردن وزن یا زورآزمایی و انجام كارهای محیرالعقول، میلیونر بشوند.لالایی مملكت ما خیال پردازی برای حساب های بانكی پروپیمان و قایق های تفریحی چندسرنشین است و آمریكا با همین لالایی در خوابی ناز فرورفته است. در چنین احوالی فقر، ساكت و خاموش، به گوشه ای افتاده است، مگر زمانی كه چیزی به وحشت انگیزی توفان كاترینا آن را به متن اخبار بازگرداند. اما فقر چیزی بیشتر از یك خبر جدید است. فقر واقعیتی در زندگی است. در میان هفده كشور صنعتی پیشگام در جهان، آمریكا بیشترین درصد جمعیت فقیر را دارد. مشكل بزرگتر هم این است كه شمار مردم فقیر در آمریكا از چهار سال گذشته همچنان و پیوسته روبه افزایش بوده. هیچ شكی نیست كه تروریسم برای آمریكا هم تهدیدی بزرگ به شمار می رود- همچنان كه برای میلیون ها نفر دیگر در جهان - اما چنان كه توفان كاترینا نشان داد، فقر هم اگر تهدیدی بزرگ تر نباشد، تهدیدی برابر با تهدید تروریسم است. و با این همه، با وجود شكاف روبه فزونی میان داراها و ندارها كه بر سرتاسر جهان تاثیر گذاشته و می گذارد، باید پرسید جایگاه «داستان» در عصر فقر كجاست؟ آن همه رمان هایی كه به اختلافات طبقاتی می پرداختند كو؟ چرا مردم از خود نمی پرسند در جایی كه ثروتمندان توجه رسانه ها را به خود معطوف كرده اند و مستمندان تنها در روزهای بحرانی نشان داده می شوند، آیا داستان می تواند به راستی واقعیتی را منعكس و بازگو كند؟
واقعیت این است كه فقر از فهرست مضامین رایج در رمان آمریكایی خارج شده. ما دیگر نه جان اشتاین بك ای داریم، نه ریچارد رایتی، نه تئودور درایزی و نه زورا نایل هورستون ای كه از كارگران فقیر بنویسند. كیست كه امروز بنویسد «و خوشه های خشم درون روح مردمان آماس می كند، می رسد و از خوشه چینی آینده خبر می دهد؟»
اغراق نیست اگر بگوییم در دهه اخیر، نگاه داستان آمریكایی بر روی طبقات متوسط و بالا ثابت مانده: رابطه های عاشقانه، بحران های هویت، ملال زندگی، زنانی كه فكر و ذكرشان چاقی و لاغری یا كفش هاشان است یا دوستی با مردهای مناسب، نگرانی دانشگاهی ها درباره تبعیض نژادی، استخدام و پیری. در این میان مستمندان تنها در نقش های دوم و ساكت ظاهر می شوند. اتفاق بزرگی برای شخصیت های اصلی آمریكایی در این ده سال رخ داده است: آنان برخلاف بسیاری از هموطنان شان دیگر نگران اجاره جایی برای زندگی نیستند. باید روشن كنم كه منظورم كم بها شمردن هیچ یك از این رمان ها نیست؛ رمان هایی كه بیشترشان آثار خلاقه ادبی به شمار می روند. همچنین بر آن نیستم كه پیشنهاد كنم رمان ها به رسانه های سیاسی تبدیل شوند. هیچ كس به خواندن كتاب هایی كه صرفاً قطعات آموزشی داستانی هستند رغبت ندارد. من صرفاً به انواع شخصیت هایی فكر می كنم كه رمان نویس ها برای همگانی كردن رمان هایشان به كار می برند و مشكلات و دوراهی هایی كه این شخصیت ها در زندگی با آن روبه رویند و در حیرتم چرا طی دهه گذشته چنین دگرگونی و تغییری در داستان ها رخ داده است. شاید ناشران آن قدر سرگرم پشت هم بیرون دادن زندگینامه ها و كتاب قصه های كودكان «به قلم» شخصیت های مشهور هستند كه فرصتی برای چاپ كتاب هایی كه به موضوعات كم طرفداری مثل فقر و فقرا می پردازند ندارند. یا شاید درست همان گونه كه آمریكا در طول دهه گذشته تغییر و تحولی انكارناپذیر داشته، نویسندگانش هم چنین بوده اند شركت در دوره های آموزش داستان نویسی ام اف ای كه بسیاری از نویسندگان این كشور در آن شركت جسته اند، در طول یك دوره دوساله چیزی تا حدود ۷۰ هزار دلار خرج دربردارد. سئوال اینجا است كه چند نفر از مستمندان چنین پولی برای خرج كردن در كلاس های نویسندگی دارند. شاید هم مشكل در این است كه آمریكا خود را جامعه ای فاقد طبقه می بیند. ما از اینكه می توانیم یك راست به شخص رئیس جمهور ای میل بزنیم لذت می بریم یا خوشمان می آید كه آدم های پولدار را با جین كثیف و پاچه بریده دور و برمان می بینیم. از دیدن میلیونرهایی كه به هزار ضرب و زور می خواهند وزن كم كنند كیف می كنیم. بنابر یك تفسیر جنجالی همه پسند به این باور رسیده ایم كه «پولدارها عین خود ما هستند!» و با این حال با این همه مردمی كه در فقر به سر می برند. باید اذعان كرد كه اینچنین نیست. باید گفت در رمان های معاصر آمریكایی، رمانی یافت نمی شود كه آزادانه و مستقل، زندگی فقیران را به تصویر بكشد.البته برخی نویسنده ها، مخصوصاً نویسندگان رنگین پوست، شخصیت هایی جاویدان آفریده اند كه تصادفاً در فقر هم به سر می برند. (از جمله در آثار شرمن الكسی، ادویگ دانتیكت، جانت دیاز و كسانی دیگر از این قبیل، این شخصیت ها به چشم می خورد.) اما به رغم این گونه توفیقات، فقر به گونه ای غریب از جهان ادبیات ناپدید شده است. و اكنون شاید پس از توفان كاترینا، زمان آن رسیده باشد كه این واقعیت زندگی، دوباره پدیدار شود.

لیلا لالامی*
ترجمه: امیرمهدی حقیقت

* لیلا لالامی نویسنده آمریكایی مراكشی تبار و نویسنده رمان «امید و سایر طلب های خطرناك» است. او در حال حاضر در پورتلند اورگون زندگی می كند. آثار داستانی و مقالات او در نشریاتی از جمله لس آنجلس ریویو، اورگونیان، ایندیپندنت و نیشن منتشر شده است.
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید