سه شنبه, ۲۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 14 May, 2024
مجله ویستا


سجده برنیزار و نهر و العطش


سجده برنیزار و نهر و العطش
خلاصه مجید
بار اول حدود سال ۷۵ بود كه مجید قیصری را دیدم؛ احمد دهقان او را این طور معرفی كرد «... آقای مجید قیصری؛ مطمئن باش كه در آِینده بهترین داستان كوتاه نویس ایران خواهد شد.»احمد را می شناختم و می دانستم كه بی راه حرف نمی زند. به چهره مجید خیره شدم و او با لبخندی شرمگین- از آن لبخندهای ویژه بسیجی ها- نگاهم كرد و در جواب احمد گفت : « این طورها هم نیست. »اما این طورها شد؛ مجید با مجموعه داستان «صلح » وارد حوزه داستان شد.«جنگی بود، جنگی نبود» را پس از آن منتشر كرد و سپس اهالی ادبیات داستانی را با كتاب «طعم باروت» مواجه كرد.» نفر سوم از سمت چپ «عنوان مجموعه بعدی این نویسنده بود كه به دست مخاطبان رسید. آخرین كتاب قیصری «ضیافت به صرف گلوله» نام دارد كه اولین تجربه مكتوب او در نگارش رمان به حساب می آِید.این مقدمه برای شناختن نویسنده داستان «ماه زده» كافی است؛ آخرین داستان كوتاه قیصری(ماه زده) كه در ویژه نامه یكی از روزنامه ها به چاپ رسید، ماجرای یك رزمنده ر ا تشریح می كند كه در مناطق عملیاتی پس از جنگ، از داخل نیزارها صدایز «العطش» می شنود: « روزها صدایی نبود، یا اگر بود صفرعلی ادعایی نداشت كه صدایی می آید می گفت: از تنگ غروب شروع می شه. ما كه هم پستی اش بودیم چیزی نمی شنیدیم. می گفتیم: حتماً صدای باده، صفر علی... صفرعلی می گفت: قربان! این باد كه صدای العطش داره...» همرزمان صفرعلی ادعاهای او را باور نمی كنند؛ اما صفرعلی همچنان بر شنیده هایش اصرار می كند. این اصرارها، تیم های تحقیقاتی را از مركز به منطقه عملیاتی می كشد تا درباره سلامت روانی یا جاسوسی احتمالی صفرعلی به تحقیق بپردازند: « تا خودمان را جمع و جور كنیم دیدیم جیپی خاك كنان آمد ایستاد كنار مقر و چند نفر لباس شخصی آمدند پایین و یك راست رفتند طرف سنگر شاه مرادی.»نتایج این تحقیقات، همگی بر سلامت روح و روان صفر علی و دیانت و تقوای او گواهی می دهد و هیأت بررسی كننده دست خالی به مركز باز می گردند. اما ... یك روز گروهی دیگر می آیند كه در میانشان یك زن هم دیده می شود و همان نیزارها را شروع می كنند به كندن. نشانی محل هایی كه باید كنده شود، آن زن می دهد و گروه تفحص هم آنجا را می كنند. به زودی دوستان صفرعلی می بینند كه ۸ جنازه را از زیر خاك بیرون می آورند. جنازه كه نه، مشتی استخوان متلاشی را.
رمزهای داستان
قیصری در این داستان چند كلید و رمز دارد. این كلیدها، واژه های رمزآلودی هستند كه با كشف و رازگشایی از آنها می توان به تم داستانی«ماه زده » پی برد.
واژه ها و حتی شخصیت هایی در این داستان وجود دارند كه به كمك واقعه می آیند تا داستان را از رئالیسم محض به فضاهای سوررئال ببرند. فضاهایی كه به شدت فراواقعی، اما مقبول و نزدیك به دریافت های اشراقی اند.این اتفاقات و رویدادهای اشراقی، در عین حال كاملاً ایرانی و شرقی هستند.
قیصری هیچ اصراری ندارد كه داستانش واقعی نباشد، بلكه روایت داستانی اش، حتی فضاهای غیرواقعی را هم كاملاً «واقعی» می نمایاند و بلكه بالاتر از آن، جز این را غیرواقعی و خلاف نظام هستی می داند.
عبارت ها و واژه هایی چون «محرم» ،«العطش»،«شور گرفتن» یك فرهنگ و آموزه هستند. نویسنده برای داستانش رمزهایی تعریف كرده است كه با گشودن آن می توان به درونمایه های جنگ و باورهای رزمندگان راه یافت. حتی می توان سرنوشت جنگ را درك كرد. ریشه های داستان ایرانی با تكیه بر اشراق عرفانی قرن بیستم را یافت؛ بی آن كه مجذوب عباراتی چون «رئالیسم جادویی» شده و به تعریف های ادبیات داستانی متكی به مبانی نظری غرب وابسته شد.
رازگشایی
در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنید
زان كه آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوش...
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
«... بعدها تعریف كرد كه از توی حرف های صفرعلی یك حرف تازه شنیده كه تا آن روز برای هیچ كدام از ماها تعریف نكرده بود و آن حرف این بوده كه روزهای اول هر چه به صدا نزدیك تر می شده، صدا ازش فاصله می گرفته، جوری كه هر چه جلوتر می رفته انگار منبع صدا از او دورتر می شده و حد فاصله اش را با صفرعلی حفظ می كرده.انگار محرم نبودم .چند روزی طول می كشد تا صفرعلی یاد می گیرد چطور به صدا نزدیك شود. یا به قول خودش می شود محرم آنها. شخصیت داستان به صدا نزدیك می شود و بعدها همراه با آنها دم می گرفته و سینه زنی می كرده است. این اتفاقات را قیصری می گوید و نمی گوید. او تلاش مصنوعی نمی كند تا فضاهای سوررئال را به خواننده اش بقبولاند؛ بلكه با تكرار این واقعیت، آن را باورپذیر می كند: «راننده جیپ برای شاه مرادی تعریف می كند كه توی روستایشان پسربچه ای مكبر مسجد بوده. به چشم دیده كه ستون های مسجد با صف جماعت خم و راست می شدند.»همانطور كه شنیدن صدای العطش از نیزارها و كنار نهر به وسیله صفرعلی و دم گرفتن او با سینه زنهای نامرئی (از منظر دیگران) تلمیحی زیبا و شگفت به «علقمه» و لب های تشنه در كنار فرات دارد و یاد آور كودكان حضرت سیدالشهدا است، خم شدن ستون های مسجد، خواننده داستان را بی اختیار به مدینه و« ستون حنانه » متصل می كند. ستونی كه پیامبر خدا بر آن تكیه می زد و وعظ می گفت. سپس در فراغ رسول خدا آنقدر گریه كرد تا ... او را دفن كردند كه در قیامت چون زندگان مبعوث شود.در داستان« ماه زده » قیصری با ظرافت و هنرمندانه مكبر مسجد را كودك انتخاب می كند. كودكان بی گناه هستند، پس چشم بصیرت آنها باز است و نادیدنی ها را می بینند. خم شدن ستونهای مسجد همراه نمازگزاران باز هم یادآور آیاتی از قرآن است كه همه موجودات عالم تسبیح گوی و سجده كننده حضرت باری تعالی هستند.(سوره الرحمن)
از دیگر ویژگی های نویسنده كه در تمام آثار قبلی اش به چشم می خورد،اسم گذاری هنرمندانه برای داستانها است. قیصری در مجموعه آثار قبلی اش هم با مهارت و وسواسی كه برای نوشتن داستانهایش به كار می گیرد، نامهایش را انتخاب می كند. این جمله را در سالهای قبل از خودش شنیدم كه« گاهی برای انتخاب اسم داستانم، بیش از نوشتن خود داستان فكر می كنم.» در این داستان هم درست همین اتفاق افتاده است؛ نام« ماه زده» با توجه به چهره شخصیت اصلی داستان (اگرچه این داستان شخصیت اصلی ندارد، بلكه همه آدمها اصلی اند و این هم از ویژگی های اثر است) صفرعلی به اصطلاح عوام، ماه گرفتگی دارد. قیصری، ماه زده را _ با توجه به عوالم صفرعلی- عیناً در مقابل «جن زده» به كار می گیرد. یعنی از یك عبارت كاملاً عوامانه و دارای بار منفی به یك نام كاملاً روشنگرانه و داستانی متناسب با تم داستانش می رسد.
رسیدن به مطلوب
داستانها و مجموعه آثاری كه از این نویسنده طی ۸-۷ سال گذشته به چاپ رسیده، گویای یك روند تكاملی- نه در فرم- از واقع گرایی محض به روایت عاشقانه اشراقی است؛ مجموعه داستان« صلح »را قیصری با نگاه به آنچه در جبهه ها رخ داده بود، نوشت. اما رخدادها را فقط در واقعیت دید و به پس زمینه های كشف و شهودی اش یا توجه نكرد یا در داستانش نیاورد. این روند در طعم باروت هم ادامه یافت. تغییراتی كه در طعم باروت شاهدش بودیم، ارتقاء كیفی نصر و ضرباهنگ كلمات بود و آماده شدن قیصری برای جهش به نوشتن« نفر سوم از سمت چپ »این یكی از لحاظ انتخاب مكان رویدادهای قصه با آثار قبلی قیصری تفاوت داشت. در مجموعه داستان« نفر سوم از سمت چپ »او به تأثیرات اجتماعی جنگ توجه كرد و رزمندگان را در جامعه ای دید كه با فضاهای جنگ بیگانه و گاهی دشمن شده بودند. در آن برهه برخی منتقدان حتی گمان بردند او در منتهی الیه راهی كه انتخاب كرده قرار دارد ؛ پس از نوشتن دغدغه هایش در فضای پس از جنگ، دچار افسردگی شده و با ادبیات خداحافظی خواهد كرد!اما او _ بی اعتنا به منتقدان سطحی نگر- آخرین گام را هم برداشت؛ صعود به عالم كشف و شهود، طبیعی ترین راهی بود كه قیصری باید می رفت. چرا كه برای نویسنده ای كه فضاهای جبهه را تجربه كرده و بوی نیزارها به مشامش خورده و با سینه زنان همنوا شده است، این پرش، طبیعی و محتوم است، گو این كه یك مكث و درنگ ادبی در« ضیافت به صرف گلوله »داشته است. این اثر (ضیافت...) نه از جنس قبلی ها بود و نه به رنگ ماه زدگی، بلكه فقط یك درنگ ادبی بود برای جهیدن او به شیوه ای از نگارش كه پس از این خواهد نگاشت.
منبع : روزنامه همشهری