پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا
گداپروری
پوشه رنگ و رو گرفته سبز. چند نسخه رنگ و رو رفته، با دستخطی ناخوانا و درهم از گوشهاش بیرون زده. دستانش پرونده را جلوی چشم رهگذران میگیرد. با گردنی که تمام سعیاش این است که به زمین نزدیکتر شود و صدایی لرزان: «آقا ببخشید یک دقیقه، من بچهام مشکل خونی داره تو بیمارستانه ما از شهرستان اومدیم اینجا کسی رو هم نمیشناسیم، واسه عملش ۱۰۰ هزار تومن کم آوردیم، میشه یه کمکی به ما بکنین؟»
یک، دو، سه و... تعداد عابرانی که بیاعتنا رد میشوند. ده، پانزده و شاید هم بیشتر آنهایی که داستان پراشک مرد را میخرند با اسکناسی که در کف دست مرد میگذارند.
گداپروری زاده خیابانهایی است که در آن هر روز متکدیان با شکلها و داستانهایی که یادآور سریالهای پر سوز و گداز خانوادگی است، اسکناسها را از جیبها میربایند
۱)
هوا کمکم خنک میشود و خیابان ولیعصر شلوغتر.ورودی جنوبی این خیابان به میدان ونک.
کنار پیادهرو نشسته. چادر سیاهی به روی سرش انداخته. کاسه برنجی کج و کولهای که در امتدادش دستی کوچک و مشت شده و بیحرکت.
مردم عبور میکنند؛ با این تفاوت که عدهای میایستند، نگاهی به توده انسانی سیاه و نوزاد چند ماهه میاندازند، سری تکان میدهند و راه خود را پی میگیرند. و دسته دیگر وقتی از جلوی کاسه و دست بیحرکت نوزاد رد میشوند، لحظهای توقف میکنند و بعد در حالی که چیزی به یادشان آمده باشد دست داخل جیب یا کیف میبرند و اسکناس یا سکهای را نصیب کاسه برنجی کج و کوله میکنند.
راننده تاکسیای که پاتوقش فاصله چندانی با کاسه فلزی و نوزاد ندارد، از پشت صحنه دکوری میگوید: «این بچه بدبخت از موقعی که میارتش خوابه تا زمانی که میخواد بره. هر روز هم این بچهها عوض میشن و شکلاشون با هم فرق داره.»
راننده تاکسی از کرایه نوزادهای چهار ماهه و بیشتر میگوید: «اون جور که من از بعضیهاشون شنیدهام این بچههای بیچاره کرایهان و هر روز به یکی از این گداها اجارهش میدن. اونم با قیمتهای پایین. یکی از این زن کولیها میگفت از روزی ۱۰۰۰ تومن، ۲۰۰۰ هزار تومن هست به بالا.»
صحبت نمیکند. اول صدایی شبیه ناله و پس از اصرار و تکرار سؤال با حرکتی تند و صدایی خفه توجه عابران را جلب میکند.
ـ آقا چی کارش داری این بدبختو !!
خانم این بچه ماله خودته؟
ـ آره آره .
خب اسمش چیه؟
ـ سکوت.
اسمشو نمیدونی؟
ـ نه نه برو آقا.
و صداهایی نامفهوم. سکوت
«گروههای سازمان یافته تکدیگری، کودکان و نوزادان را خانوادههای فقیر و ناتوان اجاره میکنند و سپس با استفاده از تریاک و یا قرصهای دیازپام یا دیگر قرصها آنها را میخوابانند تا گریه نکنند. این بچهها سر چهارراهها و خیابان پر رفت و آمد در کنار زنی دیده میشوند که هیچ نسبتی با نوزاد یا کودک ندارند.»
اینها پشت صحنهای است که یک فعال مدنی در حوزه حقوق کودک از آن پرده برمیدارد. مریم پیشتر به بچههای یک خانه کودک درس میداده است. حقیقتی که در صحبتهای کوتاه او وجود دارد، تلخ است و گزنده.
۲)
پرونده پر است از نسخه، آزمایش و فیلمهای رادیولوژی. کنار دستش زنی ایستاده و چشمانش را به زمین دوخته. ظاهری معمولی، برخی رهگذران در برخورد اول اندکی جا میخورند، به پرونده پزشکی نگاهی نمیکنند.
همواره در این مواقع احساس بر عقلانیت غلبه میکند. و این گونه است که بسیاری از رهگذران اسکناسهای رنگ و وارنگ را به پرونده بینام و نشان ضمیمه میکنند.
میگوید: آقا یه کمکی بکن خانمم کلیهاش مشکل داره، پول دوا درمونشو ندارم.
ـ این پرونده خانومته؟
بله.
یه نگاهی بهش بندازم.
آقا نمیخوای کمک کنی نکن، چرا اذیت میکنی؟!
به همراه زن دور میشود. چند صد متر آن طرفتر جلوی عابر دیگری را میگیرد.
۳)
تکه مقوایی که رویش با خطی درهم نوشته شده: من توان صحبت کردن ندارم. به بیماری صرع مبتلا هستم. جاهای زیادی مراجعه کردم، ولی آنها به دلیل بیماریام من را بیرون کردند... همشهریان به خاطر رضای خدا کاری کنید که خنده به لبان بچههایم باز گردد...
گوشههای مقوا، چهار سنگ است. و دستی که به شکل کاسه که به رهگذران مینگرد. صدا را به ظاهر نمیشنود. بعد از چند بار تکرار و پافشاری با پا کاغذ را نشان میدهد و زیر چشمی عابران را میپاید.
۴)
شب. بزرگراه صدر به زنجیر اتومبیلهایی چشم دوخته. از پل عابر پیاده عبور میکنند و غرق در افکار خود به سمت خانه حرکت میکنند.
ـ ببخشید آقا!
ظاهرش مرتب با پیراهنی آبی رنگ، شلوار پارچهای راسته و موهایی ژل زده.
ـ من کیف پولم رو گم کردم باید برگردم منزل ولی پولی ندارم. میتونم ازتون هزار تومن قرض بگیرم فردا هر جا بگین براتون میارم...
اسکناس سبز رنگ را میگیرد و دور میشود.
روز بعد. همان پل و آدمهایی که یکییکی از پل پایین میآیند. لباسش را عوض کرده. جلو میآید. انگار نه انگار که دیروز همین صحنه تکرار شده. نگاهش میکنم، ولی او به روی خودش نمیآورد.
ـ آقا ببخشید... من کیف پولم را زدند و...
فکر کنم دیروز هزار تومن از من گرفتی و قرار بود امروز پسش بدی.
ـ من نه آقا، حتماً اشتباه میکنید، باور کنید کیف پولم رو زدن و...
دیوار حاشا بلند است.
آرام به بالای پل میرود و سپس در کسری از ثانیه ناپدید میشود...
۵)
ـ ببخشید خانم...
زن در حالی که از داخل سبد مشبک فلزی خریدهایش را روی تسمه نقاله میگذارد، برمیگردد: مردی میانسال با ظاهری معمولی.
ـ من کیف پولم رو منزل جا گذاشتم فقط هم همین یه چایی رو دارم، میشه خواهش کنم اینو برام حساب کنین؟
زن نگاهی به پیرمرد میکند. پیرمرد جعبه چای به دست با حالتی نزار به زن مینگرد.
نه آقا من خودم خریدم زیاده نمیتونم. شرمنده.
چند دقیقهای میگذرد. زن مشغول بستهبندی است. دوباره صدای پیرمرد از فاصلهای دورتر به گوشش میرسد:
ـ آقا ببخشید من این بسته نخود و لوبیا رو خریدم، ولی کیفم رو...
زن برمیگردد و به او نگاهی میاندازد و میگوید:
آقا مگه شما چند دقیقه پیش نیومدی یه بسته چای دستت بود، اومدی گفتی پول ندارم...
پیرمرد دستپاچه بستههای نخود و لوبیا را گوشهای میگذارد و ناپدید میشود.
۶)
پاهایش همراه را به دنبال زن و شوهر میکشد.
ـ بخر دیگه، ثواب داره.
دفترچه آبی رنگ کوچکی را درون کیف زن میاندازد و دورتر میرود. مرد کتابچه را که قرآن جیبی کوچکی است از داخل کیف در میآورد و به سمت بچه هفت هشت ساله میگیرد.
ـ آقا اصلاً هر چقدر خواستی پول بده، بخر.
مرد قرآن را در جیب پیراهن رنگ و رو رفته پسرک میگذارد و با قدمهایی سریع از او دور میشود. پسرک دوان دوان دنبال آنها میدود، ولی ظاهراً فایدهای ندارد.
گوشهای مینشیند و به عابران چشم میدوزد. جلوتر میروم.
ـ چرا وقتی نمیخوان بخرن بهشون زور میکنی؟
- چیه؟ شهرداریای؟
- نه، میخوام بدونم.
- لازم نکرده.
بلند میشود به سمت یک زن و مرد دیگر میرود. از آن طرف خیابان چند پسر بزرگتر از او به طرفش میآیند و چپ چپ به من نگاه میکنند. سپس در گوش او چیزی میگویند و هر سه به آن سمت خیابان میدوند.
۷)
تلوتلو میخورد و با کهنهای چرک و سیاه، منتظر تغییر رنگ چراغ راهنمایی است. ثانیهشمار سرخرنگ شمارش معکوس را آغاز میکند. به سمت اتومبیلها میرود و بدون توجه راننده مشغول پاک کردن شیشه جلوی آن.
- آقا نمیخوام پاک کنی، بدتر کثیف کردی شیشه رو بیا.
یک اسکناس دویست تومانی اتومبیل را از کثیف شدن بیشتر میرهاند.
۸)
میگوید: «دیدم کنار اتوبان وایساده و کسی سوارش نمیکنه. سوارش کردم. گفت میخواد بره بیمارستان قلب امیرآباد. خودش رو سید و مدیرعامل کارخانه معرفی کرد. میگفت هزینه یه بیمار قلبی ۱۰ میلیون تومنه و اون واسه جور کردن این مبلغ جاهای مختلف رفته و تا حالا دو میلیون تومن جمع کرده.»
میپرسم: «احتمالاً بعدش از تو پول خواست نه؟»
شروین ۲۴ ساله و دبیر یک آموزشگاه زبان انگلیسی. جواب میدهد:
«آره، گفت این یک سفره خیره که باز شده و من دوست دارم شما هم تو این امر خیر سهیم باشی!»
شروین به بهانهای که مسیرش جای دیگری است، پیرمرد را پیاده میکند. پیرمرد کنار اتوبان میایستد و برای اتومبیل دیگری دست بلند میکند.
۹)
زنگ در خانهای را فشار میدهد. انتظار.
- ببخشید میشه یه لحظه بیاین دم در.
- شما؟
- بنده خدا، مزاحم نمیشم عرض کوچکی داشتم.
- چند لحظه.
بعد از چند دقیقه زن در را باز می کند و پشت در زن میانسالی با مانتوی سرمهای ایستاده.
- ببخشید مزاحم شدم، من تو این شهر کسی رو ندارم، اومدم برای معالجه. میشه به اندازه کرایه ماشینم یه کمکی به من بکنید؟
زن نگاهی به سر تا پای زن میاندازد.
- خیر ببینی ایشالا خدا هر چی میخوای بهت بده.
زن داخل منزل میرود با کیسهای که داخلش میوه وشیرینی است، بازمیگردد. کیسه به همراه دو اسکناس هزار تومانی را به زن میانسال میدهد. زن دعاکنان دور میشود. میوهها را داخل ساکش میگذارد و به سمت کوچه بعدی میرود.
صدای زنگ و انتظار.
کاوه مشکات
منبع : چلچراغ
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید بلیط هواپیما
ایران اسرائیل آمریکا روز معلم رهبر انقلاب معلمان مجلس شورای اسلامی بابک زنجانی مجلس خلیج فارس دولت دولت سیزدهم
تهران فضای مجازی هواشناسی شهرداری تهران سیل پلیس قوه قضاییه آموزش و پرورش بارش باران سلامت سازمان هواشناسی دستگیری
خودرو قیمت خودرو بازار خودرو قیمت دلار دلار قیمت طلا سایپا ایران خودرو بانک مرکزی کارگران تورم حقوق بازنشستگان
مسعود اسکویی تلویزیون رضا عطاران سریال سینمای ایران سینما دفاع مقدس تئاتر فیلم
دانشگاه علوم پزشکی مکزیک
رژیم صهیونیستی غزه جنگ غزه فلسطین چین روسیه حماس نوار غزه ترکیه عربستان اوکراین نتانیاهو
پرسپولیس فوتبال استقلال سپاهان تراکتور باشگاه استقلال لیگ برتر ایران رئال مادرید بایرن مونیخ لیگ قهرمانان اروپا لیگ برتر باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی اینستاگرام همراه اول شبکه های اجتماعی اپل ناسا وزیر ارتباطات تبلیغات گوگل پهپاد
کبد چرب کاهش وزن دیابت قهوه فشار خون داروخانه