شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


فرزند گرافیک ایران


فرزند گرافیک ایران
پایان عصر یک نسل نزدیک می شود. شاعرانشان رفته اند. داستان نویسانشان مرده اند. نقاش ها یکی پس از دیگری ریختند و... آنهایی که مانده اند هم آن قدر بی رمق شده اند که دوام و قوامی ندارند. این نسل نوجوی پیر دارد به پایان راه می رسد. تلفنی زنگ زد، گفت ممیز. هم مرد، جمله اش را باید تصحیح می کرد، ممیز مرد. استفاده از قید «هم» در این جمله یعنی اینکه ممیز نیز مثل دیگران مرد. در حالی که تفاوت ممیز در اینجا است که از خودش ورثه ای پرشمار به جا گذاشته است ،هیچ گاه فرزندی نداشت اما ورثه فراوان دارد و نمی دانم آنها بر سر میراث پدرشان چه خواهند کرد. کاشکی مثل بقیه وراث ملک پدر را دُنگ دُنگ نکنند و از امپراتوری چند حکومت ملوک الطوایفی باسمه ای پدید نیاورند. ممیز با هویت خودمحور، مغرور و باشکوهش نفس هر آدمیزاده ای که ساز مخالف می زد را در سینه اش حبس می کرد و در قبالش برای گرافیست ها انجمن درست کرد. دوستان گرافیست فرنگی اش را به ایران آورد و با آنها رابطه گرافیک ما را با جهان گرافیک گره زد و مقدمات گفت وگوهای فراوانی را پدید آورد. بی ینال های گرافیک و نمایشگاه های پی درپی و یک عده سبیلوی جوان حاصل استادی و مرشدگری های ممیز است. او را به عنوان یک دوست یا یک استاد و حتی همشهری کمتر می شد درک کرد اما در حوزه گرافیک انسانی فراموش نشدنی است همچنان که همیشه تصویرساز بهتری بود. اما از آن جهت که می توانست هنرمندان بسیاری را گردهم آورد بی آنکه جرات اغتشاش یا اعلام نظر مخالف داشته باشند انسانی بی بدیل بود. هدف او از این جماعت ها، صف آرایی گرافیک به عنوان یک نهاد فرهنگی در مقابل جریان های مخرب اجتماعی بود، همچنان که می دانیم توانست با این خیل پرشمار حقوق صنفی بسیاری را اخاذی کند. او در جهت توسعه ادراک گرافیک (از طرف مردم) نیز بسیار تلاش کرد و با چهره ای حق به جانب خیلی ها را به اهمیت نقش گرافیک واقف ساخت. امروز گرافیست های جوان ایرانی دارند از کنار همان عرق ریزان های ممیز نان می خورند. ممیز به معنای واقعی کلمه در فرهنگ ایرانی مرشدی می کرد و این اتوریته فردی کم کم در او تبدیل به یک تک آوایی شده بود. پدرخوانده شد و مثل تمام پدرخوانده ها میان همخونی و عدالت طرف همخونی را گرفت و از آنجا به بعد تنها شد و این خصلت نسل او بود، پدرخوانده ها در ادبیات، در شعر و او هم در گرافیک. ولی نباید از یاد ببریم که با همین خصلت بود که جلوی هر تعرضی به گرافیک می ایستاد و آن را از گزند صدمات مصون داشت.اگر امروز گرافیست ها مشکلات عدیده نقاش ها و مجسمه سازها را ندارند نباید حضور پررنگ او به عنوان یک حامی و پشتیبان را از یاد ببرند. از آبرو و حوصله اش خیلی خرج کرد و در قبال این ولخرجی ها توقع مطیع بودن داشت و آنهایی که اطاعت نمی کردند را زخم زبان می زد و می راند و به همین دلیل این اواخر دورش را مجیزهای فراوانی گرفته بودند. یادم می آید آخرین بار صدایش را روز ۲۸ اسفند شنیدم. روز قبل از آن مطلبی درباره اش در یک ویژه نامه چاپ شده بود. در آن نوشته به این موضوع اشاره کرده بودم که ای کاش ممیز به جای کارگزار هنر بودن، فرصت هنرمندی بیشتری داشت و برای اینکه بتواند از قبیله اش دفاع کند زمان های بسیاری را از خودش دریغ نمی کرد و... صبح علی الطلوع تلفن زنگ زد. تلفن را که برداشتم صدای پیرمرد مریض احوالی را شنیدم که پرغرور اما ضعیف از اینکه نوشته ام درباره او را خالی از تملق نوشته بودم تشکر کرد و به چند دوستش که سعی کرده بودند با نوشتن چاپلوسانه درباره اش به شهرت برسند فحش داد و بعد خیلی آرام تلفن را قطع کرد. هیچ گاه پس از آن هم نتوانستم او را از نزدیک ببینم اما می دانم که ممیز آدمی نبود که بشود با او معاشرت کرد. سایه اش سنگین بود و زیر این سایه فقط نوچه بار می آمد و همه می دانیم که سایه سنگین داشتن که گناه نیست آنها که زیر سایه اش می رفتند جنم سایه مستقل داشتن را نداشتند. حالا این پیرمرد که سبیل هایش را خیلی دوست داشت چند سالی بی سبیل زندگی کرد و شنیدم تا آخرین لحظه ها دست از خرقه بخشیدن و عطا کردن و نشان ستاندن بر نداشت و رفت. تاریخ به چگونه بودن ممیز فکر نمی کند. از او آثار و کردار حرفه ای اش باقی خواهد ماند و آیندگان از او آثارش را خواهند دید. مردی که فرزند نداشت، پدر گرافیک ایران خوانده می شد اما الحق فرزند خلف گرافیک بود و بدین سبب باید او را فرزند گرافیک ایران نامید.

شهروز نظری
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید