یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا
روایت روزهایی با راهراه قرمز
تاریخ نشر : ۸۵۰۲۳۱
تیراژ : ۲۰۰۰
تعداد صفحه : ۸۸
نوبت چاپ : ۱
شابک : ۹۶۴-۸۲۲۸-۶۰-۴
شماره کنگره : ۸۵۲۳۱۰۳۳
رده دیویی : ۸fa۳.۶۲
محل نشر : تهران
جلد : شومیز
قطع : رقعی
زبان کتاب : فارسی
نوع اثر : تالیف
نویسنده : حقیپور - رحمت
ویراستار : نیکبخت - قدرتالله
داستان حاضر، روایتی است از یکی از رزمندگان جنگ تحمیلی. او با یادآوری روزهای جنگ، در حال نوشتن رمانی است که قهرمان آن، 'صادق' نام دارد. راوی در جایی از داستان خطاب به همسرش میگوید: 'نفسم بوی سوخت میده، بوی دود، بوی خاکستر، بوی اون سالها که من بودم و سنگر بود و تفنگ بود و چفیه بود. حالا هی داد بزنم این جا توی این کورهی آجرپزی و هیچ کی صدام را نشنود. حتما دوست عزیز من، صادق رویایی، آن قهرمان قصههای من که همیشهی خدا همراهم بود و باهام حرف میزد. که توی یکی از قصهها، عاشق یک دختر جنوبی شد به نام 'الهه' ـ که مغازهی گلفروشی داشتند ـ که میخواستند ازدواج کنند... که موشک عراقی عدل میخورد به همان خیابانی که مغازه گلفروشی آنها آن جا بود و بعد دیگر هیچ وقت نبود و از آن وقت هی پاپیچم شد که ببرمش پیش الهه ... که به کشتنش بدهم. توی همهی آن لحظهها که بوی باروت میداد منتظر بود که من خمپارهای ... گلولهای، نارنجکی یا وقتی که جنگ تن به تن شد، سرنیزهای را به طرفش حواله کنم که نکردم. قلمم راه نرفت و ...'
تیراژ : ۲۰۰۰
تعداد صفحه : ۸۸
نوبت چاپ : ۱
شابک : ۹۶۴-۸۲۲۸-۶۰-۴
شماره کنگره : ۸۵۲۳۱۰۳۳
رده دیویی : ۸fa۳.۶۲
محل نشر : تهران
جلد : شومیز
قطع : رقعی
زبان کتاب : فارسی
نوع اثر : تالیف
نویسنده : حقیپور - رحمت
ویراستار : نیکبخت - قدرتالله
داستان حاضر، روایتی است از یکی از رزمندگان جنگ تحمیلی. او با یادآوری روزهای جنگ، در حال نوشتن رمانی است که قهرمان آن، 'صادق' نام دارد. راوی در جایی از داستان خطاب به همسرش میگوید: 'نفسم بوی سوخت میده، بوی دود، بوی خاکستر، بوی اون سالها که من بودم و سنگر بود و تفنگ بود و چفیه بود. حالا هی داد بزنم این جا توی این کورهی آجرپزی و هیچ کی صدام را نشنود. حتما دوست عزیز من، صادق رویایی، آن قهرمان قصههای من که همیشهی خدا همراهم بود و باهام حرف میزد. که توی یکی از قصهها، عاشق یک دختر جنوبی شد به نام 'الهه' ـ که مغازهی گلفروشی داشتند ـ که میخواستند ازدواج کنند... که موشک عراقی عدل میخورد به همان خیابانی که مغازه گلفروشی آنها آن جا بود و بعد دیگر هیچ وقت نبود و از آن وقت هی پاپیچم شد که ببرمش پیش الهه ... که به کشتنش بدهم. توی همهی آن لحظهها که بوی باروت میداد منتظر بود که من خمپارهای ... گلولهای، نارنجکی یا وقتی که جنگ تن به تن شد، سرنیزهای را به طرفش حواله کنم که نکردم. قلمم راه نرفت و ...'
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
مجلس شورای اسلامی حجاب دولت سیزدهم مجلس جمهوری اسلامی ایران دولت رئیس جمهور گشت ارشاد رئیسی پاکستان امام خمینی سیدابراهیم رئیسی
پلیس تهران وزارت بهداشت قتل شهرداری تهران هواشناسی سیل کنکور پایتخت زنان آتش سوزی سازمان سنجش
خودرو قیمت خودرو دلار قیمت دلار بازار خودرو قیمت طلا بانک مرکزی سایپا تورم مسکن ایران خودرو قیمت
سریال تلویزیون یمن سینمای ایران سینما کیومرث پوراحمد موسیقی سریال پایتخت مهران مدیری فیلم ترانه علیدوستی قرآن کریم
اینترنت کنکور ۱۴۰۳
غزه اسرائیل فلسطین رژیم صهیونیستی آمریکا جنگ غزه روسیه چین حماس اوکراین ترکیه ایالات متحده آمریکا
پرسپولیس فوتبال لیورپول بازی جام حذفی سپاهان آلومینیوم اراک فوتسال تیم ملی فوتسال ایران تراکتور باشگاه پرسپولیس بارسلونا
تبلیغات هوش مصنوعی ناسا اپل سامسونگ فناوری بنیاد ملی نخبگان آیفون ربات روزنامه
کاهش وزن روانشناسی بارداری مالاریا آلزایمر زوال عقل