یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

تعریف لفظی و معنوی فلسفه


تعریف لفظی و معنوی فلسفه
● تعریف لفظی و تعریف معنوی
منطقیین می‏گویند: آنگاه که از چیستی یک شی‏ء پرسش می‏شود مورد پرسش مختلف است.
گاهی مورد پرسش معنی و مفهوم لفظ است. یعنی هنگامی که می‏پرسیم فلان چیز چیست؟ آن «چیز» مورد سؤال خود همان لفظ است. و منظور از «چیستی‏» آن، این است که معنی لغوی یا اصطلاحی آن لفظ چیست؟ فرض کنید در ضمن قرائت کتابی به لفظ «پوپک‏» بر می‏خوریم و معنی آن را نمی‏دانیم از دیگری می‏پرسیم که پوپک چیست؟ او در جواب می‏گوید، پوپک نام مرغی است. یا مثلا در عبارت منطقیین به لفظ «کلمه‏» بر می‏خوریم از دیگری می‏پرسیم که «کلمه‏» در اصطلاح منطقیین چیست؟ او می‏گوید، کلمه در اصطلاح منطقیین عبارت است از «فعل‏» در اصطلاح نحویین.
بدیهی است که رابطه لفظ و معنی رابطه‏ای است قرادادی و اصطلاحی، خواه اصطلاح عام یا اصطلاح خاص.
در پاسخ این چنین سئوالی باید موارد استعمال را جستجو کرد و یا به کتب لغت مراجعه کرد. این چنین سئوالی ممکن است پاسخهای متعدد داشته باشد و همه آنها هم صحیح باشد. زیرا ممکن است‏یک لفظ در عرفهای مختلف، معانی مختلف داشته باشد، مثلا یک لفظ در عرف اهل منطق و فلسفه ممکن است معنی خاص داشته باشد و در عرف اهل ادب معنی دیگری. همچنانکه لغت «کلمه‏» در عرف عام و هم در عرف علمای ادب یک معنی دارد و در عرف منطقیین معنی دیگری. یا لغت «قیاس‏» در عرف منطقیین یک معنی دارد و در عرف فقها و اصولیین معنی دیگری.
وقتی یک لفظ در عرف واحد دو معنی یا چند معنی مختلف داشته باشد، در این گونه موارد باید گفت این لغت در فلان اصطلاح باین معنی است و در فلان اصطلاح دیگر به فلان معنی دیگر است. پاسخهائی که به اینگونه سئوالا داده می‏شود «تعریف لفظی‏» نامیده می‏شود.
ولی گاهی که از چیستی یک شی‏ء سئوال می‏شود مورد پرسش معنی لفظ نیست، بلکه حقیقت معنی است. نمی‏خواهیم بپرسیم «معنی این لفظ چیست؟ معنی لفظ را می‏دانیم ولی حقیقت و کنه معنی بر ما مجهول است‏سئوال از حقیقت و کنه معنی است. مثلا اگر بپرسیم: «انسان چیست؟» مقصود این نیست که لغت انسان برای چه معنی وضع شده است. همه می‏دانیم که لغت انسان برای همین موجود خاص دو پای راست اندام سخنگو وضع شده است بلکه سئوال از این است که ماهیت و حقیقت انسان چیست؟ بدیهی است که پاسخ صحیح چنین سئوالی جز یک چیز نمی‏تواند باشد. یعنی ممکن نیست که چند پاسخ متعدد همه صحیح باشد. پاسخی که به اینگونه سئوالات داده می شود «تعریف حقیقی‏» خوانده می‏شود.
تعریف لفظی بر تعریف حقیقی مقدم است. یعنی اول باید مفهوم لفظ را مشخص کرد و سپس آن معنی مشخص شده را تعریف حقیقی کرد. و الا موجب مغالطه و مشاجره‏های بیجا خواهد شد.
زیرا اگر لفظی معانی لغوی یا اصطلاحی متعددی داشته باشد و این تعدد معانی مغفول عنه باشد هر دسته‏ای ممکن است معنی و اصطلاح خاصی را منظور نظر قرار دهند و آن را تعریف کنند، غافل از اینکه هر کدام از اینها چیزی را در نظر دارد غیر از آن چیزی که دیگری در نظر گرفته است و بی جهت با یکدیگر مشاجره می‏کنند.
عدم تفکیک معنی لفظ از حقیقت معنی موجب می‏گردد که احیانا تحولات و تطوراتی که در معنی لفظ پدید آمده است به حساب حقیقت معنی گذاشته شود. مثلا ممکن است لفظ خاصی ابتداء در یک معنی «کل‏» استعمال شود و بعد، اصطلاحات تغییر کند و عینا همان لفظ بجای «کل‏» در مورد «جزء» آن «کل‏» استعمال شود. اگر کسی معنی لفظ را از حقیقت معنی تفکیک نکند خواهد پنداشت که آن «کل‏» واقعا «تجزیه‏» شده است. و حال آنکه در آن کل تغییر رخ نداده است بلکه لفظ مستعمل در کل جای خود را عوض کرده و در جزء آن استعمال شده است.
اتفاقا در مورد «فلسفه‏» چنین اشتباهی دامنگیر عموم فلاسفه غرب و مقلدان شرقی آنها شده است و شاید توفیق بیابیم و در درسهای بعد آن را توضیح دهیم.
کلمه فلسفه یک کلمه اصطلاحی است و معانی اصطلاحی متعدد و گوناگونی یافته است. گروههای مختلف فلاسفه هر کدام تعریف خاصی از فلسفه کرده‏اند ولی این اختلاف تعریف و تعبیر مربوط به یک حقیقت نیست. هر گروهی این لفظ را در معنی خاص بکار برده‏اند، و همان معنی خاص منظور خویشتن را تعریف کرده‏اند.
آنچه یک گروه آن را فلسفه می‏نامند گروه دیگر آن را فلسفه نمی‏نامد یا اساسا ارزش آن را منکر است و یا آن را بنام دیگر می‏خواند و یا جزء علم دیگر می‏داند، و قهرا از نظر هر گروه گروه دیگر فیلسوف خوانده نمی‏شوند. از این رو ما در پاسخ «فلسفه چیست؟» سعی می‏کنیم که با توجه به اصطلاحات مختلف به پاسخ بپردازیم. اول به پاسخ این پرسش از نظر فلاسفه اسلامی می‏پردازیم. و قبل از هر چیز ریشه لغوی این کلمه را مورد بحث قرار می‏دهیم.
● لغت فلسفه
این لغت ریشه یونانی دارد. همه علماء قدیم و جدید که با زبان یونانی و تاریخ علمی یونان قدیم آشنا بوده‏اند می‏گویند:
این لغت مصدر جعلی عربی کلمه «فیلوسوفیا» است. کلمه فیلوسوفیا مرکب است از دو کلمه: «فیلو» و «سوفیا» کلمه فیلو بمعنی دوستداری و کلمه سوفیا به معنی دانائی است، پس کلمه فیلوسوفیا به معنی دوستداری - دانائی است و افلاطون سقراط را «فیلوسوفس‏» یعنی دوستدار دانائی معرفی می‏کند. (۱) علیهذا کلمه «فلسفه‏» که مصدر جعلی عربیز است به معنی فیلسوفگری است.
قبل از سقراط گروهی پدید آمدند که خود را «سوفیست‏» یعنی دانشمند می‏نامیدند. این گروه ادراک انسان را مقیاس حقیقت و واقعیت می‏گرفتند و در استدلالهای خود مغالطه بکار می‏بردند.
تدریجا لغت‏سوفیست مفهوم اصلی خود را از دست داد و مفهوم مغالطه کار به خود گرفت و سوفیست‏گری مرادف شد با مغالطه کاری کلمه «سفسطه‏» در زبان عربی مصدر ساختگی «سوفیست‏» است که اکنون در میان ما به معنی مغالطه کاری است.
سقراط بعلت تواضع و فروتنی که داشت و هم شاید به علت احتراز از هم ردیف شدن با سوفیستها، امتناع داشت که او را «سوفیست‏» یا دانشمند خوانند. (۲) و از این رو خود را فیلسوف یعنی دوستدار دانش خواند، تدریجا کلمه فیلوسوفیا، بر عکس کلمه سوفیست که از مفهوم دانشمند به مفهوم مغالطه کار سقوط گرفت، از مفهوم دوستدار دانش به مفهوم دانشمند ارتقا یافت و کلمه فلسفه نیز مرادف شد با دانش، علیهذا لغت فیلسوف به عنوان یک لغت اصطلاحی قبل از سقراط به کسی اطلاق نشده است و بعد از سقراط نیز بلافاصله به کسی اطلاق نشده لغت فلسفه نیز در آن ایام هنوز مفهوم مشخص نداشته است و می‏گویند ارسطو نیز این لغت را بکار نبرده است و بعدها اصطلاح فلسفه و فیلسوف رایج‏شده است.
در اصطلاح مسلمین:
مسلمین این لغت را از یونان گرفتند، صیغه عربی از آن ساختند و صیغه شرقی به آن دادند، و آن را به معنی مطلق دانش عقلی به کار بردند.
فلسفه در اصطلاح شایع مسلمین نام یک فن خاص و دانش خاص نیست، همه دانشهای عقلی را در مقابل دانشهای نقلی از قبیل لغت، نحو، صرف، معانی، بیان، بدیع، عروض، تفسیر، حدیث، فقه، اصول، تحت عنوان کلی فلسفه نام می‏بردند. و چون این لغت مفهوم عامی داشت، قهرا فیلسوف به کسی اطلاق می‏شد که جامع همه علوم عقلی آن زمان، اعم از الهیات و ریاضیات و طبیعیات و سیاسیات و اخلاقیات و منزلیات بوده باشد. و به این اعتبار بود که می‏گفتند: «هر کس فیلسوف باشد جهانی می‏شود علمی، مشابه جهان عینی‏».
مسلمین آنگاه که می‏خواستند تقسیم ارسطوئی را درباره علوم بیان کنند کلمه فلسفه یا کلمه حکمت را بکار می‏بردند. می‏گفتند فلسفه (یعنی علم عقلی) بر دو قسم است: نظری و عملی.
فلسفه نظری آن است که درباره اشیاء آن چنان که هستند بحث می‏کند و فلسفه عملی آن است که درباره افعال انسان آن چنان که باید و شایسته است باشد بحث می‏کند. فلسفه نظری بر سه قسم است:
الهیات یا فلسه علیا. ریاضیات یا فلسفه وسطا. طبیعیات یا فلسفه سفلا. فلسفه علیا یا الهیات بنوبه خود مشتمل بر دو فن است: امور عامه، و دیگر الهیات بالمعنی الاخص.
ریاضیات چهار بخش است و هر کدام علم علیحده است: حساب هندسه، هیئت، موسیقی.
طبیعیات نیز بنوبه خود بخشها و اقسام زیادی دارد. فلسفه عملی نیز بنوبه خود تقسیم می‏شود به علم اخلاق، علم تدبیر منزل، علم سیاست مدن. علیهذا پس فیلسوف کامل یعنی جامع همه علوم نامبرده.
فلسفه حقیقی یا علم اعلا
از نظر این فلاسفه، در میان بخشهای متعدد فلسفه، یک بخش نسبت به سایر بخشها امتیاز خاص دارد و گوئی یک سر و گردن از همه آنها بلندتر است و آن همان است که بنامهای: فلسفه اولی، فلسفه علیا، علم اعلی، علم کلی، الهیات، ما بعد الطبیعه( متافیزیک) خوانده می‏شود. امتیاز این علم نسبت به سایر علوم یکی در این است که به عقیده قدما از هر علم دیگر برهانی‏تر و یقینی‏تر است، دیگر اینکه بر همه لوم دیگر ریاست و حکومت دارد و در واقع ملکه علوم است، زیرا علوم دیگر به او نیاز کلی دارند و او نیاز کلی به آنها ندارد. سوم اینکه از همه دیگر کلی تر و عامتر است. (۳) از نظر این فلاسفه، فلسفه حقیقی همین علم است از این رو گاهی کلمه فلسفه به خصوص این علم اطلاق می‏شد، ولی این اطلاق به ندر اتفاق می‏افتاد.
پس از نظر قدمای فلاسفه، لغت فلسفه دو معنی داشت: یکی معنی شایع که عبارت بود از مطلق دانش معقول که شامل همه علوم غیر نقلی بود. دیگر معنی غیر شایع که عبارت بود از علم الهی یا فلسفه اولی که از شعب سه گانه فلسفه نظری است.
بنا بر این اگر فلسفه را به حسب اصطلاح قدما بخواهیم تعریف کنیم و اصطلاح شایع را در نظر بگیریم فلسفه چون یک لغت عام است و به فن خاص و علم خاص اطلاق نمی‏شود، تعریف خاص هم ندارد. فلسفه به حسب این اصطلاح شایع یعنی علم غیر نقلی و فیلسوف شدن یعنی جامع همه علوم شدن، و به اعتبار همین عمومیت مفهوم فلسفه بود که می‏گفتند فلسفه کمال نفس انسان است هم از جنبه نظری و هم از جنبه عملی.
اما اگر اصطلاح غیر شایع را بگیریم و منظورمان از فلسفه همان عملی باشد که قدما آن را فلسفه حقیقی و یا فلسفه اولی و یا علم اعلی می‏خواندند فلسفه تعریف خاص دارد و پاسخ سؤال «فلسفه چیست؟» این است که فلسفه عبارت است از: «علم به احوال موجود از آن جهت که موجود است نه از آن جهت که تعین خاص دارد، مثلا جسم است، یا کم است‏یا کیف است، یا انسان است، یا گیاه است و غیره‏».
توضیح مطلب این است که اطلاعات ما درباره اشیاء دو گونه است: یا مخصوص است به نوع و یا جنس معینی و به عبارت دیگر درباره احوال و احکام و عوارض خاص یک نوع و یا یک جنس معین است مثل علم ما به احکام اعداد، و یا احکام مقادیر، و یا احوال و آثار گیاهان و یا احوال و آثار و احکام بدن انسان، و امثال اینها که اول را علم حساب یا عدد شناسی می‏نامیم، و دوم را علم هندسه یا مقدار شناسی، و سوم را علم گیاه شناسی، و چهارم را علم پزشکی یا بدن شناسی، و همچنین سایر علوم از قبیل آسمان شناسی، زمین شناسی، معدن شناسی، حیوان شناسی، روانشناسی، جامعه شناسی، اتم شناسی و غیره.
و یا مخصوص به نوع خاص نیست، یعنی موجود از آن جهت که نوع خاص است آن احوال و احکام و آثار را ندارد، بلکه از آن جهت دارای آن احکام و احوال و آثار است که «موجود» است.
بعبارت دیگر جهان گاهی از نظر کثرت و موضوعات جدا جدا مورد مطالعه قرار می‏گیرد و گاهی از جهت وحدت، یعنی «موجود» را از آن جهت که موجود است بعنوان یک «واحد» در نظر می‏گیریم و مطالعات خود را درباره آن «واحد» که شامل همه چیز است ادامه می‏دهیم.
ما اگر جهان را به یک اندام تشبیه کنیم می‏بینیم که مطالعه ما درباره این اندام دو گونه است: برخی مطالعات ما مربوط است به اعضاء این اندام مثلا سر یا دست‏یا پا یا چشم این اندام، ولی برخی مطالعات ما مربوط می‏شود به کل اندام مثل اینکه آیا این اندام از کی بوجود آمده است و تا کی ادامه می‏یابد؟ و آیا اساسا «کی‏» درباره مجموع اندام معنی و مفهوم دارد یا نه؟ آیا این اندام یک وحدت واقعی دارد و کثرت اعضاء کثرت ظاهری و غیر حقیقی است‏یا وحدتش اعتباری است و از حد وابستگی ماشینی، یعنی وحدت صناعی تجاوز نمی‏کند؟ آیا این اندام یک مبدء دارد که سایر اعضاء از آن بوجود آمده‏اند؟ مثلا آیا این اندام سر دارد و سر اندام منشا پیدایش سایر اعضاء است‏یا اندامی است بی سر؟ آیا اگر سر دارد، سر این اندام از یک مغز شاعر و مدرک برخوردار است و یا پوک و خالی است؟ آیا تمام اندام حتی ناخن و استخوان از نوعی حیات و زندگی برخوردار است و یا شعور و ادراک در این اندام محدود است به برخی موجودات که تصادفا مانند کرمی که در یک لش مرده پیدا می‏شوند پیدا شده است و آن کرمها همانها است که به نام حیوان و از آن جمله انسان خوانده می‏شوند؟ آیا این اندام در مجموع خود هدفی را تعقیب می‏کند و بسوی کمال و حقیقتی روان است‏یا موجودی است بی هدف و بی مقصد؟ آیا پیدایش و زوال اعضاء تصادفی است‏یا قانون علیت بر آن حکمفرما است و هیچ پدیده‏ای بدون علت نیست و هر معلول خاص از علت‏خاص پدید می‏آید؟ آیا نظام حاکم بر این اندام نظامی قطعی و لا یتخلف است‏یا هیچ ضرورت و قطعیتی بر آن حاکم نیست؟ آیا ترتیب و تقدم و تاخر اعضاء این اندام واقعی و حقیقی است‏یا نه؟ مجموع جهازات کلی این اندام چند تا است؟ و امثال اینها.
آن قسمت از مطالعات ما که مربوط می‏شود به عضو شناسی جهان هستی، «علم‏» است و آن قسمت از مطالعات که مربوط می‏شود به اندام شناسی، «فلسفه‏» است.
پس می‏بینیم که یک «تیپ‏» خاص از مسائل است که با مسائل هیچ علمی از علوم جهان که درباره یک موجود خاص تحقیق می‏کند شباهت ندارد ولی خودشان تیپ خاصی را تشکیل می‏دهند. وقتی که درباره این تیپ مسائل از نظر شناسائی «اجزاء العلوم‏» مطالعه می‏کنیم و می‏خواهیم بفهمیم از نظر فنی، مسائل این تیپی از عوارض چه موضوعی به شمار می‏روند می‏بینیم از عوارض «موجود بما هو موجود» است و البته توضیح و تشریح این مطلب در کتب مبسوط فلسفی باید صورت گیرد و از عهده این درس خارج است.
علاوه بر مسائل بالا، هرگاه ما درباره ماهیت اشیاء بحث کنیم که مثلا ماهیت و چیستی و تعریف واقعی جسم یا انسان چیست؟ یا هرگاه بخواهیم درباره وجود و هستی و اشیاء بحث کنیم مثلا آیا دائره حقیقی یا خط حقیقی موجود است‏یا نه؟ باز به همین فن مربوط می‏شود زیرا بحث درباره امور نیز بحث درباره عوارض موجود بما هو موجود است. یعنی به اصطلاح ماهیات از عوارض و احکام موجود بما هو موجود می‏باشند. این بحث نیز دامنه دراز دارد و از حدود این درس خارج است. در کتب مبسوط فلسفی درباره آن بحث‏شده است.
نتیجه بحث این شد که اگر کسی از ما بپرسد که فلسفه چیست؟ ما قبل از آنکه به پرسش او پاسخ دهیم می‏گوئیم این لغت در عرف هر گروهی اصطلاح خاص دارد.
اگر منظور تعریف فلسفه مصطلح مسلمین است در اصطلاح رایج مسلمین این کلمه اسم جنس است برای همه علوم عقلی و نام علم خاصی نیست که بتوان تعریف کرد، و در اصطلاح غیر رایج نام فلسفه اولی است و آن علمی است که درباره کلی‏ترین مسائل هستی که مربوط به هیچ موضوع خاص نیست و به همه موضوعات هم مربوط است بحث می‏کند. آن علمی است که همه هستی را به عنوان موضوع واحد مورد مطالعه قرار می‏دهد.
منبع : سازمان آموزش و پرورش استان خراسان


همچنین مشاهده کنید